سرخط خبرها
عزیزجمهور

عزیزجمهور

  • کد خبر: ۲۲۹۳۸۴
  • ۰۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۴
بانوان خبرنگار از رئیس‌جمهوری می‌گویند که ارتقای جایگاه بانوان ایران برایش دغدغه بود.

چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟

مریم ذوالفقاری منظری: خبر شهادتت که آمد عده‌ای هلهله کنان و هروله کنان، پای کوبیدند و رقصیدند و شادی کردند. شادی‌ای که نمونه آن را پیشتر از کتب تاریخ و در سپاه یزیدیان پس از به شهادت رساندن اباعبدالله (ع) شنیده بودیم.

شهید عزیز؛ در شهادت تو، اما دو گروه شادمان بودند. گروهی از آنان که دشمنان قسم خورده نظام اند و کیلومتر‌ها دورتر از خاک ایران جانمان، برای آتش زدن بیشتر دل داغدار ایرانیان، شیرینی پخش کردند و آن حادثه دلخراش را مسخره کردند و گفتند و خندیدند.

همان‌هایی که ادعا می‌کنند اگر نظام جمهوری اسلامی نباشد پیوندی ناگسستنی با ایرانیان دارند. البته که دروغ می‌گویند و الا هر سال جشن پوریم (ایرانی کشی) را پرشورتر از سال‌های قبل برگزار نمی‌کردند. البته که دروغ می‌گویند و فقط برای همراه کردن عده‌ای فریب خورده، ادعای دروغ خود را مدام تکرار می‌کنند. باکی نیست از دشمن که بیش از این نمی‌توان انتظاری داشت.

اما گروه دوم، که ایرانی اند و به ادعای خویش عِرق ملی و حس وطن دوستی دارند. همان‌ها که شعار احترام به عقایدشان دو سال پیش در جنبش زن زندگی آزادی، گوش فلک را پر کرد. همان‌ها که ادعای آزادگی و مردانگی داشتند حالا چنان سرمست از این داغ ملی هستند که گویی در کره‌ای دیگر یا اصلا در خاک دشمن زندگی می‌کنند.

از ساختن جوک و استوری‌ها و توییت‌های تمسخرآمیز گرفته تا ارسال عکس‌هایی برای دیگران که حتی شرم توضیح آن را دارم. همان‌ها که دیگران را هیز و هرزه می‌دانستند و خود را زن آزاده، حالا چنان اعمال قبیحی انجام می‌دهند که فضای مجازی را آلوده‌تر از هر زمان دیگر کرده اند.

آری اینان هستند که به نام ایرانی بودن، نمک کینه را بر داغ دل میلیون‌ها ایرانی می‌پاشند. فقط کافی است با آن‌ها مخالفت کنی یا تذکری بهشان بدهی، چشم هایشان را بر روی هر فضیلت اخلاقی، حیا، عفت و پاکدامنی می‌بندند و سیل توهین‌ها و نفرت پراکنی را نثارت می‌کنند.

کینه توزی آنان به حدی است که حتی به همفکران خود که از شهادتت غمگین اند و پیام تسلیتی در صفحات شخصی خود منتشر می‌کنند نیز رحم نمی‌کنند و با معرفی گسترده و حملات سایبری به آنان که اغلب بازیگران و فوتبالیست‌ها و سلبریتی‌ها و بلاگر‌ها هستند، سعی در پشیمان کردنشان از ابراز محبتشان نسبت به تو را دارند.

آن‌ها دشمنی شان را نه فقط در شهادتت که حتی در زمان خادمی ات بر ملت هم جار زدند. تهمت‌های ناروا به تو زدند. ادعای دروغین مدرک تحصیلی ات را مسخره کردند. سفر‌های استانی ات را بی هیچ دستاوردی دانستند؛ و هر چه در چنته داشتند بر سرت هوار کردند. اما تو بی توجه به آن‌ها کار خودت را می‌کردی.

چه زیبا گفت سرور شهیدان عالم خطاب به دشمنانش: «ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد، کونوا احرارا فی دنیاکم» (اگر دین ندارید و از معاد نمی‌ترسید، پس در دنیایتان آزاده باشید).

