ویدئو| مادرانه| روایتی از دلتنگی مادران شهدا| شهید محمدرضا ارجمند چرا برخی دختران استایل پسرانه را انتخاب می‌کنند؟ نقش مثبت ارتباط صمیمانه والدین با فرزندان در کاهش میزان ازدواج سفید دیدار‌های هفته پنجم لیگ برتر فوتسال زنان برگزار شد| ناکامی تیم هیات فوتبال خراسان رضوی دستورالعمل «رویداد ملی روشنای مهر» برای هفته بزرگداشت مقام زن ابلاغ شد پاسخ به پرسش‌های حقوقی بانوان | از ارث و مهریه تا مستمری و حمایت قانونی وقتی قلم از دل برمی‌خیزد | مادرانه‌هایی از پشت صحنه زندگی خبرنگاران چرا مادری هنوز مهم‌ترین نقش اجتماعی زنان است؟ ششمین جشنواره «بانوی سرزمین من» برگزار می‌شود | آزادی چند مادر زندانی ازطریق درآمد حاصل از ثبت‌نام شرکت‌کنندگان طبیعی یا سزارین | انتخاب مادرانه در میان تجربه‌ها و ترس‌ها درباره اهمیت محبت به همسر | با راه‌های ابراز علاقه در زندگی مشترک بیشتر آشنا شویم «جهانی» برای خواهر | روایت خواهری که مزار برادر شهیدش را به پایگاهی فرهنگی تبدیل کرد آغاز رقابت‌های والیبال قهرمانی دانش‌آموزان جهان از امروز (۱۵ آذر ۱۴۰۴) | تیم دختران ایران موفق به شکست تیم هند شد قد کشیدن با آیات | روایت هیئتی دخترانه که از دل یک خانه کوچک تا مسجد محله رشد کرد چرا بسیاری از ازدواج‌ها دوام نمی‌آورند؟ جایگاه هفتم و هشتم جهان برای بانوی ایرانی در آخرین رده بندی فدراسیون جهانی زن مسلمان ایرانی، الگویی مستقل، تمدن‌ساز و تاریخ‌آفرین
سرخط خبرها
برای همه و خودت دعا کن

برای همه و خودت دعا کن

  • کد خبر: ۳۰۹۶۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۶
خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم ، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌ ۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی«ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روزهای بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم: نهار چی داریم؟

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام ‌با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.