به گزارش شهرآرانیوز؛ کتاب «نان سالهای جنگ»، روایت پخت و ارسال نان توسط زنان به رزمندگان دفاع مقدس است و در قالب چند داستان به نقش بانوان در پشت جبههها و اقدامات جهادی آنها در دوران دفاع مقدس پرداخته است.
در بخشی از این کتاب آمده است: یکی از بهترین و خوشطعمترین نانها، نان سالهای جنگ بود. مردان در جبههها میجنگیدند و زنانشان در خانهها پای تنور بودند. نان به تنور میزدند برای عزیزانشان. رزمندهها هزاران مادر داشتند که در گوشهگوشه روستاها مشغول پخت نان بودند.
در دوران دفاع مقدس، نان به معنای واقعی کلمه، خوراکی نبود، بلکه یک پیوند بود میان خانهها و جبههها، میان زنان پشت جبهه و مردان در خط مقدم.
زنان که در پشت جبههها به فعالیت پرداختند، از این برکت استفاده کرده و با پخت نان، آن را برای رزمندگان ارسال میکردند تا از آن بهره ببرند. این زنان با دستان خود نه تنها غذایی برای نیروهای جبهه آماده میکردند، بلکه حماسهای از ایثار، فداکاری و پشتکار را رقم میزدند. در آن روزهای پر از درد و خون، نان برای رزمندگان تنها غذا نبود، بلکه نمادی از عشق و حمایت بیپایان زنان سرزمین بود.
در ادامه به برخی از داستان های این کتاب اشاره شده است.
اوایل جنگ پای جهادیها به صدخرو باز شد. با شوهرم حاج عباس رفاقت داشتند. گفته بودند برای جبهه نان میخواهند. حاج عباس هم گفته بود به روی چشم، وقتی به من گفت، باور نکردم. گفتم: مگر ما چقدر میتوانیم خمیر درست کنیم؟!» همسایهها را جمع کردیم و دست به کار شدیم. بعضیها تعجب میکردند و میگفتند: «مگر نان خانه جبهه را جواب میدهد؟!»
همیشه خمیرها را خودم باز میکردم. همسایهها میگفتند صبح زود سختمان است، بیاییم برای خمیر. اذان صبح که پا میشدم، لگنهای خمیر را آماده میکردم. لگن را آب میکردم، آرد میریختم و با دست خمیر میکردم. آنقدر خمیر را ورز میدادم تا برسد. مایه خمیر هم میزدم. آماده که میشد رویش را میپوشاندم. بعد سر میزدم که خمیر برآمده شود.
زمان عملیات که میشد، توی خانه ما یک وانت آرد خالی میکردند. زنان روستا هم میآمدند. روز خمیر، زنان روستا میگفتند میآییم. زنان در نوبت پختن نان بودند تا کاری برای جنگ بکنند. روزی سه کیسه آرد را برای جبهه خمیر میکردیم. قبل از اینکه آرد را خالی کنند، میدانستم کدام همسایه یک کیسه آرد را برایم میپزد. به ماشین آدرس میدادم که یک کیسه به خانه فلانی ببر. اوایل، پختن نان مخصوص زمان عملیاتها بود، کمکم پخت نان برای جبهه همهکسی شد.
از طرف جهاد آرد آوردند و گفتند هرکسی میتواند بسمالله. خانه خیرالنساء شد پاتوق نان پختن. من هم پایم به آنجا باز شد. کارها از اذان صبح شروع میشد و تا غروب ادامه داشت. اذان صبح خمیر را باز میکردیم. هر روز نوبت یک نفر بود که خمیر را باز کند. وقتی آفتاب میآمد بالا، سروکله زنها پیدا میشد. دور هم جمع میشدیم و نان میپختیم. کار من خمیر زواله کردن بود. زمانی که بقیه خسته میشدند، شروع میکردم به نان پختن.نان پختن توی تابستان کار سختی بود. تابستان انگار آتش میبارید! کنار تنور هم که بودیم میپختیم از گرما. وقتی هوا داغ بود، خمیر خوبی از آب درنمیآمد و سریع تُرش میشد. برای اینکه نان به تنور نچسبد، یک تکه دستمال خیس دور تنور میچرخاندیم، بهش میگفتیم تنورو. اگر این کار را نمیکردیم، نان از کناره میافتاد داخل تنور. ماه رمضان هم فقط شبها نان میپختیم. بعد از افطار میرفتیم سر تنور.
خانه موسی عیدی هم پاتوق نان پختن بود. صبح آفتاب نزده میرفتیم خانۀ موسی. شب قبل هم آردها الک شده و خمیرها آماده بود. موسی و زنش همیشه پای کار بودند. زنهای روستا چادر به کمر زدند و شروع کردند به کار. خانم حجازیان، یکی از زنهای فعال روستا بود. خیلی به جبهه کمک کرد. هروقت میخواست برای جبهه نان بپزد، میرفتم کمکش. صبح که میرفتم، خمیر آماده بود. مینشستم پای تنور و نان میپختم. شش روز هفته کارم نان پختن برای مردم بود، ولی نان جمعهها فرق داشت چون مخصوص جبهه بود.
منبع: ایپنا