به گزارش شهرآرانیوز، پیمودن مسیر سه ساعته مشهد تا کاشمر ارزش این را دارد که با یکی از بانوان موفق کشور دیدار کنم، از آن دهه شصتیهایی که توانسته است روزگارش را جوری تغییر دهد که امروز الگوی رفتاری نیکو در شرق کشور باشد، بانوی سی و هشت سالهای که برای گذراندن زندگی حتی مدتی تحت پوشش کمیته امداد امام خمینی بوده است، اما امروز برای ۳۰۳ نفر که بیشتر آنها زنان بدسرپرست یا سرپرست خانوار هستند شغل ایجاد کرده است. اعظم صاحب الزمانی را میتوان الگویی برای روز ملی کارآفرین در سال «جهش تولید» معرفی کرد، بانویی که با نبوغ و پشت کار ذاتی، با مدرک دیپلم، توانسته است محله محوری و اشتغال زایی بومی را سر لوحه کارش قرار دهد.
کارگاه صنایع دستی طهورا هنوز مانند بسیاری دیگر از مشاغل درگیر بحران کروناست وگرنه به گفته اعظم صاحب الزمانی روزانه ۱۰۰ نفر به آنجا رفت وآمد دارند. با اجرای طرح فاصله گذاری اجتماعی، در یکی از روزهای خلوت بعد از تعطیلات نوروز، سری به آنها زدیم، کارگاه چندصد متری دوطبقهای که هر جایی سر میچرخانی گلهای تزیین شده و صنایع دستی چشمک میزنند و وسوسه مان میکنند که ابتدا نگاهی به ویترین وسط کارگاه بیندازیم و از قیمتها سؤال کنیم.
نرخهای تعیین شده به اندازهای کم است که با تعجب میپرسم: «هزینه گلدانها را جدا میگیرید؟» و جواب میشنوم: «نه، من از ابتدا دنبال سود برای خودم نبودم. فقط سعی میکنم اشتغال زایی بیشتری انجام دهم.»
دورادور از زندگی خانم صاحب الزمانی با خبر هستم و شاید همین اشتیاقم را برای شنیدن حرف هایش بیشتر کرده است. جزو نادر مواردی است که به همراه تصویربردار و عکاس سراغ کسی رفته ایم.
قطعا شنیدن صحبتهای بانویی که دستش را به زانوی خودش گرفته است میتواند برای مخاطبان هم جذاب باشد.
میگوید: «حرف زدن از گذشته برای من سخت نیست. با خودم قرار گذاشتم که صداقتم را حفظ کنم هرچند امروز اوضاع زندگی ام خیلی تغییر کرده است، یادآوری گذشته باعث میشود زنانی که شبیه من هستند بدانند که زندگی آنها هم ممکن است عوض شود.
پدرم نقاش ساختمان بود و با پول کارگری لقمه نانی برای سیر کردن شکم ۶ فرزندش جور میکرد، هرچند این لقمه هم آمد و نیامد داشت. دیپلمم را که گرفتم، ازدواج کردم.
شوهر سابقم به بیماری اعتیاد دچار بود و من قبل از خواستگاری از این مسئله بی خبر بودم. فشار اقتصادی به اندازهای زیاد بود که ناچار شدم از شهرستان کاشمر به یکی از روستاهای اطراف مهاجرت کنم. پدرم زمینی به مبلغ ۵ میلیون تومان داد و با فروختن وسایل اندک خانه مانند یخچال و فرش، دیواری دورش کشیدم.
زمانی که از این کار ناچار شدم، ۲ فرزندم درک درستی نداشتند و خیلی ناراحت بودند، اما مسئله این بود که نه کسی کمک کرد و نه من از کسی کمکی خواستم.»