سید عزیز؛ تو، اما در خاطره‌ها ماندی. نه فقط در خاطر هجده میلیون و بیست و یک هزار و نهصد و چهل و پنج نفری که تو را نامزد بهتری از سایرین برای ریاست بر جمهور دانستند و به تو رای دادند، بلکه در خاطر میلیون‌ها میلیون ایرانی که پای تلویزیون هاشان یا در صفحات موبایلشان پس از شنیدن خبر شهادتت، برایت اشک ریختند و به بدرقه پیکرت آمدند و از جفا‌هایی که در حقت شد، از تو طلب حلالیت کردند. تو هم ما را ببخش اگر حقی به گردنمان داری.

عزیز جمهور

حمیده وحیدی: فکرش را هم نمی‌کردیم که قرار است دوباره حس‌وحال ۱۳ دی‌ماه ساعت ۱:۲۰ دقیقه را تکرار کنیم؛ آنجاکه خبر‌ها را چک می‌کردیم و مدام فکر می‌کردیم اشتباه شنیدیم و حتماً دوباره خبر تصحیح می‌شود و باز در روز‌های آخر اردیبهشت، ساعت‌ها که نه، دقایق کش‌آمدند و چقدر دلمان می‌خواست خبر آسمانی‌شدنش را نشنویم مثل همان زمستان ۹۸.

ده روز پیش بود که در جمع جشن دختران روز ولادت حضرت معصومه(س) باز هم بر مواضع همیشگی‌اش تأکید کرد و گفت: ما نه نگاه مغرب‌زمین را در مورد زن و دختر قبول داریم که یک نگاه ابزاری است و نه آن نگاهی که می‌خواهد زن را از جامعه و نقش‌آفرینی در آن جدا کند. من تبلور این نگاه را در روز ولادت امام هشتم(ع) وقتی سراسر خیابان امام‌رضا(ع) یک‌صدا «یاثامن‌الحجج» را فریاد می‌زد و تصویر غبارروبی سید ابراهیم در کنار میدان از صفحه‌نمایش بخش می‌شد، دیدم؛ آنجاکه اشک مادران و دختران بند نمی‌آمد با دست‌های رو به آسمان او را دعای او را برای کشورشان و عاقبت بخیری نسل آینده از خداوند خواستار بودند.

رفتن‌های از دنیا هست که شکل دارد که اگر همه کلمات را پشت سر هم ردیف کنی تا آن را نبینی ساعت‌ها هم بی‌فایده است مثل همان وقتی که پیکر حاج قاسم را آورده بودند و جمعیت دلش کش می‌آمد تا خودش را بیندازند در بین آدم‌ها ولی آن‌قدر جمعیت تو در تو بود که قدم از قدم برداشته نمی‌شد. آن جا که اشک چشم دختران جوان بند نمی‌آمد و هشتک مردی که دیر او را شناختیم پر شد. 

این روز‌ها تصویر خداحافظی زنانی که بالگرد سید ابراهیم را بدرقه می‌کردند به صورت گسترده منتشر شد راستش را بخواهی هر چه فکر می‌کنم او مردی بود که ثمره عملکردش را بعد از ریشه دواندن در گفتارش می‌شنیدیم و ما سال‌های متعددی ثمره جوانه‌های که رئیسی عزیز در جامعه برای آرامش خانواده‌ها و زنان و دختران کاشت را درک کنم.

متولد مشهدکوچه نوغان

زهره رنگامیز: مشهدی‌ها برای رئیس جمهور شهیدشان به عنوان یک همشهری سوگوارند، مردی متولد محله نوغان. بار‌ها از پدرم شنیده بودم که باافتخار می‌گفت من «بچه‌ی نوغونم» و در سال‌های بعد درباره این محله بیشتر خواندم و شنیدم، محله‌ای در دل شهر مشهد، که از تاریخ‌سازی زنان در مهم‌ترین اتفاق شهرشان تا به امروز که زادگاه رئیس جمهور شهید بودن را به نام خود ثبت کرده اند.

نوغان کجاست؟ نوقان یا نوغان، یکی از شهر‌های معتبر و معروف ولایت توس، قبل از پیدایش شهر مشهد بوده است؛ در حقیقت هسته اولیه شهر مشهد از ترکیب نوغان و دهکده سناباد شکل گرفته است. 

