کاهش ۹ درصدی آمار طلاق در خراسان شمالی نقش مادران در تربیت نسل منتظر لزوم ارتقای قدرت خلاقیت کودکان در مدارس روایت زهرا داوودنژاد از بازی در نقش مادر دکتر بهاروند، دانشمند ایرانی، در سریال «ذهن زیبا» هزینه مهدکودک به مادران شاغل پرداخت می‌شود | بخش خصوصی از قانون دورکاری والدین در تعطیلی مدارس پیروی نمی‌کند روایت مشهورترین داور زن فوتسال ایران در دنیا از فعالیت در حوزه داوری افزایش تعداد زنان کارآفرین کشور در زمینه فناوری و اقتصاد دیجیتال آسیب‌های نگهداری از حیوانات خانگی برای خانواده عنوان «نایب‌رئیس کمیته توسعه راگبی آسیا» به یک زن ایرانی رسید مروری بر نقش آفرینی زنان در دفاع مقدس حریفان ایران در لیگ والیبال قهرمانان زنان آسیا مشخص شدند نگاهی به نماد‌ها و وجوه فطری بازیگری لیلا حاتمی ۲۰ درصد زنان سرپرست خانوار به علت فوت همسر در تصادف، تحت پوشش بهزیستی قرار گرفتند پدر در تربیت و حمایت اقتصادی از دختران چه نقشی دارد؟ ویدئو| مادرانه| روایتی از دلتنگی مادران شهدا| شهید محمدرضا خالقی شیرزاده یائسگی زودرس، عامل مهم افزایش خطر دیابت در زنان کمتر از ۴۰ سال سهم ۱۰ درصدی مدیریت زنان کشور در شرکت‌های دانش‌بنیان طرز تهیه شیرینی کره‌ای گردویی مخصوص عید نوروز در خانه + فیلم احتمال ۶۲ درصدی ابتلا به سرطان‌های پوست و خون در افراد دارای خالکوبی
سرخط خبرها
برای همه و خودت دعا کن

برای همه و خودت دعا کن

  • کد خبر: ۳۰۹۶۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۶
خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟
حمیده وحیدی
نویسنده حمیده وحیدی

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم ، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌ ۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی«ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روزهای بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم: نهار چی داریم؟

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام ‌با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.