از آن روزهای خاکستری و تلخ خیلی سریع میگذرد، اما حتی یک کلمه از شوهر سابقش بد نمیگوید. «بیماری اعتیاد» را با نفرت به زبان نمیآورد. نوعی متانت همراه با حجب و حیا در بازگویی خاطراتش هست که باعث میشود سکوت کنم: «شاید ثروت خوشبختی نیاورد، اما قطعا بی پولی بدبختی به همراه دارد. من این را از نوجوانی میدانستم. برای همین، سر جایم ننشستم و تصمیم گرفتم دنبال کار بگردم.
آن روزها با حقوق ماهیانه ۱۵۰ هزار تومان به صورت دوشیفت در یکی از مهدکودکها کارهای خدماتی انجام میدادم. شوهرم همچنان بیکار بود و حتی ناچار بودم پول سیگار و مواد مخدرش را بدهم. روزگارمان خیلی سخت میگذشت. آن وقتها نان خالی میخوردیم. یک مرتبه تکهای نان را روی اجاق گازکوچکی گذاشتم. همین که بوی نان بلند شد پسرم گفت: «مامان بوی کباب از نانش بلند شد!»
اولین بار است که بین حرف هایش بغض میکند. چشمانش لبریز اشک میشود و با گوشه آستین جلوی ریختن اشک هایش را میگیرد، اما سالها مقاومت در برابر مشکلات اجازه نمیدهد قطرات اشک جاری شوند.
جوری حرف میزند که انگار هر روز این خاطرات را برای خودش دوره کرده است. اهل سوزاندن دل ما نیست.
روزهای تلخ زندگی اش را کش نمیدهد و میگوید: «همان زمان بود که مادرم روزی گفت: دختر همسایه گلهای مصنوعی درست میکند و به دیگران میفروشد. اگر تو هم یاد بگیری، حداقل پول نان شکم بچه هایت را درمی آوری. همین حرف باعث شد سراغ دختر همسایه بروم، اما او برای آموزش ۵۰ هزار تومان هزینه خواست. از آنجایی که این مقدار را نداشتم، تصمیم گرفتم با فروش اولین کارها پول آموزش را به صورت اقساطی به او بدهم.»
مشکل خانم صاحب الزمانی به اینجا هم ختم نمیشود. او حتی پولی برای تهیه مواد اولیه نداشته است. برای همین، از مادرش کمک میخواهد: «شاید باور نکنید. نمیتوانستم حتی نیم کیلو آرد و چسب بخرم. مادرم این پول را داد. ۳ تا گلدان کوچک درست کردم و با فروش همان گلدانها اولین قسط آموزش را دادم. آن زمان حتی به اندازه ۳۵۰۰ تومان خرید یک اسپری براق کننده پول نداشتم. برای همین، به کارواشی نزدیک خانه مان مراجعه کردم و از آنها درخواست کردم از اسپری براق کردن ماشینها به گلهای من بزنند.»
زهرا عاصمی خواهر شهید علیرضا عاصمی، فرمانده تخریب قرارگاه خاتم الانبیا، و صاحب مهد کودکی است که او در آن کار میکرده است، روان شناس معروفی که زنان زیادی با صحبت هایش انگیزه گرفته اند و مثبت اندیشی تغییراتی در زندگی شان ایجاد کرده است.
برای خانم صاحب الزمانی هم خانم عاصمی محترم است و از او به نیکی یاد میکند. او میگوید: «محیط روستا با شهر از زمین تا آسمان فرق دارد. نمیتوانید روی فروش اجناستان حساب کنید. من هم آن زمان در مهد کودک کار میکردم، اما دکتر عاصمی مدام میخواست کار هنری ام را ادامه بدهم. خودش حاضر میشد در سفرهای کاری چند گلدان برایم بفروشد و همین انگیزهام را بیشتر میکرد.
عصرها که از سر کار میآمدم، تمام شب را صرف ساخت گلهای مصنوعی میکردم. آن زمان به اندازهای بی پول بودم که کرایه هفتصدتومانی مسیر روستایمان تا کاشمر را نداشتم. آن قدر منتظر میایستادم تا یک خودرو سواری با خانواده اش عبور کند به این امید که کرایه هم نگیرد.»
