اهدای کتاب «پاییز آمد» به رئیس جمهور توسط همسر سردار شهید احمد یوسفی شرط سازمان حج و زیارت برای اعزام بدون نوبت زوج‌های جوان به سرزمین وحی چیست؟ رشد ۲۱ درصدی اهدای خون توسط زنان در خراسان رضوی در ۳ ماهه نخست سال ۱۴۰۴ حضور بانوان در مراسم پیاده روی اربعین چه حکمی دارد؟ راهکار‌هایی برای تربیت کودکانی مقاوم و امیدوار با الگوبرداری از صبر زینبی و استقامت حسینی نقش کلیدی مادران مقاوم غزه در حفظ روحیه حماسی ملت فلسطین لزوم توجه به ایفای نقش زنان ایران در مواجهه اجتماعی با جنگ ۱۲ روزه اخیر روایتی از جنس عشق و اشک | وقتی دکان‌های طلا، رنگ عزا می‌گیرند نجات دوقلو‌های ۳۴ هفته‌ای خراسان شمالی در یک زایمان پرخطر لزوم ایجاد فرصت‌های جدید برای مشارکت زنان در اقتصاد کشور رونمایی از اولین سامانه مشاوره هوشمند در حوزه مامایی، زنان و ناباروری درباره واگذاری کودکان به بانوان تنها| شرط قانونی برای زنان مجرد متقاضی فرزندپذیری چیست؟ حضرت رقیه (س)، نماد مظلومیت و ایستادگی در واقعه عاشورا
سرخط خبرها
روایت زیارت | من دلم برای امام رضا تنگ شده

روایت زیارت | من دلم برای امام رضا تنگ شده

  • کد خبر: ۲۲۳۰۸۰
  • ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۸
فاطمه دل توی دلش نیست که به قولی که به بچه‌هایش داده عمل کند. همانطور که استکان‌ها را توی سینی می‌گذارد تقویم را نگاهی می‌کند تا از دو روز مرخصی عید فطر بهترین استفاده را ببرد و به قولش هم عمل کرده باشد...
مریم دهقان
خبرنگار مریم دهقان

به گزارش شهرآرانیوز، همه چیز از آنجایی شروع شد که مامان فاطمه به شوهرش گفته بود عید که شد به خاطر تولد پسرمان و تعطیلات نوروزی چند روزی مرخصی بگیریم و بیاییم مشهد، اما مدیر همسرش اجازه نداد و گفته بود هفت روز اول سال خیلی سرشان شلوغ است و باید بمانی و ماندنشان در شیراز تا عید فطر هم طول کشید. علی اکبر هر از گاهی سراغ قولی که مامان فاطمه و بابا بهش دادند را می‌گیرد.

فاطمه دل توی دلش نیست که به قولی که به بچه‌هایش داده عمل کند. همانطور که استکان‌ها را توی سینی می‌گذارد تقویم را نگاهی می‌کند تا از دو روز مرخصی عید فطر بهترین استفاده را ببرد و به قولش هم عمل کرده باشد. با سینی چای به سمت‌هال می‌رود. بابا کنار علی اکبر و فاطمه زهرای ۵ ساله نشسته است. فاطمه حسنی هم کمی‌دورتر دارد با عروسک‌هایش بازی می‌کند.

سینی را روی میز می‌گذارد و بی مقدمه می‌گوید: می‌گم! تا قم که راهی نیست، اونجا هم گمونم شهر آبی مثل موج‌های آبی مشهد داره و میشه بچه‌ها رو برد اونجا.

همسرش نگاهی به فاطمه می‌کند و جواب می‌دهد: بذار یه نگاهی بندازم! گوشی‌اش را ورانداز می‌کند و لبخندی به گوشه لبش می‌نشیند. «بعلللله! قم هم یه سرزمین موج‌های آبی داره.»

علی اکبر که هشت سال بیشتر ندارد می‌پرد وسط حرفشان. «مامان! مگه من واسه موج‌های آبی انقده اصرار می‌کنم بریم مشهد؛ من دلم واسه خود امام رضا تنگ شده.»

مامان فاطمه از جمله پسرش قند توی دلش آب می‌شود و توی دلش خدا را شکر می‌کند. لبخند روی لب هر سه نفر می‌نشیند. بیمارستان با ۱۰ روز مرخصی فاطمه موافقت می‌کند. بابا هم که کارش سبک‌تر شده مرخصی می‌گیرد و ۵ نفری راهی مشهد می‌شوند.

پ.نوشت: عکس تزئینی است

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.