به گزارش شهرآرانیوز، شهید عبدالحسین برونسی شهید معروف مشهدی است که گمان نمیکنم کسی اسم او به گوشش نخورده باشد، کسی که صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود. سال ۴۷ است که با معصومه سبکخیز ازدواج میکند.
آن زمان، عبدالحسین در نیشابور، یک متر هم زمین نداشت و برای زمین دیگران کار کشاورزی انجام میداد. به گفته همسرش، آنقدر روی حلال و حرام تأکید داشت که تقسیم اراضی از سوی رژیم شاه را نجس میدانست و میگفت این زمینها مال یتیم و صغیر است. همین موضوع او را در پی نانی حلال با زن و بچهاش به مشهد میکشاند.
معصومه به یاد دارد که همسرش ابتدا در سبزیفروشی و بعد در یک مغازه لبنیات شروع به کار میکند، اما صاحبان مغازه کمفروشی یا گرانفروشی میکردند و این موضوع هم با روحیات عبدالحسین سازگار نبود. به همین دلیل، سراغ نان زحمتکشی کارگری رفت. معصومه زنی همراه بود و خودش دلتنگی و بیقراریهای بچههایشان را در نبود پدر جواب میداد و هیچوقت در مقابل بچههایش اشک نریخت.
جنگ که شروع شد با اینکه دقیق نمیدانست سمت همسرش در جبهه چیست، دلنگرانی برای او و ۸ بچهای که حاصل زندگی مشترکشان بود، پایانی نداشت. از سوی دیگر، بعضی از حرفهایی که از دیگران میشنید موجب آزارش میشد.
«یک مرتبه همسایهای گفته بود که آقای برونسی از زن و بچهاش سیر شده است که به جبهه میرود و پیش آنها نمیماند. حرفش آنقدر برایم سنگین بود که وقتی همسرم آمد به او گفتم. به یاد دارم که عبدالحسین با خنده گفت باید در کوچه صندلی بگذارم و همسایهها را جمع کنم و بگویم که من زن و بچهام را خیلی دوست دارم، اما جبهه واجبتر است!»
شهید برونسی ۲ روز بعد از به دنیا آمدن دخترش، زینب، باید به جبهه میرفت، اما انگار این بار تفاوتی داشت. سابقه نداشت که خودش برای خداحافظی با فامیل برود، اما این بار یکییکی از همهشان خداحافظی کرد و بعد به حرم مطهر رفت تا زیارت کند.
«آن روز در گوشم زمزمه میکرد که معلوم نیست کی برگردم و امشب سفارش شما را به امام رضا(ع) کردم. من هم میدانستم این بار فرق دارد. بوی حقیقت را حس میکردم، اما انگار یک ذره هم نمیخواستم آن را قبول کنم. با این حال، میدانستم که نمیشود او را در خانه نگه داشت زیرا دلش برای حفط ناموس و وطن میتپید.
شهید برونسی در نهایت به آرزوی خود رسید و مفقودالجسد شد. همان چیزی که همیشه از خدا میخواست حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذارند، مانند قبر حضرت فاطمه زهرا(س)، بینامونشان.»