او هنوز مادر است شهری که دست سالمندان را بگیرد آرزوست کار سخت تیم ملی کبدی بانوان در مسابقات جهانی چرا بعضی از عشق‌ها با گذشت زمان به سردی و فاصله می‌رسند؟ وضعیت نامشخص اعزام تیم ملی فوتسال زنان ایران به بازی‌های کشور‌های اسلامی اختصاص تسهیلات متنوع برای تولد فرزندان در قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت کاهش چشمگیر شکستگی استخوان در زنان با مصرف روزانه آلوی خشک آبروریزی به نام پاداش صعود به جام جهانی: فقط و فقط ۴۵ میلیون تومان! نقد ادبیات کودک، شاخه‌ای نوپا از مطالعات ادبی آشنایی با اشتباهات رایج در شستن برنج خانواده، اولین مدرسه  احساس فرزندان| با مشکلات ناشی از ترویج فرهنگ «قوی باش» آشنا شویم زنان عشایر، رکن اساسی اقتصاد کوچ‌نشینی از جاکارتا تا ناگویا | ملی‌پوش کبدی بانوان از رویای طلای دوباره می‌گوید «شوی تبلیغاتی» با نام حمایت باشگاه‌ها از فوتسال زنان عکس برداری مخفیانه از  زنان برای اخاذی آغاز لیگ برتر زنان والیبال ایران از ۸ آذر ماه ۱۴۰۴ ضرورت بازخوانی نقش زن در خانواده و کنش‌های اجتماعی
سرخط خبرها
او هنوز مادر است

او هنوز مادر است

  • کد خبر: ۳۶۴۳۹۱
  • ۱۷ مهر ۱۴۰۴ - ۱۲:۳۰
به توان دست‌های مادران شاغل فکر می‌کنم؛ به ذهن شلوغ و چابکی که مدام مشغول برنامه‌ریزی کردن است.

هر روز صبح قبل از آنکه عقربه کوچک ساعت روی عدد ۷ بایستد، با صدای آلارم گوشی بیدار می‌شوم. پاورچین پاورچین می‌روم توی آشپزخانه. یک تکه نان تست از فریزر می‌کشم بیرون. از روی در یخچال به لیست چاشت روزانه پیش‌دبستانی نگاه می‌کنم. شیشه کره بادام زمینی را برمی‌دارم و آن مابین به آهستگی زیر کتری را روشن می‌کنم. ساندویچ کره بادام زمینی و عسل را می‌گذارم توی ظرف چاشت. یک نصفه ساندویچ هم برای خودم کنار می‌گذارم و می‌روم سروقت دخترک.

مو‌های ژولیده‌اش را از روی مژه‌های بلندش کنار می‌زنم. چشم باز می‌کند و ناگهان آفتاب می‌ریزد توی اتاق. زیرلب چیز‌های نامفهومی می‌گوید. بغلش می‌کنم. می‌رویم روی ماهش را می‌شویم. مو‌های درهم برهمش را از سر صبر شانه می‌کشم. یونیفرمش را تنش می‌کنم و کم‌کم آماده رفتن می‌شود. بوسه آخر را که می‌گذارم روی پیشانی‌اش، در خانه بسته می‌شود. 

دخترک دور می‌شود. سکوت خانه را بغل می‌گیرم. برمی‌گردم توی آشپرخانه. یک لیوان آبجوش می‌ریزم با یک تی‌بگ کوچک می‌نشینم وسط آشپرخانه و آن نصفه ساندویچم را گاز می‌زنم و به باقی روزِ نیامده فکر می‌کنم. دو پیمانه برنج نم می‌کنم، یک وعده گوشت می‌گذارم بیرون. یک پیاز متوسط سرخ می‌کنم و اجازه می‌دهم کارشناس مسائل کودک و نوجوان، اول صبحی از بحران‌های دوران نوجوانی بگوید و آن ور استودیو، خانم مجری، مهیای پخت پاستای گوجه‌فرنگی شود. همه چیز دارد روی یک ریل آرام جلو می‌رود. می‌دانم چند ساعتی برای تنها بودن و لذت بردن از سکوت خانه وقت دارم. کارهایم را از سر صبر دنبال می‌کنم. 

