تأخیر در فرزندآوری، پدیده‌ای چندلایه‌ای کاهش مرگ کودکان پس از تولد با شروع زودهنگام شیردهی نقش چاقی در کاهش موفقیت روش‌های درمان ناباروری نقش زنان در تحقق انسجام اجتماعی بانوی خراسانی به مدال برنز کوراش آسیا دست یافت نقش کلیدی رسانه‌ها در تبیین مسائل خانواده در فضای اجتماعی کشور حضور ۹والیبالیست خراسان رضوی به اردو‌های ملی زنان واقف قرآن را می توان در سده های کهن یافت کاهش ۱.۴ درصدی آمار ازدواج در خراسان رضوی طی دو سال گذشته پرداخت ۷۳ همت وام ازدواج و فرزندآوری به بیش از ۳۰۰ هزار نفر از متقاضیان دستورپخت کیک هویج در خانه + فیلم اثرگذاری دوران شیردهی بر سلامت مادر و نوزاد روایت تجربه‌های کنشگری مؤثر زنان در مواجهه با بحران‌های اجتماعی در ۲ کتاب آغاز اردوی انتخابی تیم ملی والیبال زنان ایران برای حضور در ۲ رویداد مهم بین المللی از ۱۴ مرداد ماه ۱۴۰۴ فرزندخواندگی بیش از ۱۵۰ کودک در تهران طی جنگ ۱۲ روزه اخیر بازسازی «کاروان اسارت دختران پیامبر (ص)» در بستر راهپیمایی اربعین توصیه‌هایی به بیماران و مادران باردار برای شرکت در راهپیمایی اربعین معرفی راهکار‌های تقویت هوش هیجانی کودکان بانک شیر، راهکاری علمی و انسانی برای تأمین تغذیه نوزادان روایت فرازونشیب‌های جهاد در عرصه ترویج عفاف و حجاب از زبان بانوان فعال این حوزه
سرخط خبرها
برای همه و خودت دعا کن

برای همه و خودت دعا کن

  • کد خبر: ۳۰۹۶۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۶
خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم ، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌ ۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی«ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روزهای بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم: نهار چی داریم؟

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام ‌با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.