سرخط خبرها
سروده‌های بانوان شاعر ایرانی در سوگ خادم‌الرضا(ع)

سروده‌های بانوان شاعر ایرانی در سوگ خادم‌الرضا(ع)

  • کد خبر: ۲۲۹۷۷۴
  • ۰۳ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۶
تعدادی از بانوان شاعر مشهد و کشور، برای شهادت آیت‌الله ابراهیم رئیسی، احساس خود را با زبان هنر و شعر بیان کردند.

به گزارش شهرآرانیوز، شعر و شاعری از قدیم وسیله‌ای برای ابراز احساسات سرشار یک ملت در مقابل یک اتفاق است. از این رو تعدادی از بانوان شاعر در سراسر کشور سعی کردند حال‌وهوای مردم را نسبت به شهادت رئیس‌جمهور و حزنی که این روز‌ها در میان مردم حاکم است، در قالب شعر بیان کنند که در ادامه چند شعر را می‌‌خوانید:

کسی که عاشقانه در پی کار وطن جان داد

هوا، چون تیره شد بغض قلم بی‌واسطه وا شد
زمین باران گرفت و آسمان آغوش دریا شد

چه دریایی که با موج خروشان بی صدا مانده 
چه دریایی که در دامان کوهستان بلندا شد

شبیه گرمی خورشید بود و روز بارانی 
که با چشم نخوابیده برای من معما شد

کسی که عاشقانه در پی کار وطن جان داد 
ببین اعجاز شد ققنوس شد بال و پرش وا شد

که او بر طعنه‌ها و نیش‌ها خندید و لب را بست 
که او در آتش نمرودیان اوج تماشا شد

برای خستگی‌های گلوگیرش خودش تنها 
به زانو تکیه کرد و خود برای خود تسلا شد

چه کردی مرد میدان بی ریا خندیدی و رفتی 
چه کردی تو که حتی رفتنت اینگونه زیبا شد

میان برف و بوران خدمتت مقبول شد، زیرا 
شهادت نامه ات از جانب جد تو امضا شد

تو در پایین پای حضرت سلطان چه می‌خواندی 
که در پایین پای حضرت سلطان تنت جا شد

 «زینب حسامی»

سلام بر ابراهیم

بسوزد ار دل و جانم رواست ابراهیم
که داغ هجر تو بر جان ماست ابراهیم

چه سخت بود شبی که سوالمان این بود
میان آتش و باران کجاست ابراهیم؟

به پشت میز ریاست بگو چرا ننشست؟
چرا به عرصه طوفان رهاست ابراهیم؟

هزار طعنه اگرچه شنید لیک کنون
ز طعنه‌های عنودان جداست ابراهیم

تمام همّ و غمش درد‌های ملت بود
چو حاج قاسممان جان‌فداست ابراهیم

شهادتش هنر مرد حق بود آری
جهان بدید که مرد خداست ابراهیم

به پاس خادمی‌ات عاقبت به خیر شدی
بپوش جامه که وقت لقاست ابراهیم

خداحافظت‌ای مرد، تا ابد اینک
سلام و نور خدا بر شماست ابراهیم

«نگین شیخی»

چه قطعه قطعه سروده است عاشقانه تنش را

سبو به خون زده عطر شراب ناب گرفته
چنان شکفته که مرگ از تنش گلاب گرفته

جزیره‌ای شده مجنون در عاشقانه‌ی پیکار
که گرد پیکر او خون به جای آب گرفته

سپرده تشنگی اش را به دست ساقی بی دست
بدون دست سرش را بر آفتاب گرفته

چه قطعه قطعه سروده است عاشقانه تنش را
و این مغازله از حی مستطاب گرفته

شبیه قاسم (احلی من العسل) شده انگار 
به کام مرگ چه شیرین لبش جواب گرفته

چگونه یک نفر از مرگ زنده می‌شود این قدر
که تا شهید شده زنده‌تر خطاب گرفته

به روی شانه‌ی خورشید‌ها سوار شده است و
به دست جمعیت رود‌ها شتاب گرفته

جهان هر آینه بیدار از شهادت مردیست
که شب نخفته و از چشم مرگ خواب گرفته

قسم به سوره‌ی صبح و اذا تنفس آخر 
که آیه آیه به والفجر بازتاب گرفته

نمی‌شناخت کسی سر ز پای آن بدن آن شب
سری که پای امام زمان رکاب گرفته

شبیه حضرت شق القمر شده است سری که
به روی خاک مدد از ابوتراب گرفته

«الهه بیات مختاری»

