باسترمه پلو، غذای محلی و پرخاصیت مردم ترکمن ریاست شطرنج به نخستین استاد بزرگ شطرنج بانوان ایران رسید لزوم تقویت هسته‌های اصلی جامعه زنان در جبهه انقلاب ۶۷ درصد نیرو‌های اورژانس اجتماعی زن هستند تیم والیبال دختران مقاومت آرتین مشهد قهرمان لیگ دسته ۲ کشور شد روایت زنانه از مقاومت لبنان در مجموعه مستند «محرم دل» خواص شگفت‌انگیز لیموترش در کاهش علائم قبل از قاعدگی محبت به فرزندان حضرت فاطمه (س)، اولویت حضرت ام‌البنین (س) پرسشگری کودکان، چالش مهم والدین روایت زندگی و استقامت زنی از حلبچه در رمان «هناسه» دیدگاه امام خمینی (ره) نسبت به نقش بانوان در پیروزی انقلاب اسلامی روایت زنان غیرمسلمان از تجربه داشتن حجاب در روز جهانی حجاب دختران خراسانی مچ‌انداز در اردوی تیم ملی بررسی عوامل اثرگذار در جذب زنان به فعالیت‏‌های مبارزاتی در کتاب «تاریخ شفاهی مبارزات سیاسی زنان مسلمان» اعزام بانوی اسکی‌باز مشهدی به بازی‌های آسیایی چین نقره و برنز دختران دونده خراسان رضوی در رکوردگیری کشوری سیدبندی جام ملت‌های فوتسال زنان آسیا مشخص شد| تیم ملی ایران در سید یک مریلا زارعی، بانویی برای نقش‌آفرینی در متفاوت‌ترین نقش‌ها بررسی ابعاد مختلف زوجیت در تبیین منشور زن از دیدگاه اسلام برگزاری دوره‌های مهارتی «بانوی مجاهد» در سراسر کشور
سرخط خبرها
دغدغه‌ای که هنوز با من مانده‌است

دغدغه‌ای که هنوز با من مانده‌است

  • کد خبر: ۳۰۶۷۳۸
  • ۰۲ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۴
تنها تاریخی که توی آن تقویم کاغذی بزرگ روی دیوار برایم مهم بود، پیدا می‌کردم و دورش خط قرمزی می‌کشیدم. باید از دوسه ماهی مانده به روز موعود پول‌توجیبی‌هایم را جمع می‌کردم تا هدیه‌ای متفاوت‌تر از سال پیش بخرم.

تنها تاریخی که توی آن تقویم کاغذی بزرگ روی دیوار برایم مهم بود، پیدا می‌کردم و دورش خط قرمزی می‌کشیدم. قصه تکراری هرسالم بود. باید از دوسه ماهی مانده به روز موعود پول‌توجیبی هایم را جمع می‌کردم تا هدیه‌ای متفاوت‌تر از سال پیش بخرم. جوراب ساق‌بلند، کیف پول، قاب عکس، روسری، چادر نماز، مجسمه و...؛ ولی نمی‌دانم چرا هرسال هدیه‌هایم حول همین چیز‌ها می‌گشت.

باید کلی ناز پدرم را می‌خریدم تا راضی می‌شد و صدتومانی اضافه‌بر‌سازمان کف دستم می‌گذاشت. چقدر هم باید انرژی می‌سوزاندم تا مخ برادر‌های کوچک‌ترم را می‌زدم. برای من دوسه ماه کم بود و برای آنها زیاد. باید چندماهی جلوی شکم‌شلی‌شان را می‌گرفتند تا پول بیشتری پس‌انداز می‌شد. این‌کار از گرفتن نمره ۲۰ انضباط هم برایشان سخت‌تر بود. تلاش‌هایم به کوبیدن آب در هاون می‌ماند. آخر سر مجبور می‌شدم یک تنه جور همه شان را بکشم.

چقدر این روز‌ها خوشحالم که دیگر بزرگ شده‌ام و همه‌اش نگران پول توجیبی هایم نیستم. ولی صادقانه بگویم هنوز هم نزدیک روز مادر که می‌شود، دغدغه خرید هدیه برای مادرم را دارم. اما نمی‌دانم چرا دیگر از آن ذوق کودکی خبری نیست. انگار ازپس همه این سال‌ها از یک چیزی خاطرم جمع شده است؛ محبت مادرم.

آن وقت‌ها در رقابتی کودکانه دائم نگران کم شدن محبت مادرم بودم ولی از یک جایی به بعد فهمیدم جنس محبت‌های مادرم برخلاف همه محبت‌های دنیاست و وابسته به هیچ متغیری نیست. درست مانند صفت رحمانیت خداوند که بی‌شائبه همه را شامل می‌شود. اصلا برای خدا چه فرقی می‌کند که بنده‌اش کجای این خط‌کش ایستاده باشد. به نظرم مادر‌ها هم این‌گونه‌اند؛ خداگونه.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.