عصای پیر غذای ترحیم، رسمی که مصیبت شده است زلزله‌ای نسبتاً شدید اَردکان در استان فارس را لرزاند (یکم اردیبهشت ۱۴۰۴) آموزش ۷ هزارو ۵۰۰ زوج مشهدی در طرح «باهم» عوارض خطرناک پیرسینگ و سوراخ کردن گوش در آرایشگاه‌ها ثبت مالکیت املاک و اراضی الزامی می‌شود | سامانه «ساغر»، روزنه امید برای حل یک چالش ۱۰۰ ساله «سامانه اشارک» برای خدمات بیمه‌ای ناشنوایان راه‌اندازی شد تمدید یک‌هفته‌ای استفاده از اعتبار طرح یسنا تأمین واکسن «پنتاوالان» در شرایط پایدار است یک قرن افتخارآفرینی علمی در مؤسسه سرم‌سازی رازی از کمبود مدرسه در منطقه تبادکان مشهد تا هنرستانی برای سمپادی ها شرط سنی مقرر در قوانین جاری بازنشستگی تغییر نکرده است  | منتفی شدن افزایش سن بازنشستگی در تأمین اجتماعی به ۶۲ سال پایان شگرد مرموز پیرمرد شامی در  مشهد | باند خانوادگی سرقت، متلاشی شد ماهیت اشیای نورانی ناشناس در آسمان شب خراسان رضوی چه بود؟ آغاز فرایند انتخاب رشته آزمون دکتری ۱۴۰۴ از امروز، یکم اردیبهشت‌ماه پاداش پایان خدمت بازنشستگان ۱۴۰۳ در حال واریز است (یکم اردیبهشت ۱۴۰۴) بازسازی حادثه زورگیری از زن جوان در بزرگراه بعثت با حضور دستگاه قضایی پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (دوشنبه، یکم اردیبهشت ۱۴۰۴) | گرمای تابستان در دل بهار یک دیالوگ جنجالی، یک زبان جدید | ریمیکس محمدرضا گلزار و تاثیرات فرهنگی آن محاسبه شهریه مدارس کودک بر اساس دوره آموزشی از مهر تا خرداد تمدید اعتبار کارت‌های هوشمند ملی تا پایان سال ۱۴۰۵ تولد سالانه ۳ تا ۵ هزار نوزاد کم‌شنوا در کشور جزئیات جدید از بیمه تکمیلی بازنشستگان اعلام شد (یکم اردیبهشت ۱۴۰۴) از هر ۱۰۰۰ تولد ۴ نوزاد با شکاف لب متولد می‌شوند یک کشته و ۸۴ مسموم بر اثر مصرف قارچ‌های سمی پیش‌بینی بارش باران و وقوع رعدوبرق در ۱۳ استان طی امروز و فردا (یکم اردیبهشت ۱۴۰۴) چگونه می‌توان موهایی سالم داشت؟ «پنتاوالان» همچنان کمیاب | چشم امید نوزادان ایرانی به دست داروسازان هندی بیش از یک‌سوم جمعیت ایران تا سال ۱۴۳۰ سالمند می‌شوند
سرخط خبرها

نصیحت حیدر

  • کد خبر: ۲۴۳۲۹۴
  • ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۲۴
نصیحت حیدر
وقتی در را به روی برادرم باز می‌کردم تا جلو خانه برسد تمام اخبار روز را به او منتقل می‌کردم.

وقتی حیدر از راه می‌رسید معمولا من در را به رویش باز می‌کردم. همه خانواده می‌گفتند، چون کوچک ترم و سبک‌تر تیز می‌روم در را باز می‌کنم و بر می‌گردم. خانه‌ها حیاط دار بود و فاصله نشیمن تا جلو در هم لااقل پنجاه قدم می‌شد. تازه اف اف مد شده بود و تک و توک با یک دکمه در را باز می‌کردند.

