به گزارش شهرآرانیوز؛ «معصومه آباد» دختر پرافتخار و غیور ایران، زمانی که تنها هفده سال داشت به اسارت ارتش بعث عراق درآمد. او به همراه سه بانوی امدادگر ایرانی که از سوی هلال احمر در جبههها مشغول خدمت داوطلبانه بودند، توسط بعثیها اسیر گرفته شدند و این اتفاق خوشحالی فراوانی را برای سربازان صدام به همراه داشت. به نحوی که به آنها لقب «بنات الخمینی» یا دختران خمینی را داده بودند و خطاب به این بانوان غیرنظامی میگفتند که ارزش شما با ژنرالهای ایرانی برابر است!
کتاب «من زندهام» برگرفته از اولین نامه معصومه آباد به خانوادهاش است که در اسارت به دست عراقیها به نگارش درآورده است.
وی در این کتاب خاطرات چهارسال اسارت خود را به عنوان روایت مستند و قطعهای از یک پازل مربوط به اسارت و آزادگان دفاع مقدس بازگو میکند و وقایعی که تجربه کرده را به عنوان تاریخ شفاهی دفاع مقدس روایت کرده است.
«من زندهام» روایت خاطرات دوران اسارت معصومه آباد است که در انتشارات سوره مهر منتشر شده است. عنوان روی جلد کتاب دستخط خود اوست که به خانوادهاش یا هر فارسی زبان دیگر نوشت: «من زندهام» تا از بی خبری مفقودالاثری رهایی یابد. این اثر موفق شده جایزه کتاب سال دفاع مقدس را در سیزدهمین دوره آن به خود اختصاص دهد و به زبانهای دیگری هم بازگردانی شود.
این بانوی به اسارت رفته در مصاحبههایی که با رسانهها پس از چاپ کتابش انجام داده است، اسارت را غمناکترین کلمه عنوان کرده و گفته است: به یاد دارم نامههایی که سریع به ایران اعزام میشد نامههایی بود که عراقیها بالای سرمان میایستادند و میگفتند فقط دو کلام. بعد از ۲۱ روز اعتصاب غذا نامهها را داده بودند و من نمیدانستم مفهوم دو کلمه نوشتند چیست و چه باید بنویسم! صلیب سرخ هم بالای سرم تکرار میکرد دو کلمه و من باید با دو کلمه تمام روزهای سخت و ماجرا را بگویم. پرسیدم این نامهها با دست چه کسی میرسد؟ گفتند خانواده؛ ولی من خانه نداشتم گفتم خانهای ندارم و در جنگ آن را از دست دادهام بعد فکر کردم نامه باید به دست کسی برسد که مطمئن شود که این من هستم که نامه را نوشتهام بنابراین رمزی که بین من و برادرم بود یعنی «من زندهام» را روی کاغذ نوشتم.
وی ادامه داد: پس از نوشتن نامه به من گفته شد که باید عکس بگیریم. وقتی به لنز دوربین نگاه میکردم فکر کردم وقتی نامه به ایران برسد از روزی که به جبهه رفتهام یعنی ۲۰ مهرماه ۱۳۵۹ تا امروز که سال ۱۳۶۱ است چند سال گذشته، خانوادهام چطور باور میکنند؟ اما وقتی عکس ضمیمه نامه شد به این فکر افتادم که قرار است خانوادهام همه چیز را از نگاهم در عکس بفهمند، میخواستم با همان لبخند و نگاه همه آنچه را که کشیدم را به همه بگویم و اولین نامه با کلمه «من زندهام» به ایران فرستاده شد. بعدها خانوادهام نحوه دیدن عکس را برایم تشریح کردند که گاه دستشان را روی بینی و لبهایم میگذاشتند تا از حالت چشمانم حالم را بفهمند...
آباد از حیرت خود به خاطر پاسخ نامهاش به قلم پدر گفت: مدتی گذشت و پدرم در پاسخ به نامهای که نوشته بودم نامهای ارسال کرد که باورم نمیشد این ادبیات و نثر روان کار اوست. پدر عاشقانه برای دخترش اینگونه نوشته بود: «نور دیده کجایی؟ از کجا باور کنم تویی تا سلامت کنم. همه جا را گشتم. سراغ تو را از مردهها و زندهها گرفتم. از رود کارون و خاک زمین و برگهای درخت و گل سرخ و شقایق پرسیدیم. همهی گلهای باغ از تو خاطره داشتند و همه تو را صدا میزدند حتی مترسک باغ حیاط که لباسهای تو را میپوشید از فراق تو مُرد. به خدا میسپارمت تا همیشه زنده باشی.» از توصیفاتی که پدر از مترسک باغ حیاط خانهمان کرد یقیین کردم که حقیقتا این نامه را او نوشته است.
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی پس از خواندن کتاب «من زندهام»، در نامهای برای نویسنده آن مینویسد: خواهر خوبم. در آن اسارت، اسارت را به اسارت گرفتیسعی کن در این آزادی اسیر نشویانشالله کتابت را به همه زبانها ترجمه میکنم تا همه بدانند زینب بنت رسول الله چگونه بوده است وقتی کنیز او معصومه اینگونه معصوم بوده است. به تو به عنوان خواهرم، به عنوان معرف دختر مسلمان شیعه، معرف ایران اسلامی، معرف تربیت خمینی افتخار میکنیم. حقیقتا شگفت زده شدم و هزاران بار به تو و دوستانت مرحبا گفتم.