سرخط خبرها
همدلی طلایی با مردم لبنان در صحن قدس حرم امام رضا (ع)

همدلی طلایی با مردم لبنان در صحن قدس حرم امام رضا (ع)

  • کد خبر: ۲۹۹۲۹۱
  • ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۳:۳۵
پویش «لبنان در پناه امام رئوف (ع)» ۳ روز خاطره انگیز در حرم مطهر رضوی رقم زد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ نقشه‌ای کشیده ام از سرزمین تماشایی لبنان؛ مرز‌ها با نقطه چین، بیروت با نقطه چین، هتل‌ها و خانه ها، پنجره ها، خیابان ها. همه و همه با نقطه چین، شب‌ها و ستاره هایش هم با نقطه چین. اصلا هیچ چیز را کامل نمی‌شود کشید، حتی اگر در هنرمندی به قهار بودن شهره باشی، بازهم به این عبارت که‌ می‌رسی، کم می‌آوری؛ «لبنان به وقت خون» با دل آشوبه‌هایی که مرز‌ها را شکسته و همه را درگیر خود کرده است.  حالا هر روز عین ظهر عاشوراست.

به وقت اذان و نماز، گریه‌ها اوج می‌گیرد، حتی به وقت دعا کردن هم بین کلمات و واژه‌ها سکته می‌افتد. همین است که کامل ادا نمی‌شود و بریده بریده نجوا می‌کنی و حرف می‌زنی: «پروردگارا! مظلومان لبنان... الهی! کودکان لبنان، خدایا! بچه‌های لبنان، زنان لبنان».  تنور احساسات مردمی که گر بگیرد، شوریدگی همه گیر می‌شود و تب عشق بالا می‌گیرد. محال است ایمان، خلوص و دوست داشتن مردم ایران کمرنگ شود. 

نشان به این نشان که از زمانی که رهبر معظم انقلاب برای کمک به مردم غزه و لبنان امر کردند، همه دست به دست هم دادند و پویشی بزرگ به نام «ایران همدل» در شهر‌های مختلف به راه افتاد و جان گرفت. خیلی‌ها که خودشان محتاج و مستحق کمک بودند، لبیک به فرمان رهبرشان را واجب‌تر دانستند و پای کار آمدند و اوج این ماجرا در مشهد رقم خورد و پویش «لبنان در پناه امام رئوف (ع)»، هم زمان با تولد حضرت زینب (س) آغاز شد و سه روز ادامه یافت.

شروع روایت از داشته‌های پیرمرد

خوبی مشهدالرضا به همینش است؛ چراغ‌های روشن حرم در غروب و سرمای پاییز هم از دور، گرمای شیرینی را جرعه جرعه در رگ هایت می‌ریزد؛ آن قدر که نه سرما را حس می‌کنی، نه مسافت و دوری راه تا رسیدن به نشانی اعلام شده را. اما قرار ما صحن قدس است و حسینیه شهدا. چه مکان عجیبی! قدس، شهدا.   

هیچ تصوری از برنامه در ذهن ندارم. تلویزیون‌های جانمایی شده در صحن ها، مسئولیت پخش مستقیم برنامه را برعهده دارند و تا رسیدن به محل کمکم می‌کنند. کنارم پیرمردی آهسته آهسته راه می‌رود. معلوم است که حسابی سردش است. نشانی صحن قدس را از خادم سر راه می‌پرسد و دست هایش را گرم می‌کند. حواسم از تلویزیون‌ها و برنامه، پرت او‌ می‌شود. معلوم است که مکان برگزاری پویش را فراموش کرده است که دوباره از من هم سؤال می‌کند و روایت ما از همین جا شروع می‌شود. 

خیلی زود سر صحبت باز‌ می‌شود و‌ می‌گوید: زیارت‌های عصر جمعه ام در حرم امام هشتم (ع)، عمری هفت هشت ساله دارد. همین قدر کوتاه حرف می‌زند و پشت بندش ادامه می‌دهد: «سر نماز‌ می‌گفتند برای لبنان کمک جمع می‌کنند و من همین قدر پول دارم. قبول می‌کنند؟». چند دسته اسکناس را پیش چشمم می‌گیرد. حرفی برای گفتن ندارم. یک عبارت را یادداشت می‌کنم، بی آنکه نام و نام خانوادگی او را بپرسم؛ «خلوص بی مرز».   

حسینیه شهدا در صحن قدس، شلوغ و پررفت وآمد است. بوی اسپند و کندر خدام، دنیایی شعف انگیز دارد، حتی اگر گوشه گوشه صحن، کنار عکس شهیدی باشند و کنج خلوتی یا در همان سرما یک نفر کتش را روی سر کشیده باشد و به روضه‌ای که در صحن پخش می‌شود، گریه کند. عکس‌های شهدا را به مناسبت این برنامه و پویش به دیوار زده اند، اما حتما خود شهدا هم از این جریان رضایت دارند که لبخند از لبشان نمی‌افتد.   

