روایت بانوان نقاش در نمایشگاه «برگ‌ریزان»| نمایشِ ۳۵ اثر از ۱۵ هنرمند مشهدی روایت زوج مشهدی از فرزندخواندگی و اثرات آن در زندگی شان روایت تولد فرزند یک شهید| پدری که رفت، فرزندی که آمد جشن اهدای جهیزیه به ۱۱۴ نوعروس خراسانی وجود هزار و ۲۵۰ بیمار پروانه‌ای در کشور نگاهی به وظایف فرزندان در  خانه آمادگی بیش از ۶ هزار نفر از زنان سرپرست‌خانوار خراسان رضوی برای ورود به بازار کار ضرورت برخورد با شبکه‌های سازمان‌یافته سقط غیرقانونی فعالیت ۴ میلیون زن سرپرست خانوار در مشاغل رسمی نبود پوشش بیمه‌ای، چالش خدمات پرستاری در منزل گفت‌و‌گو با سیده فاطمه حسینی به بهانه چاپ کتاب «به سوی طرز صائبانه» | صائب یک نهاد فرهنگی است پاسخ به چالش‌های حقوقی ازدواج | وکالت و ارث در خانواده‌ها وقتی تاریکی مانع نیست | روایت توانمندی زنان نابینا در جهان پاسخ اداره کل حقوقی قوه‌قضائیه به یک ابهام حقوقی درباره مهریه بررسی جلوه‌های الگوبخش سیره فاطمی در ابعاد فردی و اجتماعی
سرخط خبرها
روایت زوج مشهدی از فرزندخواندگی و اثرات آن در زندگی شان

روایت زوج مشهدی از فرزندخواندگی و اثرات آن در زندگی شان

  • کد خبر: ۳۷۰۸۲۲
  • ۱۵ آبان ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۹
یک زوج مشهدی، فرزندخوانده داشتن را با عشق و دقت انتخاب کردند و با افتخار از آن حرف می‌زنند. نه قرار است پنهانش کنند و نه مثل راز نگهش دارند تا بزرگسالی بچه‌ها.

به گزارش شهرآرانیوز؛ سریال «خداحافظ» بچه یادتان می‌آید؟! زوج جوانی که عاشق بچه بودند و بعد از سقط‌های مکرر، تلاش می‌کردند قلبشان را با یک فرشته تقسیم کنند. دلشان می‌خواست عین همه مامان و بابا‌ها شیرخشک پیمانه کنند، پوشک بخرند و لباس نوزادی تن بچه کنند. اما... سیده عاطفه رادمنش و همسرش، کمی تا قسمتی شبیه زوج این سریال، دلشان لک‌زده بود برای بچه داشتن و بازهم مثل همین زوج، به فرزندخواندگی فکر کردند. اما فرزندخواندگی آن طور که سریال‌ها نشان می‌دهند نیست! زوج روایت ما، فرزندخوانده داشتن را با عشق و دقت انتخاب کردند و با افتخار از آن حرف می‌زنند. نه قرار است پنهانش کنند و نه مثل راز نگهش دارند تا بزرگسالی بچه‌ها.

فرزند خوانده، بچه خود آدم می‌شود؟!

عاطفه سادات، از یازده سال زندگی بدون بچه می‌گوید و اینکه چه شد خدا نور تاباند به زندگی‌شان و فرزندخوانده داشتن شد انتخابشان:

«من هم مثل همه مردم، نگاهم به فرزندخواندگی خوب نبود. فکر می‌کردم بیشتر یک کار خیر است تا یک انتخاب عاشقانه برای مادر و پدر شدن. احساس می‌کردم از قدرت من و همسرم خارج است بچه‌ای را بزرگ کنیم که من ۹ ماه در شکمم حملش نکرده‌ام و همسرم پشت در سونوگرافی منتظر تعیین جنسیتش نشده است. اما وقتی دیدن همکار همسرم رفتیم، همه چیز برایم عوض شد. رفته بودیم دیدن نوازدشان که دختر بود. نوزاد را بغل گرفته بودند و با عشق به او نگاه می‌کردند. تازه همان جا وقتی با افتخار از فرزند خوانده‌شان گفتند فهمیدم می‌شود ماجرا طور دیگری هم باشد. یک جرقه توی سرم زده شد. با همسرم رفتیم دنبال تحقیق‌کردن و هی پله‌پله فکرهایم عوض شد. فرزندخوانده‌های موفقی را دیدم که پیشرفت کرده بودند. خانواده‌هایی را دیدم که با وجودداشتن فرزند خونی، بازهم اقدام به فرزندخواندگی کرده بودند و آن قدر پای حرف مادر‌ها و پدر‌ها نشستم که قلبم با ذهنم همراه شد و دلم را یک دله کردم.»

