۵ رشته جدید به رشته‌های ارشد دانشگاه آزاد اسلامی مشهد افزوده شد بسته پذیرایی از مسافران کودک در هواپیما تلفات فُک‌های خزری افزایش یافت تاریخ واریز حقوق خردادماه ۱۴۰۴ بازنشستگان تأمین‌اجتماعی مشخص شد ذرات پلاستیک چگونه وارد سالاد ما می‌شوند؟ بهترین راهکار برای دفع پشه مبلغ کمک هزینه ازدواج از سوی تأمین اجتماعی چقدر است؟ | شرط برخورداری از کمک هزینه ازدواج پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (سه‌شنبه، ۱۳ خرداد ۱۴۰۴) | دمای مشهد به ۳۵ درجه خواهد رسید هشدار تأمین اجتماعی در خصوص کلاهبرداری از پزشکان و درمانگران استفاده از هوش مصنوعی برای توانمندسازی دانش‌آموزان استثنایی هشدار پلیس فتا در خصوص شیوه‌های جدید کلاهبرداری با پیامک قطع یارانه تدبیر جدید آموزش و پرورش برای توانمندسازی دبیران و دانش‌آموزان در سامانه شاد افزایش حق پرستاری معلولان ضایعه‌نخاعی شدید و خیلی‌شدید طرح جدید کشوری به‌مناسبت روز محیط زیست تغییرات ضدکارگری در آیین‌نامه مشاغل سخت و زیان‌آور | بازنشستگی، در هاله‌ای از ابهام آخرین جزئیات آتش‌سوزی جنگل گلستان | آتش فعال وجود ندارد (۱۳ خرداد ۱۴۰۴) تسهیلات رفاهی برای بازنشستگان تأمین‌اجتماعی | از وا‎م‌های ۵۰ میلیون تومانی تا سفر‌های زیارتی برگه‌های امتحان نهایی توسط ۲ مصحح مجزا تصحیح می‌شود تمام کسورات اردیبهشت‌ماه بازنشستگان کشوری پرداخت شد (۱۳ خرداد ۱۴۰۴) نامه بازنشستگان فرهنگی ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۳ خطاب به رئیس مجلس: مطالبات پرداخت شود جزئیات جدید برای پذیرفته‌شدگان آزمون دانشجومعلمی چرا حقوق بازنشستگان و مستمری بگیران تأمین اجتماعی با تأخیر پرداخت می‌شود؟ رتبه اولیه کنکور چطور محاسبه می‌شود؟ آیا مصرف «ملون» برای سلامتی مضر است؟ پیش‌بینی هواشناسی کشور | رگبار و رعدوبرق در شمال غرب (۱۳ خرداد ۱۴۰۴) مصرف سیگار و مواد مخدر چه تأثیری بر سلامت جنین و نوزاد دارد چرا باید از کرم ضدآفتاب استفاده کنیم؟ روایت جهت دار یک روزنامه خارجی از وقایع خرداد سال ۱۳۴۲ خورشیدی | گزارش آمریکایی از ایران جراحی‌های چاقی، عمل‌های زیبایی نیستند و جنبه درمانی دارند | آن چند کیلو اضافه وزن!
سرخط خبرها

نصیحت حیدر

  • کد خبر: ۲۴۳۲۹۴
  • ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۲۴
نصیحت حیدر
وقتی در را به روی برادرم باز می‌کردم تا جلو خانه برسد تمام اخبار روز را به او منتقل می‌کردم.

وقتی حیدر از راه می‌رسید معمولا من در را به رویش باز می‌کردم. همه خانواده می‌گفتند، چون کوچک ترم و سبک‌تر تیز می‌روم در را باز می‌کنم و بر می‌گردم. خانه‌ها حیاط دار بود و فاصله نشیمن تا جلو در هم لااقل پنجاه قدم می‌شد. تازه اف اف مد شده بود و تک و توک با یک دکمه در را باز می‌کردند.

