به گزارش شهرآرانیوز، آخرین کتابی که نوشته است درباره زندگی استاد فاطمه سید خاموشی معروف به خانم طاهایی با عنوان «زنها روحانی نمیشوند» است که از جمله زنان تاثیرگذار مشهد است و توانسته پایه گذار حوزه علمیه نرجس ویژه خانمها باشد و شاگردان زیادی را تربیت کند.
عظیمی دلیل اینکه نوشتن این کتاب را پذیرفته میگوید یکی از اهداف و آرزوهایم در حوزه داستان نویسی، نوشتن از پدیدهها و شخصیتهای تاثیرگذار و جریان ساز است و از این رو بلافاصله آن را پذیرفتم.
اعظم عظیمی متولد ۱۳۶۱ است و سال ۱۳۸۱ وارد حوزه علمیه شده و بعد از اینکه سطح ۲ حوزه علمیه را به پایان رساند تدریس را شروع کرد و حالا ۱۴ سال است ادبیات فارسی و علوم عقلی را در مدارس مختلف خواهران درس میدهد و در این میان به دلیل علاقه اش به کلام و فلسفه در مقطع کارشناسی ارشد رشته فلسفه و کلام را نیز میگذراند و از سال ۱۳۹۰ نیز به طور حرفهای نویسندگی را شروع کرده است.
گفتگوی صمیمانه ما را با این نویسنده جوان در ادامه بخوانید. شاید او هم روزی از زنان موثر در مشهد شود هرچند در حال حاضر نیز با تدریس ادبیات داستانی و کلام نیز میتواند اثر گذار و جریان ساز باشد.
ابتدا از او میخواهم دلیل اینکه وارد حوزه علمیه شده و این راه را انتخاب کرده است برایم تعریف کند چرا که میدانم راه سختی است و خیلی افراد آنقدرها در تحصیل علوم حوزوی ثابت قدم نیستند.
اعظم عظیمی میگوید: علاوه بر اینکه خانوادهای مذهبی داشتم و مادرم نیز در جوانی حوزه علمیه درس میخواند خانوادهای کتاب خوان هم داشتم. از کودکی غالب کتابهایی که میخواندم مذهبی بود.
در نوجوانی هم بیشتر از همه سرگذشت زندگی اهل بیت (ع) و علمای دینی و کتابهای روایی و احادیث را مطالعه میکردم. مثلا زندگینامه حضرت زهرا (س) خیلی برایم جذاب بود، احادیث مربوط به زندگی در اصول کافی و منطقی که در روایات وجود داشت مرا جذب کرده بود، و کم کم به شناخت این منطق و آدمهایش و مباحث دینی علاقمند شدم و دوست داشتم تحصیلاتم را از طریق حوزه علمیه ادامه بدهم.
پدربزرگم اتاقی پر از کتاب داشت و من از کودکی با این اتاق و پدربزرگم که به او «باباجی» میگفتیم دمخور بودم. به گمانم نزدیک به ۳۰۰ کتاب که بسیاری از آنها قدیمی و با قدمتی بیش از ۵۰ سال بود را در کتابخانه اش داشت.
در کتابخانهاش میشد کتابهای درجه یکی که در هر کتابفروشیای نمیشد سراغشان را گرفت وجود داشت؛ از جمله تفسیرهای مختلف المیزان و نمونه، منتهی الآمال، شبهای بیشاور یا خاطرات مستر همفر، اسناد لانه جاسوسی، خاطرات آیت اللههاشمی رفسنجانی با برگهای کاهی و قدیمی.
بین آنها رمانهای قدیمی هم بود مثل «بینوایان» یا «قصههای خوب برای بچههای خوب» که تاثیر زیادی بر علاقه من به نویسندگی داشت. خب فکرش را بکنید من از بچگی تا زمان حیاتش با این کتابها بیشتر از بقیه نوهها دمخور بودم.
پدربزرگم اگرچه بازاری بود و درصنف فرش فروشها کار میکرد، اما اهل تفکر و تعقل بود، در دوران انقلاب و دفاع مقدس هم حضور فعالی داشت و ما با یکدیگر مباحثه علمی میکردیم، او هم از این گفتگوهای علمی لذت میبرد و بیش از همه دوست داشت من با او مباحثه کنم. میتوانم بگویم باباجی من یک کتاب بازِ حرفهای بود و بیش از همه بر من اثرگذار بود.