نوغان بعد‌ها به صورت یک محله از شهر تازه تأسیس مشهد درآمده است. نوغان در تاریخ مشهد با روایت‌های متفاوتی شناخته می‌شود که تاریخ سازی زنان نوغان از مشهورترین روایات است؛ هنوز هم به خاطر این عمل قهرمانانه زنان محله در ۱۲۰۰ سال گذشته ساکنان فعلی به آن افتخار می‌کنند. جالب است بدانید؛ محله نوغان قدیمی‌ترین محله ایران با هزار و پانصد و سال قدمت است، این نقطه از شهر فراز و نشیب‌های تاریخی فروانی داشته، اما هنوز به ثبت جهانی نرسیده است.

اولین خادمان رضوی تا سده‌های طولانی قبل از احداث بنا در حرم امام رضا «ع» نیز، ساکنان این محله بودند. پیرمردانی شریف که هر روز صبح به قصد ادای دین به زائران حضرت و خدمت به مجاوران، محله خاکی نوغان را ۵۰۰ متر طی می‌کردند و به مرقد منور می‌پیوستند.

حالا کوچه نوغان که پدرمن و بسیاری از مردان قدیم مشهد به متولد و ساکن آن محله بودن، افتخار می‌کنند؛ یک روایت دیگر هم دارد، کوچه نوغان می‌تواند پلاک افتخار یک رئیس جمهور شهید را هم دریافت کند. یاد همه‌ی خادمان رضوی متولد محله نوغان که دیگر در میان ما نیستند و یاد خادم الرضا «ابراهیم رئیسی» در تاریخ اهالی باصفای نوغان ماندگار باد.

گاهی گمان نمی‌کنی و چه خوب می‌شود... 

مریم دهقان: داشتیم خودمان را برای یک روز شاد امام رضایی آماده می‌کردیم. همه قلم‌هایمان را برای نوشتن از اتفاقات شیرین تولد امام هشتم‌مان سر خط کرده بودیم، به لنز دوربین چشم و گوشی هایمان عکاسی از تصویر گل‌های حرم آقاجانم و موکب‌های خیابان امام رضا (ع) را وعده داده بودیم که یک آن خبری تلخ و سهمگین بر پیشانی رسانه‌ها نشست.

خبری از رئیس جمهور و همراهانش که سوار بالگردی شده بودند تا از میان جنگل‌های وحشی «دیزمار» آذربایجان شرقی عبور کنند و خود را به افتتاح سد مرزی «قیز قلعه سی» برسانند. دیشب وقتی که حرم آقاجانم بودم و این خبر تلخ، گوش به گوش زائران و خادمان رسید، مداح از مردم خواست برای سلامتی شان دعا کنند و «امن یجیب» بخوانند.

همه دست به دعا شدیم ولی گمانمان امید به بازگشت بود تا سلامتی خادمان ملت را با شادی تولد امام عجین کنیم و روز خوبی برای خودمان و ایران بسازیم. شاعر راست می‌گوید: «گاهی گمان نمی‌کنی ولی خوب می‌شود...» ما گمان نمی‌کردیم ولی شد. برای ما نه، برای او که آرزوی شهادت داشت، برای او که در فراق رفیق شهیدش، سردار دل‌ها بار‌ها و بار‌ها گریست. برای او شهادت امضا شد و در راه خدمت شهید شد.

حالا باید از او نوشت و اگر خواستید بنویسید، بنویسید رئیس جمهوری که همیشه پای کار بود و اوقات فراغتی نداشت. بنویسید رئیس جمهوری که خودش را خادم محرومان نامید و در راه خدمت شهید شد بنویسید رئیس جمهوری که دوستانش شهید شدند و او هم آرزویش شهادت بود بنویسید رئیس جمهوری که خادم امام رضا بود و آرزویش در روز ولادت امام برآورده شد بنویسید رئیس جمهوری که مایه عزت و سربلندی ایران را در طول یک دوره که نه، در سه سال اول خدمتش فراهم کرد بنویسید رئیس جمهوری که حتی بین دوستانش هم شناخته نشد بنویسید رئیس جمهوری که از سمت خودی و ناخودی، تحقیر شد و توهین دید، اما دست از تلاش بر نداشت بنویسید هشتمین رئیس جمهوری که در روز ولادت هشتمین امام، سال ۱۴۰۳ شهید شد. بنویسید رئیس جمهوری که برای رفع مشکلات مردم یک لحظه هم از پای ننشست و بسیاری از ما باورش نکردیم و ژست منتقد به خود گرفتیم که فلان است و بهمان است اما ما دنیایمان با او خیلی فاصله داشت... او را خوب نشناختیم و ژست منتقد گرفتیم... خدا کند که ببخشدمان... خدا کند که حلالمان کند... خدا کند که شرمنده شهدا نباشیم...

