محیا جعفری | شهرآرانیوز، تأثیرگذارترین افراد در زندگی و سرنوشت هر کودکی، والدینش هستند که هر کدام به صورت جداگانه نقش مؤثری دارند. معمولا در بیشتر مواقع صحبت از نقش مادر و اهمیت او در تربیت کودک میشود و کمتر پیش میآید که از نقش مؤثر و مفید پدر سخن به میان بیاید.
دخترها بر خلاف پسرها از پدرها به دنبال نوعی «تأیید» هستند، چون پدر در زندگی دختر اولین مرد است و همین موضوع ناخواسته باعث میشود رابطه پدر و دختری اهمیت زیادی پیدا کند. در فرهنگ شرقی، پدر نقش نانآور خانواده را دارد و مادر مسئولیت تربیت فرزندان را به عهده دارد. همین امر باعث شده پدر مشارکت کمتری در تربیت فرزندان داشته باشد. به همین دلیل میتوان گفت یک رابطه مشخص و مناسب هنوز برای پدر و دختر تعریف نشده است.
روانشناسان میگویند به قدری رابطه پدر و دختر مهم است که روی انتخاب همسرش تأثیر مستقیم میگذارد. بسیاری از دختران الگویشان در انتخاب همسر پدرانشان است و بعضیها هم دنبال مردانی هستند که زمین تا آسمان با پدرانشان متفاوت باشد! برای یک دختر خیلی مهم است که پدرش نظر مثبتی درباره لباس تنش بدهد، اگر پدر از زیبایی او تعریف کند دیگر قند در دلش آب میشود! با تماماین نکات رفتهایم سراغ دختران و از پدران آنها و رابطهای که دارند پرسیدهایم؛ شایداین نکات، نکات شما هم باشد.
زهرا ۲۱ ساله است میگوید:زمانی که من احساس کردم چالش بیشتری با پدرم دارم، اواخر دوره نوجوانی و جوانی بود که الان در دوره جوانی هستم و قبل از آن خیلی چالشی احساس نکردم؛ شاید هم داشتم، ولی، چون سنم کمتر بود نتوانستم به عنوان چالش درک کنم.
من سعی میکنم درک کنم، به صورت کامل هم نه، تا جایی که میتوانم درک میکنم؛ چون مثل هم فکر نمیکنیم. من سعی میکنم از زاویه او به مسائل نگاه کنم و سعی میکنم سنش، وضعیت و دورانی که در آن بزرگ شده است و همهاینها را درک کنم. حتی اینکه ایشان خیلی با من متفاوت است و چند نسل فرق میکند، چون من خودم به عنوان یک معلم میبینم که تفاوت سنی زیادی با شاگردانم ندارم، اما خیلی متفاوتتر از من هستند و همین به معنای اختلاف بین نسل است.
من شخصا نقش مادرم را خیلی در این بین با اهمیت میدانم، یعنی شاید اگر مادرم نبود، بعضی جاها یک چیزهایی درست نمیشد یا آنطور که باید پیش نمیرفت. واقعا مادرم در این بین مثل یک پل ارتباطی تعادل را میان رابطه من و پدرم برقرار کرد.
شاید اگر در برخی موضوعها پدرم سختگیریهای خاص خودش را نداشت، خیلی بهتر بود و شاید من هم خیلی چیزها را میتوانستم تجربه کنم یا بابت برخی مسائل نگرانی نداشته باشم.
مهدیه دختری دبیرستانی است. او میگوید:به طور کلی با پدرم تا الان وارد چالشی نشدم. چون کلا پدرم موضع مصالحهطلبی دارد و همیشه با صحبت کردنهای منطقی موضوع را برایم شفافسازی کردهاست. همچنین هر تصمیمیتا الان گرفتم چه خوب بوده و چه بد و چه مادی چه معنوی حمایتم کردهاست.
مادرم بیشتر در خانواده ما کنترلگر است و اغلب در تصمیمها با مادرم چالش داشتم. در کل پدرم ویژگی شخصیتی خونسردی دارد، اما اگر مقداری توجه و محبتش را بیشتر به صورت کلامی ابراز میکرد، رابطه عاطفی قویتری بین من و پدرم برقرار میشد.
بهترین ویژگی پدرم مهربان بودن و دستودل باز بودنش است. اگر داشته باشد از هیچی دریغ نمیکند و اینکه آرامش او باعث آرامش جو خانواده است.