همهچیز از یک داستان جذاب در نشریه سروش نوجوان آغاز شد. او دوازدهسالگیاش را بهدلیل این حس دلچسب و خوب به خاطر دارد. تعریف میکند: برادرم اشتراک مجله سروش نوجوان داشت و من آن زمان ۱۲ سالم بود.
از بین مطالب آن، داستانهایش را دوست داشتم و تمامی آنها را میخواندم. توی یکی از شمارهها داستانی انگلیسی به نام «خواهر گمشده» منتشر شده بود که دختر نوجوانی آن را ترجمه کرده بود.
برایم این موضوع جالب بود که ترجمه داستان از یک نوجوان در مجله چاپ شده است. شکل و ساختار داستان هم برایم جالب بود، آن موقع با سبک مینیمالیسم آشنا نبودم، ولی بعدها متوجه شدم دیالوگها کوتاه بود، توصیف اضافهای نداشت، به زندگی واقعی نزدیک بود و با داستانهای بلندی که تا آن زمان میخواندم متفاوت بود.
جذب این سبک شدم و من هم تصمیم گرفتم نویسندگی را شروع کنم. دفتر ۱۰۰ برگی انتخاب کردم و توی آن اولین داستانم را که شبیه به «خواهر گمشده» بود نوشتم. یادم میآید آن را به عنوان کار عملی به معلم ادبیاتم نشان دادم و تشویقم کرد و این موضوع باعث شد آن کار را ادامه دهم.
بعدها دفترهای زیادی داشتم که توی هر کدامشان داستانی را مینوشتم، اما به نتیجه نمیرسید. داستانها و شخصیتهای داستانی زیادی در ذهنم خلق میشد و من هر بار شروع میکردم فقط تا نیمه ادامه مییافت و این روال تا زمانی که سطح دو حوزه علمیه را تمام کردم ادامه پیدا کرد، چرا که تا آن زمان به طور جدی به نویسندگی فکر نمیکردم و نگاه تفریحی به این کار داشتم.
سال ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۰ وقفهای بین پایان تحصیلات اعظم عظیمی در سطح ۲ حوزه علمیه و شروع مقطع کارشناسی ارشد در رشته فلسفه و کلام میافتد که حدود دو سال طول میکشد. او فعالتر از این حرفهاست که بخواهد به خودش استراحت بدهد و در این زمان در دوره کلام اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی مشهد شرکت میکند.
آنجا متوجه میشود هر رشته علمی انجمنی دارد. او که علاقمند به حوزه ادبیات است سراغ انجمن ادبی دفتر تبلیغات را میگیرد. پاسخ میشنود که چنین انجمنی وجود ندارد، اما خوشبختانه سد راهش هم نمیشوند و مسئولان وقت میگویند اگر شما میخواهید میتوانید چراغ آن را روشن کنید.
عظیمی کوتاه نمیآید و برای اینکه به هدفش برسد با ۱۰۰ نفر از خانمهای حوزوی که به نوشتن و ادبیات علاقه دارند تماس میگیرد و در نهایت بعد از گفتگوهای اولیه و رد شدن افراد از فیلترهای مشخص، حدود ۲۵ نفر در نخستین جلسه انجمن ادبی دفتر تبلیغات شرکت میکنند.
او میگوید: بعد از شش ماه پاگیری جلسات انجمن، وقتی مسئول آن به شهر دیگری منتقل میشود به عنوان دبیر انجمن فعالیت خودم را شروع میکنم و خوشبختانه توانستیم با همت و مشارکت اعضا در جشنوارههای مختلف ادبی شرکت کنیم و کارگاههای آموزشی ویژه افراد و مخاطبان علاقمندان برگزار کنیم، اما متاسفانه به دلیل مسائل مالی، انجمن ادبی بعد از ۷ سال تعطیل شد و با وجود پیگیریهای مختلف از دفتر تبلیغات و مرکز مدیریت حوزههای علمیه خراسان هنوز هم به نتیجه نرسیدیم.
اولین اثر حرفهای و جدی من با نام «همه چیز مثل اول است» منتشر شده است. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه دینی است که قصههای آن طی چهار سال نوشته شده است.
دلیل اصلی اش این است که اوایل برای دل خودم و تفریحی مینوشتم و به دنبال نویسندگی حرفهای و چاپ کتاب نبودم. تشویق اساتید و بازخوردهایی که بعد از چاپ کتاب اولم گرفتم باعث شد به سمت نویسندگی حرفهای حرکت کنم.
