به گزارش شهرآرانیوز، شهید حسین جمالی، بعد از اخذ مدرک دیپلم با توجه به علاقهای که به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت، وارد این نهاد شد و در محرم سال ۹۴ به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.
مادر این شهید درباره پسرش میگوید: مهرماه ۱۳۶۵ خداوند نوزادی به من عطا کرد. هرکس نامی برای نوزادم پیشنهاد میکرد تا اینکه برادر شهیدم را در خواب دیدم. قالیچهای را نشانم داد که نام حسین روی آن نوشته شده بود و به من گفت این نام را برای نوزادت انتخاب کن.
روزی که پیکر شهید همدانی را آوردند از حسین پرسیدم: چرا به سوریه میروند؟ جواب داد: از یک رزمنده فاطمیون همین سؤال را میپرسند. در جواب میگوید: میروم تا واقعه کربلا دوباره تکرار نشود. مادر، برای ما زشت نیست که در خانه بنشینیم و کاری برای بیبی زینب انجام ندهیم؟ اجازه میدهی من هم سوریه بروم؟ گفتم: برو.
ما به رسم هرسال، روز تاسوعا نذری میپزیم و بانی آن حسین بود. آن روز همه وسایل نذری را خرید. بعد لباسهایش را جمع کرد و درون ساک گذاشت. از زیر قرآن ردش کردم. شاید آن نگاه آخر را هرگز نتوانم تفسیر کنم. سوم محرم زنگ زد. پرسیدم: کی میآیی؟ جواب داد: روز تاسوعا خانه هستم.
روز تاسوعا شد و ما طبق روال هرسال، در آشپزخانه حسینیه در حال پخت نذری بودیم. هرکه میآمد میپرسید: حسین کجاست؟ در جواب میگفتم: زنگ زدم گوشیاش خاموش است.
حتما در راه است. بعد از مراسم دیدم حسن، برادرش، آشفته است و گریه میکند. گفتم: مادر، اتفاقی افتاده است؟ چرا آشفتهای؟ جواب داد: دوستی داشتم که شهید شده است.
زمانی که خبر شهادتش را شنیدم، مات و مبهوت بودم. ناخودآگاه آیه سوره بقره در ذهنم تکرار شد: الذین إذا أصابتهم مصیبة قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون. تکرار این آیه تسکین دلم بود و آرام میشدم.
باید به خاطر بچهها خودم را نگه میداشتم و صبر میکردم. خودش شهادت را دوست داشت. در وصیتنامهاش نوشته بود: به جای اینکه برای من گریه کنید، برای امام حسین (ع) گریه کنید.
یکی از همرزمانش از شب عملیات میگوید: شب عملیات قرآن در دست گرفته بودم و بچهها از زیر آن میگذشتند. حسین با موتور چهارچرخ در حال گذشتن از زیر قرآن بود که گفت: دعا کن فردا اولین شهید روز تاسوعا باشم!