بی بی پسرت حلالمان می‌کند؟

محبوبه فرامرزی: آقای رئیسی در نگاه محبوبه فرامرزی یک نفر بود مانند بعضی مقام داران این کشور که کیفش را یکی حمل می‌کرد و کفشش را یکی جفت. با خودم می‌گفتم او نفر دوم مملکت است حتما چند خدم و حشم دارد.

شایدچند نفر کار‌های شخصیش را انجام می‌دهند. ببین چه خانه‌ای دارد. لابد مادرش در مشهد در برج ساکن است. دومین روز از شهادت رییس جمهور در مقابل خانه بی بی عصمت خدادادحسینی مادر ابراهیم رئیسی تصورم، چون قایقی کاغذی توی آب فرو رفت.

فکر اینکه مادری با این مقام و رتبه گوشه‌ای از خیابان ایثارگران ناشناس روزش را شب کند برایم دور از واقعیت بود. بین فیلمی که در فضای مجازی در مورد ساده زیستی مادرش دیده بودم و آنچه تا آن روز تصور می‌کردم جنگی عجیب در جریان بود.

مقابل در خانه بی بی چند سیاه پوش ایستاده بودند. از همین نشانه فهمیدم راه را درست رفته ام. همه همسایه بودند. یکی با پلاستیک پیاز توی دستش آمده بود. دیگری هنوز با تعجب به در خانه بی بی نگاه می‌کرد و می‌گفت ۲۰ سال است حاجیه خانم را می‌شناسم فکرش را هم نمی‌کردم چنین زن ساده‌ای مادر آقای رئیسی باشد.

درِ خانه بسته بود. یکی از داخل خانه از مردم عذرخواست و گفت بگذارید بی بی نمازش را بخواند نهارش را بخورد بعد دوباره در را باز می‌کنیم تشریف بیاورید داخل.

هنوز آرام و قرار نداشتم. چند زن در حال صحبت با هم بودند. گفتم تا حالا پسر شهیدشان را دیده‌اید؟ یکی از همسایه‌ها چادرش را محکم‌تر روی صورت کشید و گفت: خدا من را ببخشد یک بار ایشان را درِ خانه بی بی دیدم گفتم لابد برای سرکشی به مستضعفان آمده است. نمی‌دانستم آمده مادرش را ببیند.

جمعیت کم کم داشت زیاد می‌شد. بعضی‌ها صبح بی بی را دیده بودند و دوباره عصر برای دیدنش آمده بودند. پرسیدم چه چیز دیدنی‌ای تو هست؟ می‌خواهید بروید چه را ببینید؟ یکی گفت آمده‌ام حلالیت بطلبم. من در مورد آقای رئیسی بد فکر می‌کردم.

زنی که با دخترش آمده بود هم گفت صبح بی بی به حجاب توصیه کردند از وقتی به خانه رفته و برای بچه‌هایم تعریف کردم دخترم دست بردار نیست راستش این جوان‌ها هستند که باید بیشتر در مورد ایشان بدانند. آنها فکرشان درگیر اخبار غلط می‌شود. آنها بیشتر به آگاهی نیاز دارند.

مرد‌ها به دیوار روبه روی خانه بی بی تکیه داده و جُم نمی‌خوردند. هر از گاهی لای در باز می‌شد دوسه نفری بیرون می‌آمدند و چند نفری داخل خانه می‌شدند. هر بار مردم از فردی که این شرایط را مدیریت می‌کرد می‌خواستند اجازه بدهد بروند بی بی را ببینند. او هم هر بار با لحن ملایمی می‌گفت خانه‌شان ۴۰ متر نمی‌شود همه با هم که نمی‌شود بروید داخل جا نمی‌شوید. حالشان هم خوش نیست نفس کم می‌آورند. از صبح یک نوبت بردیشمان بیمارستان الان هم دکتر بالای سرشان است.

یکی از همکارانم در شهرآرا برادر آقای رئیسی را می‌شناخت بار‌ها با او تماس گرفتم هر بار می‌گفت صبور باش. حسن آقا برسند شما را راه می‌دهند داخل.

