باید مادر باشی تا بدانی عصاره حرفهای جا مانده در دلت را چطور لابهلای کاسه آب پر از گل رزهای پر پر بریزی و پشت سر پسر در نیمه کوچه رها کنی. باید مادر باشی تا بدانی پسر که رفت، دلت همانجا توی پیچ آخر کوچه، دم آن نگاه آخر چطور می ماند..باید مادر باشی تا گوشه از چشم انتظاری مادر شهید را بفهمی...
کسی ندانست که مادر در چهل سال انتظار چگونه با صدای هر بار در خودش را از پله ها پایین انداخت به امید آنکه محمدش را ببیند. تنها خداست که میداند هر بار که پسرش را دید تا چند ماه آن رویا را در ذهنش تداعی کرد.
کنـــــار عکس تــــوآهسته خـــوابیـــــدم
چه خواب خوبی بودکــه باز تــورا دیدم
به حساب مکان و زمان ۴۲ سال است که پسرش را ندیده است رفته بود که بعد از فتح خرمشهر برگردد، اما نیامد. چهار دهه گذشت و بی بی زهرا تنها یک بار خواب محمدش را دید؛ رویایی که بیسرانجام ماند و به یک آغوش هم ختم نشد، اما او دلتنگی هایش را جای پنهان کرد که فقط شبهای بلند از آن خبر داشت... راهش سبز
یک دختر دبستانی در آیین ادای احترام سیدحسن نصرالله در میدان فلسطین تهران گفت: «بعد از این همه ظلمی که اسرائیل به غزه و لبنان کرد واقعا حقشون بود که موشکها به سمتشون پرتاب بشه»
زینب طهرانیمقدم، فرزند شهید حسن طهرانیمقدم، گفت: بعد از شهادت پدرم، به دعوت سیدحسن نصرالله به لبنان رفتیم و استوارانه به ما دلداری دادند. شهید نصرالله به ما گفتند که اگر هر خانم لبنانی با آسودگی در لبنان راه میرود، مدیون زحمات پدر شهید شماست.