حکایت ارادت زائران امام رضا (ع) از «تپه‌سلام»های اطراف مشهد | زیارت‌نامه‌خوانی، سنگ‌چینی و غلتاندن سنگ‌های زائر بسپار و بگذر مسئول دبیرخانه ملی حفظ قرآن کریم: فقط یک‌ درصد از هدف تربیت حافظان قرآن محقق شده است واکنش کمیته صیانت مداحی به انتشار فیلم مداحی وحدت‌شکن اعلام برنامه‌های فرهنگی و مذهبی اعتکاف رجبیه ۱۴۰۳ حرم امام‌رضا(ع) رجب، موسم زیارت ثامن‌الحجج(ع) | مروری بر برکات زیارت ائمه اطهار به‌ویژه امام هشتم(ع) در این ماه اسقف اعظم آذربایجان: هیچ کشوری به اندازه ایران برای مسیحیان ارزش قایل نیست نشست اعلام برنامه‌های ولادت امام جواد (ع) برگزار شد| «مولود بابرکت» شعار روز ولادت فرزند امام رضا (ع) تشرف هزار و ۷۰۰ نفر از عشایر زیارت اولی سراسر کشور به حرم مطهر رضوی (۱۸ دی ۱۴۰۳) خانواده؛ سد انحرافات بررسی راه‌های جذب فرزندان به دین و عبادت | بچه‌ها را به عبادت مجبور نکنیم! تمدید مهلت ارسال مقالات به همایش بین‌المللی علوم انسانی اسلامی مدیر بحران و پدافند غیرعامل آستان قدس رضوی: دشمن از طریق رسانه، به دنبال تحمیل اهداف شوم خود است رونمایی از ۹ اثر پژوهشی جدید با موضوع نمازجمعه گوشه‌ای از آموزه‌های اسلام درباره معامله | تجارت براساس فضیلت گرمای عشق و همدلی با نام امام رضا (ع) در روستا‌های مشهد | توزیع ۳۰۰ بخاری و بسته معیشتی نصرپور: نشان مشهدالرضا (ع) یک برند فرهنگی و مذهبی است
سرخط خبرها

بسپار و بگذر

  • کد خبر: ۳۰۹۷۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۵
بسپار و بگذر
زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه‌ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی «ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روز‌های بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

عکس: حمیده وحیدی/ شهرآرا

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->