اعلام آمادگی کامل برای میزبانی نخستین نشست عالی‌رتبه سالانه زنان اکو در سال آینده زنان مایه افتخار ایران هستند ویژه برنامه «بانوان عاشورایی» با حضور زائران اردوزبان در حرم مطهر رضوی برگزار شد بررسی ابعاد مختلف خانه‌داری و اشتغال زنان در خانواده از دیدگاه اسلام رنگ و بوی زنانه مستند کوتاه «مادر جبهه‌ها» دختر شهید سپهبد سلامی: هستی خود را برای تحقق منویات رهبر معظم انقلاب به میدان می‌آوریم ۳۲ بازیکن به اردوی انتخابی تیم ملی فوتسال بانوان دعوت شدند سرمربی تیم ملی فوتبال زنان ایران: می‌خواهیم نماینده‌ای شایسته برای ایران باشیم معرفی جایگزین‌های نمک در پخت غذا آغاز بیست و یکمین دوره لیگ برتر هندبال زنان ایران از نیمه دوم شهریور ماه ۱۴۰۴ اثرگذاری مستقیم طلاق بر ساختار‌های تربیتی، آموزشی و فرهنگی جامعه خانواده ایرانی، خانواده‌ای مقاوم در برابر جنگ ۱۲ روزه اخیر جایگاه بانوان در نبرد فرهنگی علیه دشمن کجاست؟ مسابقات مقدماتی جام ملت‌های آسیا چه زمانی برگزار می‌شود؟ | جزئیاتی از برنامه دیدار‌های تیم ملی فوتبال زنان ایران در مرحله مقدماتی تصویب قانون اجباری شدن خدمت سربازی برای زنان در دانمارک لزوم رعایت اصل تعادل در هنگام نشان دادن مهر و محبت به کودک
سرخط خبرها
برای همه و خودت دعا کن

برای همه و خودت دعا کن

  • کد خبر: ۳۰۹۶۰۲
  • ۱۹ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۵۶
خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟

سکانس اول: پاییز ۱۳۸۱

ایام اعیاد شعبانیه در بین سلام و صلوات زائران که از شنیدن صدای عصر نقارخانه کیف می‌کردند در حال تعویض چادر مشکی با چادر سفید گل‌دارم بودم ، خاله‌ام یک ریز به شانه‌ام می‌زد و می‌گفت برای همه و برای خودت دعا کن و چند اسم را ردیف و پشت سر هم می‌آورد. هنوز هم نمی‌دانم جواب خاله‌ام را داده‌ام یا نه؟ یادم نیست با چند نفر از فک‌و‌فامیل خودم و خانواده مردی که قرار بود از آن روز سوار بر یک بال رؤیا و مهر همراه شوم خوش‌و‌بش کردم، اما فقط می‌دانم در لحظه خواندن خطبه عقد لبریز از فکر بودم و آینده. نه صدایی می‌شنیدیم و نه چهره واضحی در ذهنم نقش می‌بست. یک چشمم به گنبد طلا بود و یک گوشم به دعای خیر بقیه. خاله‌ام که مسئول مدیریت احساسم بود در آن شرایط مدام به شانه ام می‌زد و برای دیده‌بوسی به سمت دیگران هدایتم می‌کرد. وقتی مراسم تمام شد تمام حرف‌های نگفته و گره شده‌ام را در همان گله جا بین گنبد و صدای نقارخانه بین جمعیت جا گذاشتم و با خانواده جدید و محارم جدید به سمت مسیر تازه‌ای هم‌قدم شدم.

سکانس دوم: پاییز‌ ۱۴۰۳

نزدیک به ایام ولادت حضرت علی«ع» وقتی پاییز خوش‌و‌بش‌کنان با برف و باران و برکت زودتر از شهر خداحافظی کرد و لبخند را به روی مردم آورد یک روز صبح خیلی زود دختر جوان چادر بختش را دورش گرفته بود و گاهی به دسته‌گلش نگاه می‌کرد و گاهی به ضریح. نور از بالای رواق افتاده بود روی صورتش. چنان در دنیای خودش غرق بود که حتی وقتی دوربینم را برداشتم و از اطرافش عکس گرفتم هم حضورم را متوجه نشد. انگار داشت به آینده و روزهای بعد و رفتن از خانه‌ای به خانه دیگر فکر می‌کرد.

زیارتنامه را که باز کردم نگاهم باز به دختر پیچیده شده در عطر گل و سفیدی چادر بخت افتاد که صدای خاله‌ام باز هم توی گوشم پیچید: دعا کن برای خودت و برای همه.

سکانس سوم: نهار چی داریم؟

پایم را که از رواق بیرون گذاشتم سوز برف به صورتم زد. گوشی‌ام صدا داد. پیام پسر هفده‌ساله‌ام ‌با یک استیکر خنده روی صفحه نقش بست: مامان امروز مدرسه‌ها تعطیل شد نهار چی داریم؟

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.