ماجرای نجات کودکان یتیم مشهد توسط بانوی نیکوکار در ۷۰ سال پیش روایتی کمترشنیده‌شده از شهادت حضرت زهرا(س) در نمایش «مجلس عزای پروین» کمک بیش از ۳۰ میلیارد ریالی دختران آملی به دختران فلسطین و لبنان رفع تلخی خورش‌ با چند ترفند ساده درمان ریزش مو در بانوان با مصرف آب ترب سیاه روایتی از ۳۶ سال چشم‌انتظاری یک مادر به‌مناسبت روز نیروی دریایی ارتش کسب مدال توسط بانوان در مسابقات بین‌المللی به ۵ درصد رسیده است انتقاد نایب‌رئیس فراکسیون زنان مجلس از اعتبارات ناچیز حوزه بانوان و جمعیت پخش برنامه «زینبیه» از شبکه سه سیما با اجرای ژیلا صادقی روایت مادر فداکار و مجاهد لبنانی در کتاب «عایده» مشارکت ۹ درصدی بانوان خراسان شمالی در اهدای خون رکورددار خراسانی دوی ۱۰۰متر ایران:اردوی تیم‌ملی را ترک نکرده‌ام! نگاهی به اهدف و گام‌های بلند چهارمین همایش کتاب سال بانوان برای دکوراسیون منزل از چه تابلوفرشی می‌توان استفاده کرد؟ خبرهای خوب کمیسیون بانوان و خانواده برای زنان و دختران مشهدی: از جشنواره ورزشی شهربانو تا ساخت کافه بازی راهکارهایی برای بهینه سازی مصرف گاز در خانه | مراقب گرمای زندگی­ دیگران باشیم ابتلا به اختلال بی‌خوابی در زنان چه دلایلی دارد؟ کودکان در نقاشی کشیدن، احساسات خود را بروز می‌دهند نقش‌آفرینی زنان در بسیج و جامعه امروز
سرخط خبرها
این عکس را برای تو گرفتم محبوبه!

این عکس را برای تو گرفتم محبوبه!

  • کد خبر: ۳۰۲۲۴۲
  • ۰۷ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۸
محبوبه سفارش کرده بود که اگر صبح چهارشنبه کله‌سحری یکهو هوس صدای نقارخانه، عطر پاییز و اسپند و عود جلو ورودی صحن اسماعیل طلا به سرم زد حتما یادش بیفتم.

به گزارش شهرآرانیوز؛ محبوبه سفارش کرده بود که اگر صبح چهارشنبه کله‌سحری یکهو هوس صدای نقارخانه، عطر پاییز و اسپند و عود جلو ورودی صحن اسماعیل طلا به سرم زد حتما یادش بیفتم؛ آن هم با کلیدواژه «رهایی از بلاتکلیفی». محبوبه‌ای که با پانزده سال خانه‌داری و مدرک فلان و شغل فلان حالا از زندگی خسته شده و دلش می‌خواهد تیشه بزند به هر چه ساخته و ترک دنیا کند و یک گوشه را پیدا کند و بی‌آنکه هیچ بنی‌بشری را ببیند نفس بکشد و زندگی کند.

شاید به قول خودش اگر رودربایستی با دخترش نبود یک روز هم آن زندگی را تحمل نمی‌کرد. نمی‌دانم چرا هر بار این جملات تکراری را طی شش ماه اخیر پای تلفن، یک گوشه از کافه یا خانه خودم و محبوبه شنیدم توی ذهنم مدال فتح‌الفتوح را به گردن آیدا دختر ۱۰ ساله‌اش انداختم که بی‌آنکه بداند، تا این اندازه پرزور ایستاده بود و جلو گم‌و‌گور شدن مادرش را گرفته بود.

این عکس را برای تو گرفتم محبوبه!

 محبوبه یک روز همه عکس‌های در و دیوار هال خانه‌اش را جمع کرده بود، چون فکر می‌کرد دیگر نگه‌داشتنشان لطفی ندارد و آن دورهمی‌ها و لحظه‌ها و لبخند‌ها برای همان روز‌ها بوده و بهتر است نه ببیند و نه بشنود و نه در موردش فکر کند. راستش را بخواهید از قضا آن صبح چهارشنبه نه کله‌سحر از خواب بیدار شدم و نه عطر پاییز و بوی عود و اسپند حرم به صورتم خورد و نه سفارش محبوبه یادم بود! پایم که به صحن گوهرشاد باز شد دنبال یک گوشه‌ای بودم تا یک دور دنیایم را دوره کنم و هر چه در دلم بود بریزم بیرون که چشمم به این زن و شوهر افتاد.

زن با یک دست شال سبز روی صورت مرد را مرتب می‌کرد و با دست دیگر زیارتنامه می‌خواند. این عاشقی جوری بود که آرامشش گواه از تکرار این لحظه در همیشه داشت. عکس را برای محبوبه فرستادم و نوشتم: چه جای خوبی است این صحن‌و سرا برای رهایی از بلاتکلیفی محبوبه!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.