نازنین امسال کنکور داده و پشت کنکوری است. او میگوید: اغلب زمانهایی چالش به وجود میآید که من و پدرم اختلافعقیده و نظر درباره موضوعی داریم. به نظرم علتش هم تفاوت نسل است و معمولا طرز تفکر و زندگی پدرم و آنچه که قبلا تجربه کردند الان مناسب نیست. اگر چالشی پیش بیاید من و پدرم سعی میکنیم که کوتاه بیاییم، چون در برخی موارد پدرم میداند این طرز تفکر فرق میکند.
شاید حرف همدیگر را نپذیریم، اما سعی میکنیم بگو مگو نداشته باشیم و در نهایت به حرف هم احترام میگذاریم. ویژگی مثبت پدر من این است که سعی میکند اگر انجام کارهایی با عقایدش متفاوت است، ولی من را از انجام دادنش منع نمیکند و سعی میکند من را سرزنش نکند. رابطه من و پدرم بسیار شبیه رابطه پدر و دختر سی سال پیش است؛ یعنی یک رابطه کاملا رسمی داریم.
در نسلهای جدید میبینم که پدر و مادران بیشتر با فرزندانشان دوست هستند، ولی این صمیمیت را من تجربه نکردم. بیشتر مواقع حرف زدن و تبادل نظرات در یک قضیه برای من و پدرم خیلی کمککننده بوده، اگر نظرمان هم مخالف باشد خیلی راحت مطرح میکنیم، اما به همدیگر تحمیل نمیکنیم. اگر پدرم آزادیهای بیشتری که باب میلم بود، میدادند، خیلی این رابطه پدر و دختری بهتر بود و یک قدم جلوتر میرفت؛ به گونهای که پدرم به رفیق شبیه بودند.
مریم ۱۸ سال دارد میگوید: به نظرم شاید من خیلی تا حالا کاری نکرده باشم شاید بیشتر پدرم سعی کرده به خاطر من کوتاه بیاید یا او سعی کرده به من نزدیک باشد، شاید من تنها تلاشی که بعضی مواقع کردم این بوده که خودم را به جای پدرم بگذارم و درکش کنم. ولی به نظر خودم تا الان در اینباره پدرم بیشتر از من تلاش کرده و شاید من خیلی تا حالا تلاشی نکردم برای بهبود رابطه و اگر هم مثلا به تنشی خوردیم و رفع شده بیشتر پدرم در حل کردن آن نقش داشته است.
خیلی چیزها اگر وجود داشت روی رابطهمان تأثیر میگذاشت، ولی مهمترینش به نظر من این است که اگر رفتارهای وابستهگونه پدرم نسبت به من کمتر بود یا اگر خیلی در نقش حامیبودن فرو نمیرفت و حمایتهای بیش از حد نداشت، شاید خیلی مواقع ما کمتر با هم به چالش میخوردیم.
اگر میپذیرفت که من میتوانم مستقل زندگی کنم یا نیاز نیست که همیشه و همه جا نقش حامیبودن را ایفا کند، اوضاع بهتر میبود.
پدرم سعی میکند که کوتاه بیاید و درک کند تا چالشها زودتر حل شود یا خیلی مواقع برخلاف اعتقادات و نظرش به خاطرم کوتاه میآید و این خیلی برای من ارزشمند و دوستداشتنی است. ولی خب همین ویژگی اگر خیلی افراطی و زیاد شود به نظر من میتواند دوست داشتنی هم نباشد و یک جاهایی حس بدی منتقل کند که مثلا پدرت اینقدر به خاطر تو بخواهد از خودش بگذرد.
در خانه ما مادرم بیشتر حکم واسطه را دارد، چون صمیمیت با پدر یک حد و مرزی دارد و به نوعی احترام زیادی حاکم است. ولی صمیمیت با مادر به نظر من خیلی بیشتر از صمیمیت با پدر است و مادر برای من بیشتر حکم واسطه را داشته است. مثلا شاید ۲۰ تا ۳۰درصد برای من نقش واسطه داخل رابطه با پدرم را ایفا کرده است.
رابطه من و پدرم صمیمانه است، ولی نمیشود گفت مطلقا دوستانه و صمیمانه است. در رابطه با پدرم احترام را همیشه حفظ میکنم و یک مرزی را دراین رابطه دوستانه همیشه نگه داشتم. پدرم یک جورهایی نقطه امن من است، یعنی آخرش میدانم که در مشکلاتم میروم سراغ پدرم و از او کمک میگیرم.