وقتی در را به روی برادرم باز می‌کردم تا جلو خانه برسد تمام اخبار روز را به او منتقل می‌کردم. برادرم با همان چهره خسته نگاهی از سر بی حوصلگی به من می‌انداخت. دوچرخه اش را گوشه حیاط به دیوار تکیه می‌داد. دست و رویش را می‌شست و وارد خانه می‌شد.
کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودم. درس و مشقم تعریفی نداشت. گاهی وقتی به قیافه خسته داداش حیدر نگاه می‌کردم دلم برایش می‌سوخت. سنگ کار بود و مو‌های مشکی و پرپشتش زیر خاک، خاکستری به نظر می‌رسید.

او معمولا حوصله چیزی را نداشت. آن قدر که سنگ‌های سنگین را جابه جا می‌کرد یا کمردرد بود یا به خاطر وز وز فرز سردرد.
خواهر‌ها و برادر‌ها از او حساب می‌بردیم. فقط کافی بود خیره خیره نگاهمان کند آن وقت بود که دنبال زمینی نرم می‌گشتیم که در آن فرو برویم!

در همسایگی ما معلمی با همسرش زندگی می‌کرد که با دخترش هم بازی بودم. آن خانواده به نظرم خیلی لاکچری می‌آمدند. همین طور هم بود. در حیاطشان با اف اف باز می‌شد. 
زن و شوهر هر کدام خودرو جداگانه داشتند. آقا شورلت داشت و خانم رنو. چه کلاسی داشت.

دخترشان نسیم کلاس زبان می‌رفت. حیاط خانه شان پر از گل و گیاه بود. خانه شان به جای نفت موتورخانه داشت و با شوفاژ گرم می‌شد. مهری خانم معلم جغرافیا بود. او هفته‌ای یک بار به شیرینی سرای بابل می‌رفت و کلی تنقلات شیرین می‌خرید. سالی یکی دو بار سفر خارجی می‌رفتند. بار اول اسم سنگاپور را از زبان نسیم شنیدم. خلاصه دنیای نسیم برایم دست نیافتنی بود.

یک بار وسط روز کار برادرم به خاطر نبود مصالح تعطیل شده بود. خسته و مانده وسط هال خانه درازکشیده و خوابش برده بود. من گوشه اتاق مشق می‌نوشتم. بی علاقه و بی حوصله.‌

نمی‌دانم حیدر از کی بیدار شده بود و نگاهم می‌کرد. سرم را که بلند کردم نگاه خیره اش را حس کردم. برخلاف همیشه اخم نکرده بود.

گفت: درست را بخوان. درس نخوانی می‌شوی یکی مثل من. ببین. هر روز خسته و مانده می‌روم و می‌آیم. مادر نسیم را ببین درس خوانده معلم شده ماشین دارد. خوب زندگی می‌کند. حالا درست را بخوان وقت برای تلویزیون تماشا کردن زیاد است. زحمت بکش که سر وقتش در آسایش زندگی کنی.‌

نمی‌دانم چرا واو به واو این چند جمله‌ها از ۳۵ سال پیش تا حالا توی ذهنم جا خوش کرده است. خستگی حیدر یا نگاه مهربانش کدامشان مؤثرتر بود نمی‌دانم. من درسم را خواندم. معلم نشدم، اما معلم‌هایی را می‌شناسم که سفر سنگاپور که هیچ، سالی یک بار نمی‌توانند تا شمال بروند و برگردند.

من معلم نشدم، اما معلم‌هایی را می‌شناسم که یک پراید قراضه زیرپایشان است و سرویس رفت و برگشت دانش آموزانشان هستند. انگار دستمزد معلم‌ها طی این سال‌ها به اندازه کارگران ساختمانی پایین آمده که در نگاهشان همان خستگی حیدر موج می‌زند. شاید نصیحت حیدر خیلی وقت است که منقضی شده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->