چند قدم میرفت، میایستاد، پلاستیکهای خرید را روی زمین میگذاشت و دستبهدست میکرد دوباره راه میافتاد، گوشه چادر مشکیاش را با دندان گرفته بود و سعی میکرد دستکهایش را زیر بغلش حفظ کند. ظهر که بچهها میآیند ناهار باید حاضر باشد، چه اهمیتی دارد که زانوهایش پیری زودرس را فریاد میکشند؟! مامان دیروز میگفت: «چقدر دلم یک سفر میخواد. مسافرتی که فقط خودم باشم، رهای رها. برم بازار. قدم بزنم، مغازهها رو نگاه کنم. نگران هیچی هم نباشم، حتی شده یک روز.»
گفتم: «خب چرا نمیری؟» فکری کرد و گفت: «نه، دلم برای شما تنگ میشه! تو که وقت نداری دنبال آشپزی و بشوربساب باشی. درسات چی میشه؟ داداشتم که کلاس داره و از تمریناتش عقب میافته. باباتون که بندهخدا از راه میرسه خستهاس. نمیشه بذارمش برم که! عیدم نزدیکه، هزینهها زیاده، باید کمکم به فکر خانهتکانی هم باشم... به امید خدا جور بشه سال دیگه همه با هم میریم!»
قصد داشتم این مطلب را برای روز مادر بنویسم، اما مادر یک روز و یک نفر نیست! مادر؛ همه زندگی همسر و فرزندان، شاغل شبانهروزی بیوقفه و بیمزد و منت، معنای خالص و ناب عشق و مهر و نور خانه است. خاطرم هست وقتی که بچه بودم هر وقت مامان خانه نبود با اینکه چراغها روشن بودند احساس میکردم خانه خاکستری و بینور است.
انگار دود تیرهای همهجا را گرفته باشد؛ بزرگ شدم، خودم مادر شدم، اما برای همیشه این حس با من مانده است. حالا فهمیدهام وقتی مامان میگفت: «باید مادر شوی تا بفهمی چه میگویم» یعنی چه! توجه به زنان و مادران نباید به یک روز تقویمی خلاصه شود؛ باور کنید آنها حواسشان به خودشان نیست، آنها هرجا میخواهند کم بیاورند یا سختشان میشود با خود میگویند: «میخواستی مادر نشی! وظیفهاته.»
دوستی میگفت ما بلافصل تکهای از وجود مادرانمان هستیم که برای ادامه حیات، ناگزیر با قیچی از آنها جدا شدهایم. پس مادر به بخش جدا شده وجود خودش عشق میورزد، اما به معنای آن نیست که خود را فاقد حق لذت از زندگی و پیشرفت و تنفس بدون حضور فرزندانشان ببیند. اگر زنان و مادران دوروبر ما به خودشان و نیازهای روحی و سلامت جسمیشان نمیپردازند بیایید ما نهتنها یک «روز مادر» یا سالروز تولد آنها که هر روز واقعیتر ببینیمشان، کمتر از آنها طلب کنیم و افزونتر بخواهیمشان. شک نکنید دنیای بدون مادر، خاکستری و کمنور است. نور زندگیمان را روشن نگه داریم.