رئیس کمیسیون بانوان و خانواده شورای اسلامی شهر مشهد مقدس خبر داد: بهره‌برداری از سایت بوستان بانوان «آفتاب» در تابستان ۱۴۰۴ نقدی بر افزایش سن و سابقه بازنشستگی زنان | آیا مشکلات تأمین اجتماعی با این اصلاحات حل می‌شود؟ ایجاد گفتمان علمی درباره خانواده نیاز امروز جهان است انجمن علمی توانمندسازی خانواده ایران در مشهد افتتاح شد | توجه به مسائل علمی خلأ امروز مشهد در حوزه زن و خانواده است ترویج فرهنگ نذر محیط زیستی با اجرای پویش «لاله برای مادران» در تهران تحقق حقوق زنان با فرصت‌سازی برای سرمایه‌گذاری آن‌ها ساخت موزه نقش زنان در دفاع مقدس در تهران ویدئو| مادرانه| روایتی از دلتنگی مادران شهدا| شهید جواد جامی خراسانی ضرورت پیشگیری از پوسیدگی دندان‌های شیری کودکان برنامه‌ریزی برای ترویج کتاب‌خوانی در میان مادران و کودکان در مناطق شهری و روستایی کشور لزوم آسیب‌شناسی دقیق‌تر قانون مهریه با محوریت حقوقی و اجتماعی بازداشت یک بانوی ایرانی در فرانسه به اتهام حمایت از فلسطین و محکوم‌کردن نسل‌کشی در غزه تغییر در سطح هورمون‌ها، علت بروز سردرد زنان باردار گسترش روابط تجاری زنان فعال و اشتغال‌آفرین ایران با عراق
سرخط خبرها
برای همه و خودت دعا کن

برای همه و خودت دعا کن

  • کد خبر: ۳۰۹۶۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۶
خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟
حمیده وحیدی
نویسنده حمیده وحیدی

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم ، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌ ۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی«ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روزهای بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم: نهار چی داریم؟

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام ‌با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.