مادر درنای سیبری درگذشت (۲۰ دی ۱۴۰۳) قرعه‌کشی یک‌چهارم لیگ قهرمانان زنان آسیا | حریفان خاتون بم مشخص شد لزوم پرورش کودکان در محیط خانوادگی و اجتماعی امن، حامی و ایمن رتبه نهم بانوان اسنوکر و بیلیارد ایران در رنکینگ جهانی نیاز کودکان به تعادل بین انجام فعالیت‌های فیزیکی، مطالعه و بازی‌های رایانه‌ای کاهش ۱۳.۵ درصدی طلاق در خراسان شمالی سبک زندگی بانوان، عامل موثر در ابتلا به سرطان سینه نقش مهم زنان عشایری در اقتصاد و تولید معرفی روش‌های یخ‌زدایی انواع گوشت بلوغ زودرس در دختران با مصرف لوازم آرایشی آغاز مسابقات تنیس روی میز بانوان در المپیاد ورزشی زمستانی در مشهد (۱۹ دی ۱۴۰۳) لزوم اصلاح نگرش والدین در فرزندپروری سهم ۶۳.۴ درصدی بخش خدمات در اشتغال زنان رب گوجه فرنگی، چاشنی پرطرفدار در آشپزی مضرات ازدواج دیرهنگام جوانان برگزاری جشنواره تئاتر خوشه پروین با محوریت توانمندسازی بانوان هنرمند تئاتر برای همه و خودت دعا کن تأثیرات منفی برخی مکمل‌های بدنسازی بر سلامت باروری بانوان سبک بازی بانوان والیبالیست، سرعتی‌تر شده است
سرخط خبرها
این عکس را برای تو گرفتم محبوبه!

این عکس را برای تو گرفتم محبوبه!

  • کد خبر: ۳۰۲۲۴۲
  • ۰۷ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۸
محبوبه سفارش کرده بود که اگر صبح چهارشنبه کله‌سحری یکهو هوس صدای نقارخانه، عطر پاییز و اسپند و عود جلو ورودی صحن اسماعیل طلا به سرم زد حتما یادش بیفتم.

به گزارش شهرآرانیوز؛ محبوبه سفارش کرده بود که اگر صبح چهارشنبه کله‌سحری یکهو هوس صدای نقارخانه، عطر پاییز و اسپند و عود جلو ورودی صحن اسماعیل طلا به سرم زد حتما یادش بیفتم؛ آن هم با کلیدواژه «رهایی از بلاتکلیفی». محبوبه‌ای که با پانزده سال خانه‌داری و مدرک فلان و شغل فلان حالا از زندگی خسته شده و دلش می‌خواهد تیشه بزند به هر چه ساخته و ترک دنیا کند و یک گوشه را پیدا کند و بی‌آنکه هیچ بنی‌بشری را ببیند نفس بکشد و زندگی کند.

شاید به قول خودش اگر رودربایستی با دخترش نبود یک روز هم آن زندگی را تحمل نمی‌کرد. نمی‌دانم چرا هر بار این جملات تکراری را طی شش ماه اخیر پای تلفن، یک گوشه از کافه یا خانه خودم و محبوبه شنیدم توی ذهنم مدال فتح‌الفتوح را به گردن آیدا دختر ۱۰ ساله‌اش انداختم که بی‌آنکه بداند، تا این اندازه پرزور ایستاده بود و جلو گم‌و‌گور شدن مادرش را گرفته بود.

این عکس را برای تو گرفتم محبوبه!

 محبوبه یک روز همه عکس‌های در و دیوار هال خانه‌اش را جمع کرده بود، چون فکر می‌کرد دیگر نگه‌داشتنشان لطفی ندارد و آن دورهمی‌ها و لحظه‌ها و لبخند‌ها برای همان روز‌ها بوده و بهتر است نه ببیند و نه بشنود و نه در موردش فکر کند. راستش را بخواهید از قضا آن صبح چهارشنبه نه کله‌سحر از خواب بیدار شدم و نه عطر پاییز و بوی عود و اسپند حرم به صورتم خورد و نه سفارش محبوبه یادم بود! پایم که به صحن گوهرشاد باز شد دنبال یک گوشه‌ای بودم تا یک دور دنیایم را دوره کنم و هر چه در دلم بود بریزم بیرون که چشمم به این زن و شوهر افتاد.

زن با یک دست شال سبز روی صورت مرد را مرتب می‌کرد و با دست دیگر زیارتنامه می‌خواند. این عاشقی جوری بود که آرامشش گواه از تکرار این لحظه در همیشه داشت. عکس را برای محبوبه فرستادم و نوشتم: چه جای خوبی است این صحن‌و سرا برای رهایی از بلاتکلیفی محبوبه!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.