از ظاهر برادر رئیس جمهور که پرسیدم باز هم علامت سوال دیگری در ذهنم روشن شد. همکارم گفت منتظر نباش ماشین مدل بالا توی کوچه نگه دارد. او هم مثل مادرشان ساده زندگی می‌کند. به سن و سالش توجه کن. بگو از شهرآرا آمده‌ای و فلانی هماهنگ کرده. یک ربع ساعت بعد مردی میانسال با کت و بلوز مشکی رنگ از تیبای سفیدی پیاده شد. همین که آمد رد بشود پرسیم شما برادر آقای رئیسی هستید؟ من خبرنگار شهرآرا هستم. به گرمی احوال پرسی کرد به مراقب جلوی در گفت هماهنگ شده اجازه بدهید بیاید پیش مادر.

همان اول یک نفر جلویم را گرفت و گفت بی بی را سوال پیچ نکنید بخدا با آرامبخش چند دقیقه آرام گرفته. گناه دارد. قول دادم و داخل شدم. توی حیاط یک ماشین به زور پارک می‌شد. کف حیاط هم مثل خانه من و شما با موزائیک فرش شده بود. 

وارد هال که شدم از خودم و همه تصوراتم بدم آمد. خجالت کشیدم. تجمل کجا و رئیسی کجا. خدم کجا و رئیسی کجا. دو فرش ۹ متری کل اندازه بنای نشیمن بود. یک اتاق کوچک هم ته هال به چشم می‌خورد. آشپزخانه ۴ متری، آبگرمکن منبعی، یک عدد مبل دو نفره راحتی، یک تلویزیون کوچک دیواری و دورتا دور عکس آقای رییسی در پس زمینه‌ای مشکی به چشم می‌خورد. معلوم بود همین یکی دو روزه به دیوار چسبانده شده است.

روی میزی کوچک تصویر رییس جمهور توی قاب لبخند می‌زد. مقابلش هم خرما و حلوا به چشم می‌خورد. بی بی چشم به تلویزیون دوخته بود. همزمان پیکر شهدا در قم تشیع می‌شد و ما در خانه ۴۰ متری مادر رییس جمهور ایستاده و مات از این حجم از سادگی مانده بودیم. بی بی تا اسم پسر شهیدش را شنید محکم به پاهایش کوبید و قربان صدقه ابراهیمش رفت: «مادر قربون قد و بالات بره. کجا رفتی مادر؟»

عکاس لنز دوربین را به طرف بی بی گرفت. فوری نگاهش را از تصویر پس گرفت و گفت: این همه سال نگذاشتم کسی من را بشناسد حالا از چه عکس می‌گیری؟
بی بی دوباره حواسش جمع عزیزکرده اش شد: «آقای دکتر رفت به مردم خدمت کند. پس چرا برنگشت؟»

دختر کوچک خانواده که از برادرش ابراهیم دوسه سالی کوچکتر بود از تهران برای زیارت به مشهد آمده بود که با شهادت برادر غافلگیر شد. او گوشه‌ای نشسته و به مادر نگاه می‌کرد. گاهی تلویون تماشا می‌کرد و آرام آرام اشک می‌ریخت. بی بی دوباره نگاهش را از تلویزیون دزدید. به دخترش نگاه کرد و گفت پسرم وارد ایران شد؟ دختر هم دستش را روی پیشانیش گذاشت و گفت نه مادر توی قم هستند. آنجا مردم دارند با ایشان وداع می‌کنند.

صدای مجری در فضا پیچید که ابراهیم رئیسی را خطاب قرار می‌داد و به جمعیتی که برای بدرقه خادم ملت آمده بودند اشاره می‌کرد. صدای گریه‌های مادر بلند شد. همه حاضران در اتاق او را همراهی کردند.

گوشه چادر بی بی را بوسیدم آرام گفتم مادر، پسرت حلالمان می‌کند. چشم‌های کم فروغش را به من دوخت و دوباره غرق در تماشای پخش مستقیم تشییع پسرش در قم شد.

از رئیس جمهور تا جمهور شهید 

نسرین مقیمی: شهید آیت الله دکتر سیدابراهیم رئیسی هشتمین رئیس جمهور ایران را یا سیاسی روایت کردیم یا علمی یا نهایتا فرهنگی و اجتماعی! اما این بار می‌خواهم او را قدری ایرانی روایت کنم...