وقتی در را به روی برادرم باز می‌کردم تا جلو خانه برسد تمام اخبار روز را به او منتقل می‌کردم. برادرم با همان چهره خسته نگاهی از سر بی حوصلگی به من می‌انداخت. دوچرخه اش را گوشه حیاط به دیوار تکیه می‌داد. دست و رویش را می‌شست و وارد خانه می‌شد.
کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودم. درس و مشقم تعریفی نداشت. گاهی وقتی به قیافه خسته داداش حیدر نگاه می‌کردم دلم برایش می‌سوخت. سنگ کار بود و مو‌های مشکی و پرپشتش زیر خاک، خاکستری به نظر می‌رسید.

او معمولا حوصله چیزی را نداشت. آن قدر که سنگ‌های سنگین را جابه جا می‌کرد یا کمردرد بود یا به خاطر وز وز فرز سردرد.
خواهر‌ها و برادر‌ها از او حساب می‌بردیم. فقط کافی بود خیره خیره نگاهمان کند آن وقت بود که دنبال زمینی نرم می‌گشتیم که در آن فرو برویم!

در همسایگی ما معلمی با همسرش زندگی می‌کرد که با دخترش هم بازی بودم. آن خانواده به نظرم خیلی لاکچری می‌آمدند. همین طور هم بود. در حیاطشان با اف اف باز می‌شد. 
زن و شوهر هر کدام خودرو جداگانه داشتند. آقا شورلت داشت و خانم رنو. چه کلاسی داشت.

دخترشان نسیم کلاس زبان می‌رفت. حیاط خانه شان پر از گل و گیاه بود. خانه شان به جای نفت موتورخانه داشت و با شوفاژ گرم می‌شد. مهری خانم معلم جغرافیا بود. او هفته‌ای یک بار به شیرینی سرای بابل می‌رفت و کلی تنقلات شیرین می‌خرید. سالی یکی دو بار سفر خارجی می‌رفتند. بار اول اسم سنگاپور را از زبان نسیم شنیدم. خلاصه دنیای نسیم برایم دست نیافتنی بود.

یک بار وسط روز کار برادرم به خاطر نبود مصالح تعطیل شده بود. خسته و مانده وسط هال خانه درازکشیده و خوابش برده بود. من گوشه اتاق مشق می‌نوشتم. بی علاقه و بی حوصله.‌

نمی‌دانم حیدر از کی بیدار شده بود و نگاهم می‌کرد. سرم را که بلند کردم نگاه خیره اش را حس کردم. برخلاف همیشه اخم نکرده بود.

گفت: درست را بخوان. درس نخوانی می‌شوی یکی مثل من. ببین. هر روز خسته و مانده می‌روم و می‌آیم. مادر نسیم را ببین درس خوانده معلم شده ماشین دارد. خوب زندگی می‌کند. حالا درست را بخوان وقت برای تلویزیون تماشا کردن زیاد است. زحمت بکش که سر وقتش در آسایش زندگی کنی.‌

نمی‌دانم چرا واو به واو این چند جمله‌ها از ۳۵ سال پیش تا حالا توی ذهنم جا خوش کرده است. خستگی حیدر یا نگاه مهربانش کدامشان مؤثرتر بود نمی‌دانم. من درسم را خواندم. معلم نشدم، اما معلم‌هایی را می‌شناسم که سفر سنگاپور که هیچ، سالی یک بار نمی‌توانند تا شمال بروند و برگردند.

من معلم نشدم، اما معلم‌هایی را می‌شناسم که یک پراید قراضه زیرپایشان است و سرویس رفت و برگشت دانش آموزانشان هستند. انگار دستمزد معلم‌ها طی این سال‌ها به اندازه کارگران ساختمانی پایین آمده که در نگاهشان همان خستگی حیدر موج می‌زند. شاید نصیحت حیدر خیلی وقت است که منقضی شده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->