آن زمان، تولید گل مصنوعی نمیتواند زندگی او را تغییر دهد، اما باعث ایجاد انگیزه در این بانوی دهه شصتی میشود. به همین دلیل، کفش آهنین به پا میکند و برای فروش گلدان هایش به فکر دست فروشی میافتد.
هرروز به مغازهها سر میزند، اما تنوع و تعداد آنها در شهرستان کاشمر کم است. برای همین، تصمیم میگیرد سری هم به سازمانهای دولتی بزند.
کمیته امداد اولین جایی است که کارکنانش از او خوب خرید میکنند. این نهاد صاحب الزمانی را با نمایشگاههای فصلی آشنا میکند: «کم کم فروش اجناسم را از محله بیرون بردم. یاد گرفتم با آدمهایی که اصلا نمیشناختم هم ارتباط بگیرم. این کار برای من باز هم پولی نداشت، اما دامنه ارتباطاتم را گسترده کرد. یک بار پیشنهاد داشتم که در نمایشگاه صنایع دستی شرکت کنم.
۲۰۰ هزار تومان قرض کردم ولی تجربه آن نمایشگاه برایم بسیار مفید بود، زیرا ۷۰۰ هزار تومان درآمد به دست آوردم. این مبلغ برای من که درگیر پول خرد بودم خیلی اهمیت داشت. قرضم را دادم و با ۵۰۰ هزار تومان باقی مانده دوباره تولیدات هنری ام را اضافه کردم.
هرگز خستگی و ناامیدی را به دلش راه نمیدهد. بارها از شوهر سابقش میخواهد که اعتیاد را کنار بگذارد. حتی او را برای درمان به کمپ ترک اعتیاد میفرستد، اما فایدهای ندارد. همین باعث میشود که فرزندانش را بردارد و برای همیشه از زندگی او خارج شود.
بعد از جدا شدن از همسرش، تحت پوشش کمیته امداد قرار میگیرد و تا یک سال دست فروشی را ادامه میدهد. بازگو کردن روزهایی که تنهایی را عمیقا به دوش کشیده است برایش سخت و دردآور است. او درد جدیدی را درک میکند که قبلا از آن بی خبر بوده است.
بعد از یک سال دست فروشی، با وام ده میلیون تومانی طرح «استادشاگردی»، کارگاهی برای آموزش در روستایشان ایجاد میکند.
آن زمان همچنان در مهدکودک نیز به کارهای خدماتی مشغول است. روستاییان پول چندانی برای آموزش ندارند، اما صاحب الزمانی دست از کار برنمی دارد: «کارگاه خیلی شلوغ شده بود، اما این حضور بیشتر از سر کنجکاوی بود تا تولید و اشتغال زایی. همان روزها اولین سفارش کارم را با ۷۰ گلدان از آستان قدس رضوی دریافت کردم.
برای کامل کردن این تعداد سفارش به کمک نیاز داشتم؛ بنابراین با ۴ نفر از شاگردانم همکاری کردم و سود کار بین همگی مان تقسیم شد. این آغاز تغییر زندگی من بود.»
نسیم خوش زندگی اش از حرم امام رضا (ع) میوزد، جایی که اعظم صاحب الزمانی در جوار امام هشتم(ع) قسم میخورد تا جایی که میتواند به زنانی که زندگیای شبیه خودش دارند کمک کند.
زندگی اش یک شبه تغییر میکند. بعد از آن سفارش، یاد میگیرد که چطور باید کار گروهی را انجام دهد. او میگوید: «یکباره درخواستهای خرید بیشتر شد. هر روز یک مغازه دار تماس میگرفت طوری که دیگر نمیتوانستم در مهدکودک کار کنم. از آنجا خداحافظی کردم و سرم به تولیدات هنری گرم شد.
هرروز هم تعداد زنانی که درخواست همکاری میدادند بیشتر میشد. روی قسمم ماندم. سود کم را برای خودم برداشتم و قیمت مناسب باعث شد در بازار بی رقیب باقی بمانم.