محمدحیدر دل همه را برد!

عاطفه ادامه می‌دهد: «تا چند سال پیش زمان پروسه فرزندخواندگی کوتاه‌تر بود و طولی نکشید که ما به پسرکمان رسیدیم. کرونا بود و من و همسرم با ماسک رفته بودیم دیدن نوزاد ۲۵ روزه‌مان. من خیلی آدم احساساتی نیستم که تا بچه ببینم دست و پایم شل شود. ولی محمد حیدر معجزه کرد. عاشقش شدیم و دیگر دل توی دلمان نبود بیاوریمش خانه و بوی تنش را نفس بکشیم.»

وقتی از واکنش خانواده‌ها و مخالفت‌هایشان می‌پرسم رادمنش، می‌خندد و از معجزه شیرینی پسرکش حرف می‌زند: «قبلش طبیعتا مخالفت‌ها و دلسوزی‌هایی بود. بقیه می‌گفتند بروید دنبال درمان و عجله نکنید. نمی‌دانستند که این برای ما یک انتخاب است نه آخرین چاره. ما واقعا با عشق و آگاهی این راه را انتخاب کرده بودیم و در طول تحقیقاتی که داشتیم برای همه سوال‌ها وقضاوت‌ها هم آماده بودیم. ولی محمد حیدر با خودش شیرینی و عشق عجیبی آورد. همه دلشان برای خنده‌اش می‌رفت و یادم نمی‌آید کسی بعد از آمدنش چیزی گفته باشد».

دوباره مامان و بابا شویم!

محمد حیدر کوچک آمده بود و بی کولیک و بی اینکه شب نخوابی را به عاطفه هدیه کند، زندگی این مادر جوان را پر از بوی وانیل و کلوچه‌قندی کرده بود. حالا عاطفه و همسرش دلشان می‌خواست بعد از ۳سال و ۳ ماه از آمدن پسرکشان، باز این تجربه بی‌نظیر را تکرار کنند و مثل همه زوج‌های جوان دوباره پدر و مادر شوند. اما این بار خدا در‌های تازه‌ای به روی این پدر و مادر جوان بازکرده بود:

یک شب همسرم تماس گرفته بود با آقای عابدشاهی که در مورد بچه دوممان حرف بزنیم و گفته بود ما آماده‌ایم برای اینکه فرزند نیازمند درمان را بپذیریم. در واقع روالش همین است که اگر شما یک فرزند داشته باشید، برای بار دوم باید فرزند نیازمند درمان یا معلول را در آغوش بکشید. وقتی آقای عابدشاهی از میثم کوچولو حرف زد و جراحی ساده‌ای که نیاز داشت ما هیچ اضطرابی نداشتیم. راستش را بخواهید خیلی هم از مسئله درمانی‌اش نمی‌پرسیدیم. ولی آقای عابدشاهی در همان تماس به همسرم حرف تازه‌ای زد و گفت حالا آماده‌اید فرزند معلول هم بپذیرید؟! همسرم توی فکر رفته بود و با، اما و اگر و کمی تردید گوشی را قطع کرد. گفته بود باید فکر کنیم.

زندگی با پروتز پا!

عاطفه سادات از لحظه‌ای می‌گوید که همسرش مکث کرده بود و به بچه معلولی فکر کرده بود که شاید دیگر هیچ‌وقت خوب نشود. حتی به عاطفه گفته بود ببین این کار شاید معنی‌اش این باشد که باید همه برنامه‌های زندگی‌ات را کنار بگذاری و به این بچه برسی. اصلاً بدترین حالت را تصور کن، شاید تا آخر عمر باید پرستارش شوی.

