به گزارش شهرآرانیوز، خیلی اتفاقی به واسطه یکی از دوستان همراه متوجه شدیم موکبی ایرانی حدود سه کیلومتری با حرمین کربلا فاصله دارد. پیش از اینکه خود را به موکب برسانیم گفته بودند این موکب از سوی هیئتی مشهدی به نام و یاد شهیدان «فاطمه دهقانی» و «مریم قوچانی قروی» راه اندازی شده است. پرسان پرسان خود را به آنجا رساندیم تا هم رفع خستگی کنیم و گرمای ۵۰ درجه کربلا را از تن بشوییم و هم جویای احوال این موکب مشهدی شویم. وارد کوچه مورد نظر که شدیم ۱۰۰ متر جلوتر، پرچمی نصب بود که روی آن نوشته شده بود به موکب «رایه العباس» خوش آمدید.
موکب بزرگی بود که در دو طبقه، خانمها و آقایان را اسکان داده بود. شاید هر طبقه حدود ۵۰۰ متر و شاید هم بیشتر بود. روی دیوار، عکس بزرگ بانوان شهیده مشهدی نصب بود. راضیه شایان که زن عموی فرزندان شهیده فاطمه دهقانی بود مسئولیت بخش بانوان را به عهده داشت. خانم شایان، جوان و پر انرژی تمام امور موکب را پیگیری میکرد و به آنها نظم میداد. از او خواستم بین شلوغیهای کارش، دقایقی را در اختیارم بگذارد تا با هم هم کلام شویم. ساعتهای پایانی شب بود که گوشه دنجی پیدا کردیم و گفتگوی دوستانهمان را شروع کردیم.
شایان که خودش مادر چهار فرزند است و یکی از دلایل حضورش در این موکب نیز به ماجرای بیماری پسرش بر میگردد شروع راه اندازی موکب را به سال ۹۲ بر میگرداند. زمانی که هنوز فاطمه خانم زنده بود و تازه با همسرش ازدواج کرده بود و آن سال اولین کربلای مشترک خود را تجربه کردند. از آن سال تا زمانی که زنده بود هر سال در پیاده روی اربعین شرکت میکردند. آن زمان هنوز موکبی در کار نبود؛ اما به دلیل بیماری پسر خانم شایان که دارای آلرژی حاد غذایی شده بود معجزهای رخ داد که باعث شد بیشتر اعضای خانواده عزم خود را جزم کنند و هر سال، اربعین به کربلا مشرف شوند.
ماجرا از این قرار بود که آلرژی پسر خانم شایان به قدری زیاد شده بود که نزدیک بود کور شود، اما به لطف خدا، این اتفاق نیفتاد. بعد از تجویز دارو و تشخیص دقیقتر بیماری، شایان یک سال تمام به پسر سه، چهار ساله اش کورتون و داروهای قوی تزریق میکرد و رژیم غذایی سختی مجبور بود برای فرزندش در نظر بگیرد تا حساسیتش عود نکند.
یکسال مراقبت شدید، خستگی زیادی به تن مادر نشانده بود. شایان از همسرش میخواهد آنها هم به همراه برادرشوهر و فاطمه خانم و دیگر اعضای خانواده به کربلا بروند. بین راه، همسر خانم شایان که کالسکه بچهها را هدایت میکرد فقط برای یک لحظه حساسیت پسرش را فراموش میکند و کمی مرغ به او میدهد.
یکی دو لقمه بیشتر نمیخورد که مادر متوجه میشود. حالا هر دو منتظر واکنشهای فیزیکی پسرشان به آن غذا هستند که با آن چه کنند و چه دارویی به او بدهند؟ به دنبال پزشک باشند یا نباشند؟ دقیقهها میگذرد، اما اتفاقی نمیافتد و پسر حالش خوب است.
در اولین فرصت بعد از سفر، آزمایش مجددی از او میگیرند و متوجه میشوند وضعیتش بیش از آنکه تصور کنند بهبود یافته است. خانم شایان این را معجزه زیارت و شفای پسرش میداند و از همان سال، تصمیم میگیرند زیارت هرساله شان را با هر شرایطی که دارند ترک نکنند.