۲ سال اول ۸۸ نفر را تحت پوشش قرار دادم. هیچ هزینهای برای آموزش این زنان نگرفتم و امروز در جایی قرار گرفته ام که فقط یکی از مشتری هایم ماهیانه ۲۰ هزار سفارش کار دارد.»
دفتری را پیش رویم میگیرد و ۵ صفحه از آن را ورق میزند. ۲۰۰ نفر برای کار ثبت نام کرده اند. میگوید: «۳۰۳ نفر با من همکاری میکنند. اگر ویروس کرونا بازار را نبسته بود، بیش از نیمی از ثبت نام شدهها را برای کار جذب کرده بودیم. همین الان کلی جنس فروخته شده داریم. دیگر آرد مورد نیاز کارگاه را روزانه تهیه نمیکنم بلکه هر چند ماه یک بار به طور کلی خرید میکنم. البته ناگفته نماند که بانوان همکار در ایام عید هم برای خودشان کار کردند.»
این بانوی دهه شصتی حالا یکی از چهرههای جوان کارآفرین در شرق کشور است که اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیس جمهور، نیز در همایش تجلیل از کارآفرینان برتر کمیته امداد از او قدردانی کرده است. همین طور جزو ۵ برگزیده در جشنواره «کارآفرین شو» است که معاونت فرهنگی شهرداری مشهد بهمن ۹۸ آن را برگزار کرد. با کمک شهرداری کاشمر و سازمان همیاری شهرداریهای خراسان رضوی توانسته است زنان بی بضاعت حاشیه شهر را شناسایی کند.
پس از آن زندگی سخت، حالا ازدواج موفقی کرده است و همسرش را هدیه خدا میداند که یار و همراهش در این روزهاست. هیچ وقت گذشته اش را فراموش نمیکند.
صاحب الزمانی میگوید: «بارها از کسانی که برایشان اشتغال زایی کرده ام شنیده ام که به دلیل مسائل اقتصادی درگیر جدایی بوده اند، اما بعد از اشتغال زندگی شان بهتر شده است. ۱۳ نفر از کسانی که امروز با ما همکاری میکنند مرد هستند. حتی یکی از افراد از ناحیه دست دچار مشکلاتی است. ما کسی را داریم که دچار معلولیت است و نمیتواند خارج از خانه کار کند. برای این افراد از زندگی خودم میگویم تا امیدوار باشند که میشود با تکیه بر خدا سختیها را گذراند.
گلهای مصنوعی اعظم صاحب الزمانی حالا در کلان شهرهایی مانند تهران، شیراز و اصفهان فروش میروند. به گفته خودش، ۲ نفر از بانوان کارگاهش توانستند در سال ۹۹ در یک ماه ۵ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان درآمد داشته باشند.
افراد از ابتدای آموزش به درآمدزایی میرسند، اما این مبلغ بسته به مهارت آنها بالا و پایین دارد. گل هایش در نجف و کربلا نیز به دست برخی واسطهها دور از چشم او فروش رفته اند، اما خودش هنوز برای صادرات اقدامی نکرده است. مدیریت نیروی کار را بلد است و قطعا حمایتهای دولتی به او کمک بیشتری خواهد کرد: «ظاهر و باطن زندگی من مشخص است. چیزی برای خودم نمیخواهم. اعلام آمادگی کردم که به زنان زندانی هم کمک کنم. به نظرم این کار در زندان بسیار راحت است، زیرا هنر دست است و یک مربی میتواند سه روزه آموزشهای لازم را ارائه دهد.»
او از دیگران توقع کمک ندارد، اما قطعا حمایت دولتی از او میتواند بازوی قدرتمندی برای این بانوی کارآفرین باشد. در حالی از کاشمر دور میشوم که با خودم فکر میکنم چند نفر مانند این بانوی سی وهشت ساله هستند که این گونه منطقه خودشان را آباد کرده اند.