عجیب بود، انگار خدا روی دلشان دست کشیده بود و این پدر ومادر جوان، تصمیم گرفتند مهدیار کوچولو را هم که از ناحیه پا معلول بود به خانه پر از عشقشان بیاورند.

پسرک ده‌ماهه‌ای که همه این مدت در شیرخوارگاه بود. من بودم و همسرم، آقای عابدشاهی و مادریاری که مراقبش بود. سرهمی تنش کرده بودند و وقتی توی کالسکه آمد به مادریار و آقای عابدشاهی نگاه کرد و خندید. چشمش به ما که افتاد لبخندش ماسید و شروع کرد تکان‌دادن سرش به چپ و راست. ما فکر می‌کردیم این فسقل خان چه زبل است. اما وقتی خانه هم آمدیم دیدم برای خوابیدنش هم همین‌طور است. بغل ما را دوست نداشت و خودش با این حرکت سر خودش را خواب می‌کرد. شاید برای خیلی‌ها این نشانه استقلال بچه بود. اما من مادر دلم کباب می‌شد و می‌سوخت. فکر می‌کردم این پسرک ده‌ماهه‌ام چطور یاد گرفته خودش بخوابد؟ توی سنی که همه بچه‌ها بغل می‌خواهند و روی پا باید تکانشان بدهی تا بخوابند این طفل معصوم چطور خودش را می‌خواباند؟! بعدتر دیدم وقتی جای شلوغی هستیم باز سرش را تکان می‌دهد. کم‌کم متوجه شدم این اضطرابی است که دارد... بچه‌ای که همیشه در شیرخوارگاه توی تختش تنها بود حالا از شلوغی و حتی بغل گرفته‌شدن می‌ترسید. اما حالا فقط بغل دوست دارد... گرمای عشق، اضطراب‌های پسرکم را شست.»

این تاخیر، تلخ است!

رادمنش از شایع‌ترین مشکل بچه‌های شیرخوارگاهی می‌گوید که تاخیرتکاملی است. بیشتر این بچه‌ها از سن خودشان عقب‌ترند و حتی وقتی به فرزندخواندگی گرفته می‌شوند با روتین‌ترین صدا‌های زندگی مثل زنگ در، یا جارو از جا می‌پرند و مضطرب می‌شوند. چون همیشه توی تختشان آرام و بی‌حرکت می‌مانند و دنیای زندگی مؤسسه‌ای همین است. این یکنواخت بودن... پرستار هرقدر هم مهربان باشد خانواده این بچه‌ها نمی‌شود و مثلاً تصور کنید یک بچه کوچک یا حتی نوزاد یاد می‌گیرد که اگر گریه کرد، کسی نیست فوراً به او پاسخ بدهد...

بغض گلوگیرم شده است. مادر‌ها می‌دانند چقدر دو سال اول تولد حساس است و بچه‌ها چقدر بغلی ترند.

نقش قهرمان در سریال درام!

عاطفه سادات رادمنش و همسرش، حالا سه پسر دارند. محمدحیدرشان بزرگ شده و پیش‌دبستانی می‌رود. مهدیار شیرین و معلولشان، روند درمانش را همچنان طی می‌کند و هفته‌ای ۴ روز کاردرمانی دارد. میثم کوچولوی دوساله هم پابه‌پای داداش‌ها آتش می‌سوزاند و حالا عاطفه، از خیروبرکت بچه‌هایش می‌گوید. او می‌گوید اگر می‌دانست زندگی‌اش این‌همه شیرین می‌شود خیلی زودتر از اینها دست به این کار می‌زد و به نظرش علاوه بر برکت مالی که بچه‌ها حسابی به‌حساب بانکی بابایی داده‌اند، برکت این بچه‌ها برای خود عاطفه، این بوده که فهمیده است ساخته شده برای این کار و بالاخره نقش خودش را در سریال بلند و دراماتیک زندگی پیدا کرده است.

منبع: فارس

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.