مردی از دیار سربداران که برای احیای شعار «سر به دار می‌دهیم تن به ذلت نمی‌دهیم» گام برداشت و ساختار اجرایی را در دست گرفت تا فصل جدیدی از مدیریت و خدمت گذاری عزتمندانه و مستقلانه را رقم بزند.

این شیفته خدمت کارگاه به کارگاه، چهره به چهره در دل کوه و بیابان رفت تا اتکا به درون را آنقدر تقویت نماید که هیچ وابستگی به بیگانه باقی نماند، آرزوی دیرینه‌ای که مادران زیادی درطول تاریخ این سرزمین برای تحققش پسر‌ها تقدیم کردند و امامین انقلاب برایش خون‌دل‌ها خوردند.

رئیسی عزیز می‌خواست پرچم دار شعار «نه شرقی، نه غربی جمهوری اسلامی» مردم ایران پس از انقلاب اسلامی در دولت باشد و چه پرمعنا سردار دیپلماسی دولتش که در تمامی عرصه‌های بین المللی پاسدار این شعار بود، درکنارش شهید شد.

سیدمحرومان فرزند برومند مادری بود که سال‌ها لالایی شجاعت و خدمت به محرومین را در گوشش زمزمه کرد تا جایی که بند بند وجودش آمیخته به عدل و مردم داری علی (علیه السلام) شد و عاقبت با تقدیم جانش نشان داد دولت جمهوری اسلامی ایران باید امتداد دولت علوی باشد و تحقق فرمان شکل گیری تمدن نوین اسلامی رهبر انقلاب در گرو مجاهدت شبانه روزی در راه خدمت به مظلومان و مستضعفان در ایران و سراسرجهان نیز خواهد بود.

حال او دیگر در هیچ تحلیل آماری و علمی و سیاسی و اجتماعی نخواهد گنجید چرا که دیگر منتخب جمهور ایران نیست بلکه منتخب عرش الهی و اولیا خدا گردید...

یاد خادم الرضا تا ابد بر تارک این مرز و بوم خواهد درخشید و مادران سرزمینمان بانوانه، منش او را برای نسل‌های بعد روایت خواهند کرد تا راه سیدالشهدای خدمت پر ره رو باشد.

سخت، اما استوار...

فاطمه محمدزاده: هرچند سخت، هرچند نفس گیر، اما می‌گذرد. دنیاست دیگر هرازگاهی با تلنگری یادآوری می‌کند، هدف را گم نکنیم، خواب غفلت ما را نگیرد، مشغول دنیا نشویم. تاریخ ایران پر از تحولاتی است که گرچه در برهه‌هایی نفس اش به شماره افتاده است، اما رشادت‌های مردان و زنانش، نفسی تازه به آن دمیده تا برای داشتنی ایرانی آزاد و مستقل بیش از پیش استوار بماند.

شهادت عالی‌ترین رتبه ایست که انسان‌های والا به آن دست می‌یابند و با جان خود درخت انقلاب اسلامی را پربارتر می‌کنند. شهادت آیت الله رئیسی، رئیس جمهور کشورمان و همراهان ایشان در سقوط بالگرد، ضایعه‌ای دردناک برای کشور بود که نه تنها مردم ایران بلکه بسیاری از مردم جهان و دولتمردان دیگر کشور‌ها را نیز غمگین و عزادار کرد. ضایعه‌ای که شاید بسیاری از ما هنوز در بهت آن مانده ایم.

این حادثه‌ی ناگوار که برای خدمت‌رسانی به مردم و در یک سفر کاری اتفاق افتاد؛ خود گویای تلاش‌های مستمر ایشان در دوران خدمت شان به مردم بود. بدون شک خدمتی که به شهادت ختم شود، به همدلی و اتحاد بیشتر مردم کشورمان کمک خواهد کرد و در جنگ رسانه‌ای که دشمنان مدت هاست علیه کشور و انقلاب به راه انداخته است، می‌تواند روشنگر راه باشد.

راهی که از شروع انقلاب اسلامی آغاز شده است و در طول مسیر خود به بیداری انسان‌های بسیاری در ملت‌های مختلف منجر شده است و امروز با شهادت خادم الرضا شهید آیت الله رئیسی وارد مرحله جدیدی از خود در جهان می‌شود. مرحله‌ای که پس از آن مسلمانان جهان اسلام با اتحاد بیشتر و استوارتر برای تحقق حکومت اسلامی و برپایی عدالت در جهان ایستادگی خواهند کرد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.