بیدار میشویم، سر کار میرویم، خرید میکنیم، مسافرت میرویم. میخوریم، میپوشیم، دعوا میکنیم، میخندیم و .... هرروز همینهاست، اما یکی در درونمان مدام میگوید: تو نباید تکراری باشی. امروز نباید مثل دیروز باشد. بکوش تا هر ثانیه با ثانیه قبل فرق کند، هر روز با روز قبل و هر ماه با ماه قبل. اما از یک جایی همهچیز تکراری میشود. وقتی اسیر تکرارها میشویم دیگر نمیتوانیم آدمهای اطرافمان را بپذیریم، و در بهترین حالت تحملشان میکنیم. خیلیها دارند همدیگر را تحمل میکنند، چون ساختن و تغییر را یاد نگرفتهاند. پس لاجرم باید تحمل کنند. تحمل میکنند، چون برای تغییر باید تلاش کرد، وقت گذاشت، عشق داشت و صبوری کرد. حالا که اینها نیست پس تحمل میکنند. عشق گمشدهای است بیتکرار و باطراوت. هرقدر از عمرش بگذرد خستهکننده نمیشود و نیازی به تحمل نیست. عشق که باشد، صبر و تلاش و امید هم هست. همیشه هست.
در هجوم تصاویر ریز و درشت و راست و دروغ و بزک و واقعیت این روزها که همه را خسته کرده و روحها را آزار میدهد، تصاویری مثل یک حریر بر جان و دل همه نشست و لطافت و طراوتی را به قاب چشمها هدیه داد.
جایی که عشق باشد علامه و فیلسوف هم که باشی، فقیه و عارف و مفسر قرآن و مرجع عالیقدر هم که باشی، هشتادوهشتساله هم که باشی، نمیتوانی خوددار باشی، نمیتوانی در وداع از یک یار و همراه مسیر زندگی بهراحتی دل بکنی.
چه بود در زندگی این بانوی گرانقدر که اشکهای همسر علامهاش همه را سوزاند و به وجد آورد و به تحسین واداشت. طلبگی آنقدر که نداری و سختی و دوری دارد، آسایش و رفاه و تنعم ندارد. کنار این سختیها و دوریها و سفرها اگر یک همسفر و همراه نباشد، روزگار سختتر میگذرد. طلبگی اسلوب خودش را دارد و آدم خودش را میخواهد. همراه و همسری میخواهد که ارزش علم را بداند و یار شاطر باشد نه بار خاطر و در چنین همدلی و همزبانی است که طلبه میتواند علامه بشود، علامهای عاشق و قدر شناس که با تمام اعتقاد و خوددار بودنش، نتواند اشکهایش را نگهدارد و بیملاحظه هزاران چشم حقیقی و مجازی چنان بیتاب شود که دیگران متحیر شوند.
این تصاویر دلنواز که منتشر شد چقدر همه دلشان خواست اینگونه زندگی کنند و اینگونه رحلتی داشته باشد.
مرد خدا برای رفتن همسرش و تنها شدن خودش در هشتادوهشتسالگی بیتاب است. عشقی که ریشه در رضوان خدا و رضایت او داشته باشد، همیشه باطراوت است.
اینجا برای تحمل چیزی نیست. عشقهای خدایی همدیگر را تحمل نمیکنند بلکه برای هم بیتاباند و هر لحظه تازهتر از قبل زندگی را پیش میروند. علامه اگرچه سالها پیش «زن در آینه جمال و جلال» را نوشته بود، خودش سالها به همسرش از همان آینه جمال و جلال نگریسته بود و او را تمثالی از عشق الهی میدید که در آینه جمال و جلال الهی وارد زندگی او شده است و همچون ریحانهای مهربان و صبور، کنار سختیهای طلبگی او مانده است تا او ۶۳ کتاب سنگین و پرمغز بنویسد، صدها شاگرد تربیت کند، مفسر قرآن و فیلسوف شود، فقیه و مرجع تقلید باشد و علامه بشود. علامهها عاشقترند. آرامشی را که دین به زندگیشان داده است با هیچ چیز عوض نمیکنند. آسایش را اگر در مدار دین نباشد، نمیخواهند. این فیلسوف متأله که در محضر بزرگانی، چون امامخمینی و علامه طباطبایی شاگردی کرده بیش از درس و بحث، سلوک استادان را آموخته است.
آنجا که امام خمینی (ره) در نامهای برای همسر خود مینویسد: «تصدقت شوم. قربانت بروم. در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آینه قلبم منقوش است.»
و علامه طباطبایی چنان در فراق همسرش گریه میکرد که وقتی به ایشان اعتراض کرد که «آقا، برای جایگاه و شان شما درست نیست اینقدر بی تابی کردن.» فرمود: «من برای وفاداری همسرم بیتاب هستم.» علامهها عاشقترند، چون همسرشان را در خدمت خود نمیخواستند که او را در آیینه جمال و جلال الهی میدیدند و جز به احترام و عاطفه و محبت با او سخن نمیگفتند. بیشک بخشی از ثواب نگارشها و عبادات و تفاسیر این مردان بزرگ برای همسرانشان است. علامه جوادی آملی همین روزها فرمود: «هرچه دارم از همسرم دارم.»
سلوک این بزرگان باید ترویج و تبلیغ شود. آیین زن و شوهر داری را باید از روی زندگی علامهها نوشت.