حسینیه شهدا حال وهوای مناطق جنگی را دارد، با همان ندبه و نوحه و تضرع و دعا. خدام قدم به قدم ایستاده اند. مشغول راهنمایی افراد هستند و معلوم است که حسابی سرشان شلوغ است. چندنفری درحال جمع کردن نذور هستند؛ کمک‌های نقدی و غیرنقدی. بین کمک‌ها همه چیز هست؛ درست مثل زمان جنگ، از پتو‌های کاورشده و نو تا عروسک و اسباب بازی و حتی کش و گیره مو تا چیز‌های دیگر. این حس عجیب از کجا آمده است که این همه آدم را برای کمک به یک جریان، بسیج کرده است؟

اولین تصمیم مشترک در حرم آقا (ع)

به قول یکی از خدام که‌ می‌گوید گاهی آدم‌ها از جایی که فکرش را‌ نمی‌کنی تغییر می‌کنند، همه نگاه‌ها برمی گردد سمت زوج جوانی که تازه از سر سفره عقد بلند شده اند و محال است این جمعه پاییزی در حرم رضوی از خاطرشان برود. احمد و فاطمه اولین تصمیم مشترکشان را در حرم آقا گرفته اند. عروس و داماد هنوز از صحبت کردن با هم شرم دارند و خجالت می‌کشند.   

به اصرار بقیه، فاطمه رجبی شروع به حرف زدن می‌کند. حلقه ازدواجش در انگشت دست چپش برق می‌زند. می‌گوید: «معمولا زوج‌ها در سخت‌ترین شرایط اقتصادی و مالی هم از حلقه ازدواجشان نمی‌گذرند. به نظر من هم این حلقه با همه چیز فرق دارد و نشان از تعهد و پایبندی است، اما جریان آشنایی من و احمد خیلی عجیب است و در همین مشهد اتفاق افتاد و به ثمر رسید و نذر کردم برای اینکه پیوندمان مستحکم باقی بماند، کاری انجام دهم ولی فکرش را نکرده بودم که چطوری».   

امروز زمانی که در دارالحجه داشتیم برای مراسم عقد بالای سر حضرت آماده می‌شدیم، از اطرافیان و خادمانی که آن اطراف بودند، شنیدیم که برنامه‌ای برای کمک به مردم لبنان و غزه درحال اجراست. اولش خودم تصمیم گرفتم در این برنامه شرکت و چیزی اهدا کنم. اما خطبه عقد را که خواندند، موضوع را به احمد هم گفتم و به این نتیجه رسیدیم که از ارزشمندترین چیزی که داریم و یادگار سفر و عقدمان است، چشم بپوشیم و هدیه اش کنیم. شاید دربرابر هدیه‌های دیگر خیلی ناچیز باشد، ولی این حلقه برای من خیلی خاطره انگیز است و امیدوارم دل امام رضا (ع) را خوشحال کرده باشم.   

حالا نوبت صحبت کردن همسرش احمد ترقیان است که لهجه اصفهانی دارد و به گفته خودش این سفرشان به مشهد با همه سفر‌های دیگرشان متفاوت بوده است و جریان از این قرار است که او بین ائمه و اهل بیت (ع) به رئوف بودن امام رضا (ع) اعتقاد خاص دارد. تعریف می‌کند: هر وقت مادرم می‌گفت ازدواج فصلی دارد و‌ می‌گذرد، متوسل به حضرت می‌شدم و دلم می‌خواست خودش همسر آینده ام را معرفی کند تا یک ماه قبل که تصمیم گرفتیم به مشهد بیاییم. قبل از بستن چمدان از امام رضا (ع) خواستم که از این سفر دست خالی برنگردم.   

ماجرا‌های بعد از این موضوع، زیاد است و او به تعریف کردن خلاصه آن اکتفا می‌کند: «فاطمه خانم تهرانی هستند و با خانواده اش برای زیارت آمده بودند مشهد و برحسب اتفاق، در همان هتلی مستقر شدند که ما انتخاب کرده بودیم و خلاصه اینکه امام رضا (ع) من را بدون پاسخ نگذاشت». داماد، حلقه عروس خانم را در بین صلوات‌های پی درپی جمع هدیه می‌کند و دل ما روشن است زندگی‌هایی که این طور شروع می‌شود، به عاقبت به خیری اش، بیشتر می‌شود اطمینان کرد.   

جای گوشواره هم پر می‌شود

بین زمزمه‌هایی که گاه شنیده می‌شود «مردم خودمان به کمک کردن مستحق ترند»، تعداد کسانی که معتقدند لبنان و غزه مقدم‌تر برای حمایت و یاری هستند، بیشتر است.   

لهجه عفت سلیمانی پور هم خیلی زود لو می‌دهد که همسایه زاینده رود زیبا و تماشایی است. می‌گوید از آخرین سفرم به مشهد بیشتر از هفت سال می‌گذرد و خیلی دلتنگ حرم و زیارت امام رضا (ع) بودم تا اینکه بالاخره قسمتمان شد.  تعریف می‌کند درصف نماز بودم که تلفنم زنگ خورد. خواهرم بود که با همان لحنی که همیشه با هم حرف می‌زنیم، گفت حاجی، در صحن قدس برای مردم لبنان کمک جمع می‌کنند. از ترس اینکه نکند از این جریان عقب بمانم، سریع خودم را به محل رساندم. راستش غیر از گوشواره‌ها چیز دیگری همراهم نبود. 