ظرف‌های صبحانه را جمع می‌کنم. اسباب‌بازی‌ها را از وسط خانه برمی‌دارم و ولو می‌شوم زیر آفتاب تنبل پاییزی و با خودم به مادر گیسو و بهار و نیکا فکر می‌کنم که روز معارفه با مربی، اصرار داشتند جلسه اولیا را اگر می‌شود عصر‌ها برگزار کنیم، چون مرخصی گرفتن از محل کار، مکافات دارد. 

ساعت ۹ صبح شده و غذای ظهر دارد غل‌های اولش را می‌زند و فکر می‌کنم این وقت روز چراغ آشپزخانه مادران گیسو و بهار و نیکا، خاموش است. یحتمل، آن آخرین لیوان شیرِ قبلِ رفتن، توی سینک مانده. شاید نایلون نان برنگشته باشد توی فریزر. شاید کنار میز عسلی، هنوز ماشین‌های مسابقه‌ای و مداد‌رنگی‌ها رها شده باشند و هیچ کارشناسی از بحران‌های دوازده سیزده سالگی بچه‌ها در خانه آنها چیزی نگوید. 

بعد به توان دست‌های مادران شاغل فکر می‌کنم؛ به ذهن شلوغ و چابکی که مدام مشغول برنامه‌ریزی کردن است. به غذا‌های نیمه‌آماده توی فریزر و پلوپز برقی روی کانتر آشپزخانه که عصای دست آنهاست. فکر می‌کنم به مانتو‌های مشکی و سرمه‌ای آویزان کنار یونیفرم مدرسه و کفش‌های طبی چرمی توی جاکفشی کنار کتانی‌های آبی و صورتی بچگانه. 

دخترک تا چند ساعت دیگر برمی‌گردد. غذا آهسته آهسته آماده می‌شود و دیگر فرقی نمی‌کند چه وقت از روز، موعد جلسه اولیا و مربیان باشد، اما مادران گیسو و بهار و نیکا، یک جایی توی یک اداره‌ای همین‌طور که دارند پرونده‌ها و کاغذ‌ها را زیر‌و‌رو می‌کنند، یحتمل به پایان روز فکر می‌کنند. به روبه‌راه کردن نصفه‌نیمه ناهار روز بعد. به جمع کردن لباس‌های خشک شده و کشیدن جدول سودوکو توی دفتر کلاس‌اولی خانه با چشم‌های نیمه باز.

 آنها سکان‌داران پرتلاشی هستند که هیچ‌کس از لیست بلند‌بالای توی سرشان چیزی نمی‌داند، وقتی گوشه دفتر بچه‌ها را نقاشی می‌کشند و کاردستی‌ها را چسب می‌زنند شاید دلشان می‌خواهد صبح فردا، بی‌خیال تمام مسئولیت‌های بیرون خانه، بنشینند پای برنامه صبحگاهی و همین‌طور که دارند بادمجان سرخ می‌کنند، یک چشمشان هم به پخت پاستای گوجه‌فرنگی باشد، اما مادر بودن همیشه یک جور نیست.

بعضی مادر‌ها چند تکه می‌شوند. یک تکه، پیراهن گلدار می‌پوشد و دیکته می‌گوید و آن یکی با مقنعه سیاه و کفش‌های طبی چرمی می‌گوید: سیستم‌ها قطع است! و بعد برای چندمین بار می‌رود سمت گوشی تا عکس فرزندش را نگاه کند. او هنوز مادر است. درست در شلوغ‌ترین دقایق روز. به شوق آن لحظه که به خانه برمی‌گردد و چراغ آشپرخانه را روشن می‌کند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.