تو سوختی ولی انگار زنده‌ای در من

شهادت است اگر مکتب دیار شما

خداست تا به ابد عاشقانه یار شما

ببین که مردم ایران چقدر محزون اند

که اشک هاست هم اکنون در اختیار شما

تو سوختی ولی انگار زنده‌ای در من

تو سوختی ولی آتش شده بهار شما

تو خواستی به دل مردمت غمی نرسد

کجاستی که جهانی ست غصه خوار شما

تو را بزرگ شمرده است حاج قاسم هم

و در بهشت نشسته در انتظار شما

به این امید نفس میکشم که رستاخیز

شوم مصاحب ومحشور در کنار شما

«یاسمن مهرآسا»

تو خادم خوب رضا بودی

در لحظه اوج دعا رفتی
پرواز کردی تا خدا رفتی

سرمای کوهستان چه سنگین بود
تنها به عشق کربلا رفتی

خوش آمدی در قلب محرومان
اما چرا، اما چرا رفتی؟

ما در حرم میثاق خون بستیم
بی همرهانت با وفا! رفتی

خیل هواداران تو ماندند
از ما چه دیدی بی هوا رفتی؟

تو خادم خوب رضا بودی
قطعا تو با اذن رضا رفتی...

«راضیه رجایی»

یاد رجایی و سلیمانی مجسم شد‌

اردیبهشت آمد به پایان، دل پرازغم شد
در هجرت یک ماه تابان غرق ماتم شد

یک مرد میدان عمل پرواز کرد و رفت
از اهل خدمت یک عزیزی ناگهان کم شد

قد راست کردیم از حضور او ولی صدحیف
با رفتنش بار دگر صدها کمر خم شد

اخلاص و تقوا، عشق خدمت، کار میدانی
یاد رجایی و سلیمانی مجسم شد‌

ای خادم خورشید حالا در نبود تو
جولانگه این دشمن دیرین فراهم شد

در جبهه کارجهادی خوش درخشیدی
ایران اسلامی تو را خط مقدم شد

این عزت و این اقتدار بی نظیر ما
با همت و صد‌ها تلاش تو فراهم شد

«طاهره سادات شمسیان»

عزیز رهبر، رفیق مردم، رییس جمهور دل کجایی؟

عزیز رهبر، رفیق مردم، رییس جمهور دل کجایی؟
خبر رسیده که باز تنها، بر آن شدی تا حرم بیایی

گره به بندکفن زد این غم، شراره بر جان من زد این غم
قصیده‌ی قطعه قطعه گشته، هجا هجا بی صدا چرایی؟

رسیده‌ای با نگاه نافذ، بدون همراهی و محافظ
تو با تمام غریبی خود، به چشم این مردم آشنایی

کم است اگرچه سه سال خدمت، خدا به کار تو داده برکت 
گواه این مدعای من شد، شکوه یک ماهه‌ی رجایی

گره به کار جماعت دل، رسیده یا ایها المزمّل
مگر که با دست بسته‌ی تو، کند خدایت گره گشایی

حرم قرق شد به پیشوازت، بیا برای غبار بوسی
درون آن جامه‌ی سپیدت، بدون عمامه و عبایی

برو کنار در ورودی، درست پایین پای مولا
بایست آنجا و نوکری کن، تو تا ابد خادم‌الرضایی

«عاطفه سادات موسوی»

مردی شبیه نور

تو مهربان بودی شبیه نور دستت پر از گرما وبرکت بود 
هر جا که می‌رفتی، اُمید آنجا، چون ابر می‌بارید ورحمت بود

تو نور بودی، دشمنِ ظلمت در تو هزاران کهکشان جاری‌
می‌شد تماشا کردقلبت را خواند از نگاهی که به ما داری‌

ای چهره‌ات مانند «ابراهیم»‌ ای لحنِ تو آیاتی از ایمان
از هیبتِ نام تو می‌لرزید هر کس که دشمن بود، چون شیطان

با تو چه آسان بود در «میدان» آیینه در آیینه معنا شد
آری، به وقتِ «انتقامِ سخت» جانانه چون «قاسم» تماشا شد

تو انتخاب ناب ِ ما بودی حتّی خدا هم انتخابت کرد
اردیبهشتی از بهشتش را مُهر شهادت زد، به نامت کرد

با تو گذر کردیم از آتش «برداً سلاماً» چشمه‌ی زمزم
«برداً سلاماً» وعده‌ی حق است‌ای نسلِ ابراهیمی ِآدم

«طیبه ثابت»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.