آن‌ها را همین جا درآوردم و تقدیم کردم. او با خنده ادامه می‌دهد: یک بار دیگر برای سیل زدگان یک النگو اهدا کردم. همسرم اصلا از این موضوع خبر نداشت. اتفاقی بعد از چند روز دیدم هشت تا النگو برایم خریده است. مطمئنم که جای این هم پر می‌شود، خوب هم پر می‌شود؛ هیچ شکی در آن ندارم.

حرم آقا بدون معجزه نمی‌شود

بین صحبت‌های ما تعداد زیادی از خدام کشیک هفتم، مربوط به بخش صندلی‌های چرخدار، وارد حسینیه می‌شوند. دوباره صدای صلوات اوج می‌گیرد. غلامرضا وحیدی فر سرکشیک این بخش است.   

تعریف می‌کند: مهربانی ما ایرانی‌ها همیشه زبانزد بوده است. از جریان همه گیری کرونا که همه با هم به میدان آمدند و پویش‌ها و جریان‌های مختلف راه انداختند تا اتفاقات سخت دیگر، ایرانیان همیشه با هم همدل و همراه بوده اند و به نظر من، تجربه‌های این گونه باید مکتوب شود و بماند. 

 وحیدی فر می‌گوید: جریان‌ها و موضوعات این پویش سه روزه مرتب بین صحبت کشیک‌های مختلف، ردوبدل می‌شود. اینکه در همین مدت، یک نفر خودرو سمند خود را برای کمک به مردم لبنان بخشید یا دختر کوچکی که النگوهایش را همین جا برش زدند و خواست با عروسک هایش برای دوستان لبنانی اش بفرستند.  تازه نگاهم قلاب ویترین بزرگ گوشه حسینیه می‌شود که انگار یک زرگری کوچک است پر از دست بند، حلقه و سرویس طلا و ... اولش برایم عجیب است جمع آوری این همه زر و بعد یادم می‌افتد که حرم مطهر قلب تپنده دنیاست و حرم آقا بدون معجزه نمی‌شود.

۳ روز فراموش نشدنی

مرتضی ساقی، مسئول مراسم حرم مطهر رضوی، در تکاپو و رفت وآمد است. به زبان نمی‌آورد، اما برای او هم این همه استقبال عجیب بوده است. تعریف می‌کند: سه روز فراموش نشدنی را در این حسینیه دیدیم و تجربه کردیم با آدم‌های مختلف و روایت‌های مختلف. من شک ندارم که این حب و دوست داشتن را امام رضا (ع) در دل‌ها انداخته است. این را که‌ می‌گویم، برایش شاهد دارم و گواه آن، اشک‌های گاه وبیگاه آدم‌هایی است که برای اهدای کمکشان در صف ایستاده اند.   

هم زمان با صحبت‌های او یک نفر به نمایندگی از کانون خادم یاران یاوران رضوی در کهگیلویه وبویراحمد، یک قاب پر از طلا می‌آورد؛ گوشوراه، دست بند و گردن بند و ... و‌ می‌گوید که هدیه پانزده نفر از جمع آن‌ها به لبنان است. معصومه قارونی یک گوشه حسینیه روی صندلی نشسته است و گریه می‌کند. می‌گوید از بس این چند وقت گریه کرده ام، پزشک دیگر اجازه نمی‌دهد تلویزیون نگاه کنم، اما توی دلم غوغاست. آمده ام نخودی در این دیگ بزرگ بیندازم؛ همین و بس! 

فاطمه محبی، تهرانی است. فرزند چندماهه اش را در آغوش گرفته است و از پویشی شبیه این در تهران به نام «نهضت مادری» می‌گوید که مادر‌ها را برای کمک بسیج کرده است. ادامه می‌دهد: وقتی فهمیدم در حرم مطهر پویشی برای کمک به مردم لبنان راه اندازی شده است، با همسرم تصمیم مان را گرفتیم. راستش ۴۰ میلیون تومان برای سفر به کربلا جمع کرده بودیم که هدیه اش کردیم به مردم لبنان و امیدوارم دنیا به زودی به کامشان شود!   

از این دست جریان‌ها در حرم بی شمار است. وقت تنگ است و باید برگردم. با خودم فکر می‌کنم بعضی اتفاقات از عمر آدم حساب نمی‌شود و حرکتی در عرض زندگی است نه در طول آن. به گمانم همه آن‌هایی که‌ نمی‌دانند با دل آشوبه‌های همیشگی زندگی چه کنند، همه آن‌هایی که به قول خودشان عقربه‌های ساعتشان صبح تا شب روی یک رقم تکرار می‌شود و این تکرار هرروزه خسته شان می‌کند، باید از این تجربه‌ها داشته باشند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.