اولین موکب که همسر فاطمه خانم برپا کرد سال گذشته بود. آقای ممتحن بنا به شغل و رفت و آمد دوستانه با برخی عراقیها و ایرانیهای ساکن در کربلا که داشت تصمیم گرفت موکبی در کربلا راه اندازی کند.
فاطمه خانم به همراه همسر و فرزندانش، پدر و مادرش، شهیده مریم قوچانی قروی و خانواده همسرش با هزینه شخصی موکبی کوچک در امتداد حرم حضرت اباالفضل (ع) راه اندازی کردند؛ یک خانه دو طبقه و ۱۰۰ متری که از زائران اربعینی پذیرایی میکرد. تجربه شیرینی که بعد از برپایی این موکب خانوادگی داشتند باعث شد تصمیم بگیرند سال بعد، موکب بزرگتری برپا کنند که حادثه تروریستی کرمان اتفاق افتاد؛ اما ایمان و صبر آقای ممتحن و خانواده اش بیش از اینها بود و همانطور که میخواستند موکب بزرگتری برپا کردند فقط با یک تفاوت بزرگ.
پرچمی که به دست شهیده فاطمه دهقانی طراحی و دوخته شده است و در موکب نصب شده بود
آقای ممتحن و برادرانش پیش از این ایام، از کودکی و نوجوانی، در هیئت رایه العباس واقع در ابتدای سناباد، عمر خود را سپری کردند و عضو این هیئت بودند. در واقع تمام اعضای خانواده ممتحن دلباخته و عضو دائمی این هیئت بودند و آن را همراهی میکردند.
آقای ممتحن وعده اش با همسرش را برای اربعین امسال فراموش نکرده بود و سعی کرد تصمیمش را عملی کند. او با مشورت و کمک هیئت دوران نوجوانی و جوانیاش، دومین موکب را در کربلا به نیابت از شهیدان فاطمه دهقانی و مریم قوچانی قروی راه اندازی کرد.
منتها با یک تفاوت بزرگ؛ اینکه دیگر این بانوان شهیده در آن حضور فیزیکی نداشتند، اما حضور معنویشان در تمامی روزها و لحظههای این موکب احساس میشد. مخصوصا وقتی زهرای دو ساله اش با لباس مشکی میان زائران قدم میزد و بازی میکرد یا امیرعباسش که دوران سختی را گذرانده بود لباس خادمی به تن کرده و به زائران خدمت میکرد.
حال که از سال ۹۲ و آن روزهای سخت و پر تب و تاب بیماری امیرحسین سه، چهارساله گذشته است، بچهها بزرگتر شدهاند. اگرچه بچههای شهیده دهقانی این روزها را بدون مادر سپری میکنند؛ اما خدا را شکر خانواده خوبی دارند که حواسشان به آنها هست.
پدری مهربان دارند که سعی میکند جای خالی مادر را تا جای ممکن پر کند. بچهها هم بزرگتر شدند و با بچههای فامیل بازی میکنند. شایان میگوید یکی از دغدغههایی که فاطمه خانم و خانواده ممتحن برای بچه هایشان داشتند ایجاد شور و شعف امام حسینی میان بچهها بود.
ما هر سال بچهها را همراه خود به پیاده روی اربعین میآوریم تا آنها هم در این مسیر رشد کنند و بزرگ شوند. فرزندان را باید از کودکی به ارزشها عادت داد و پیاده روی اربعین بهترین فرصت برای شکل دادن شخصیت دینی بچه هاست. فرزندان ما وقتی هم که ایران هستند و دور هم جمع میشوند بازی اربعین راه میاندازند.
به این شکل که برای خودشان ایستگاه صلواتی میزنند، بعضی نقش زائر را بازی میکنند، کوله پشتی هایشان را روی دوششان میاندازند، یکی با گاری، زائران را جابجا میکند، یکی چای میریزد، یکی آب و غذا به زائران میدهد. کودکان با بازی اربعین، شخصیت خودشان را میسازند و ما هم از آنها حمایت میکنیم.