دیدار با «هزاران قمر» در گلزار شهدای مشهد | افطاری ساده در کنار مزار شهدا تأکید نماینده مردم مشهد در مجلس شورای اسلامی بر توسعه فعالیت‌های تربیتی در حاشیه شهر شیخ خراسانی امید مشروطه خواهان بود | یادی از آیت‌الله ذبیح‌الله قوچانی، مجتهد شیعه و عالم نامدار جای خالی بعضی‌ها رمضان؛ مدرسه ساده‌زیستی رمضان؛ ماه آماده‌باش منتظران | توصیه‌هایی کاربردی برای یاران حضرت ولی‌عصر(عج) رئیس شورای شهر مشهد: بیش از ۲۰۰ المان نوروزی ۱۴۰۴ با رویکرد ماه رمضان طراحی شده است برگزاری مراسم تحویل سال ۱۴۰۴ در ۱۰۵ بقعه متبرکه خراسان رضوی آمادگی ۵۳ بقعه متبرکه در خراسان رضوی برای اسکان روزانه ۶ هزار زائر رضوی در نوروز ۱۴۰۴ دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان و رعایت عدل و انصاف + صوت و فیلم رئیس بنیاد شهید: سند حقوقی جنایت علیه ۱۷۵ غواص دفاع مقدس به سازمان ملل ارسال می‌شود همه کاروان‌های حج برای اولین بار، دارای معینه می‌شوند آمادگی ستاد عتبات عالیات برای طبخ و توزیع ۱۵۰ میلیون وعده غذا در اربعین ۱۴۰۴ تولیت آستان قدس رضوی: خدمات کریمانه و منصفانه اصناف به زائران، جلوه‌ای از ارادت به حضرت رضا (ع) است سردار رسولی: دشمن به‌دنبال طرح‌ریزی نظم نوین و ایران مطلوب خود در منطقه است یادواره شهدای کارمند بسیج ادارات کل شهید رجایی مشهد برگزار شد سردار یوسفعلی‌زاده: شهیدان با خدا معامله کردند و سرافرازانه در تاریخ جاودانه شدند زیارت و خدمات زائر قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی | وقتی ارادت و شوق زیارت مردم را پای کار آورد رمضان؛ موسم نورانی شدن قلب با قرآن نیایش‌های برگرفته از قرآن، آموزگاری نیکو برای مناجات در ماه رمضان | مرا بخوان تا پاسخ بگویم
سرخط خبرها

بسپار و بگذر

  • کد خبر: ۳۰۹۷۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۵
بسپار و بگذر
زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.
حمیده وحیدی
نویسنده حمیده وحیدی

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه‌ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی «ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روز‌های بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

عکس: حمیده وحیدی/ شهرآرا

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->