عظیمی دلیل این موضوع که چرا دیر به سمت حرفهای شدن پیش رفته را اینگونه بیان میکند: شاید ابتدا هر کسی فکر میکند فرایند چاپ و انتشار کتاب چقدر سخت و پیچیده است؛ اما در حال حاضر این موضوع برای من حل شده است و آنچه اهمیت دارد و دغدغه من است سوژه و نحوه پردازش یک اثر است.
من در جواب میگویم یک دلیلش هم میتواند جنس نوشتههایت باشد که راحتتر مجوز چاپ میگیرد و آنچنان درگیر ساختار نظارتی نمیشود. او در جواب میگوید: من در تمامی داستانها خودم هستم و وقتی شروع به نوشتن میکنم خیلی به این موضوع فکر نمیکنم، چون با شاخصهای ارزیابی آشنایی ندارم.
کتاب دومم درباره زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی کارگر است که به دلیل ملاحظات خانواده شهید، بیشتر روایی بود و به سبک تاریخ شفاهی نوشته شد. کتاب سومم با عنوان «غم سوزی» به چاپ رسید و آخرین کتابم که به تازگی منتشر شده مربوط به زندگی فاطمه سیدخاموشی معروف به بانو طاهایی است که «زنها روحانی نمیشوند» نام دارد.
علاوه بر کتابهای انفرادی در نوشتن مجموعه کتابها نیز همکاری داشتم مانند «مجموعه زندگینامه امامزادگان» که به صورت داستانی توسط یک تیم نویسنده و پژوهشگر منتشر شد. همچنین در نوشتن کتابهای «عطر عربی»، «پنج قرار عاشقانه در یک روز» و «دختر جمعهها» نیز همکاری داشتم.
این بانوی نویسنده، چون علاقمند به نوشتن درباره شخصیتهای عالم، موثر و جریان ساز به ویژه زنان است بعد از اینکه پیشنهاد نوشتن کتابی داستانی درباره شخصیت مرحومه بانو طاهایی از سوی انتشارات به نشر به او میشود مشتاقانه میپذیرد.
او درباره نحوه نوشتن کتاب «زنها روحانی نمیشوند» اینگونه توضیح میدهد «خوشبختانه یکی از نقاط قوت این کار، مصاحبهای ۱۰۰ صفحهای با خانم طاهایی در بنیاد پژوهشها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی بود که خانم خبرنگاری آن را تهیه و تنظیم کرده بود.
این مصاحبه از دوران کودکی شروع میشد و تمامی مقاطع زندگی از دوران تحصیل، ازدواج و سفرشان به مشهد بگیرید تا تاسیس مکتب نرجس (س) و حوادث و اتفاقات مربوط به قبل و بعد از انقلاب تا زمان حیاتشان در آن زمان را در بر میگرفت. این مصاحبه منبع اصلی کتاب بود و خلاهای اطلاعاتی را از طریق گفتگوی شفاهی با دوستان و شاگردان و افرادی که با بانو طاهایی ارتباط داشتند جمع آوری کردم.»
بنظر میآید نوشتن این کتاب از جهت وجود منابع آنقدرها هم سخت نبوده و عظیمی نیز این گفته را تایید میکند و معتقد است گردآوری اطلاعات افراد شاخصی همچون بانو طاهایی از سوی افراد رسانهای میتواند به یک منبع ارزشمند تبدیل شود.
وقتی اشتیاق و علاقه اش را نسبت به آخرین کتابی که نوشته است میبینم از او میخواهم برایم بگوید آرزوی نوشتن درباره چه شخصیتهای دیگری را دارد که همچون بانو طاهایی اثرگذار بودند.
عظیمی کمی فکر میکند و بعد ادامه میدهد راستش الان شخصیت زن ویژهای در ذهنم نیست، اما از وقتی که کار نوشتن را به صورت حرفهای شروع کردم همیشه نوشتن درباره افراد اثرگذار و علمای شاخص را یک تکلیف برای خودم فرض کردم.
زندگی علما برایم زیبا و قشنگ است، شاید یکی از دلایلش حضور خودم در حوزه علمیه است و برایم جالب بوده بدانم این افراد چه روندی را طی کردند تا به این درجه رسیدند، در چه شرایطی درس خواندند و با چه سختیها و مشکلاتی دست و پنجه نرم کردند. چه دلیلی باعث شده علما حاضر شوند تحصیل علوم دینی را بپذیرند و آن را تا حد اعلای خود ادامه دهند. مثلا یکی از شخصیتهایی که ذهنم را مشغول کرده آیت الله آخوند خراسانی است که در زمان مشروطه نقش مهمی داشته است و دوست دارم به آن بپردازم.