ملیحه فلاح | شهرآرانیوز؛ حالا شما هزاربار بگویید که جایگاه کارگر رفیع است، بارها روز کار و کارگر را جشن بگیرید، هزاربار بگویید تا کارگر عرقش خشک نشده، باید مزد کارش را بگیرد. مزدش را که نمیگیرد هیچ، اگر اعتراض هم داشته باشد، باید بیخیال کار شود؛ چون یا با یک شرکت واسطه قرارداد دارد یا عهدنامه کوتاهمدت و سفیدی را امضا کرده که همه حقوق قانونی را از او گرفته است.
البته همین چندروز قبل، رئیسجمهور دستور جمع کردن هرچه سریعتر بساط دلالی نیروی انسانی را به وزیر کار داد. از موضوع قرارداد که بگذریم، افزایش ۵۷ درصدی حقوق شاید بهنوعی حمایت دولت از اقشار کارگری بود، اما آنها به دلیل تورم در بخشهای مختلف ازجمله مسکن و مواد غذایی، باز نگران دخلوخرج خود هستند و میگویند شاید این افزایش حقوق باعث تعدیل نیرو ازسوی کارفرمایان شود.
روز کارگر بهانهای شد تا پای حرف کارگرانی بنشینیم که درددلشان در بیشتر مواقع یکی بود و خلاصهاش میشد: نبود امنیت شغلی، گرانی، تورم و صدایی که شنیده نمیشود؛ البته دربین همه آنهایی که ما صدایشان شدیم، بودند افرادی که از شرایط کار خود احساس رضایت میکردند و دعای خیرشان، بدرقه کارفرمایانی بود که ارزش کار و کارگر را میدانند. انتخاب چند روایت از بین همه حرفهای تلخ و شیرینی که شنیدیم، سخت بود، اما چارهای نداشتیم و تلاش کردیم جان کلام قشر کارگر را از زبان چندنفرشان بازگو کنیم تا شاید روزی، شعارهایمان با واقعیت یکی شود.
فکر کنید فقط یک روز در هفته از ۵۰۰ پله پایین بروید و بعد از ۶ ساعت کار سخت، ساعت ۱۲ ظهر، همان مسیر را برگردید. این کار هر روز ما کارگران معدن زغال سنگ است، آن هم با حداقل حقوق پایه قانون کار، بدون مزایای معدن کاری با بیمهای که پنج ماه عقب افتاده، عیدی که هنوز واریز نشده است و ماهها معوقات حقوق از سالهای قبل. نمیخواهد نامی از او در گزارش باشد؛ چون کارگر قراردادی است و هر روز این ترس را دارد که به بهانهای عذرش را بخواهند. میگوید: بنویسید «یک کارگر معدن» و ما هم مینویسیم یک کارگر معدن؛ کارگری که شیرینی لهجه خراسانی اش هم نمیتواند جلوی تلخی کلامش را بگیرد. میخواهیم کمی این معدن و کار در آن را برایمان تصویرسازی کند. میگوید: باید بیایید و ببینید. اما شنیدنش هم برای ما سخت بود، چه رسد به دیدنش.
توضیحاتش را این طور شروع میکند: کلنگ معدن ما ۸۰ سال پیش به زمین خورد و آن طور که مهندسان خارجی گفتند، هنوز فقط ۲۰ درصد از ذخایر آن خارج شده است. ساختار این معدن، سنتی است و هنوز هم در آن با چوب، جلوی خطر را میگیرند که با معدنهای جدید خیلی فرق دارد. ورودی آن یک تونل عمقی به طول ۴۰۰ متر و شیب ۳۵ درصد است و از آنجا به تونلهای مختلف تقسیم و هر کارگر در دالان مربوط به خودش، مشغول به کار میشود. یکی ۵۰۰ متر به عمق میرود، یکی ۱۵۰۰ متر.
همین جا برایمان مثال ۵۰۰ پله را میزند و از درد زانویی میگوید که امان همه کارگران معدن را بریده است. رفت وآمد کارگرها در معدنهای عمقی دیگر با نفربر است، اما کارگران این معدن زغال سنگ در شمال شرق استان، هر روز این مسیر را پیاده میروند و با باری از خستگی برمی گردند. البته زانودرد، کمترین مشکل و عارضهای است که کار در دهلیزهای پیچ درپیچ این معدن برای کارگرانش به ارمغان میآورد.
عرض دالانهای معدن به اندازهای باریک است که اگر یک واگن روی ریلهای آن قرار گیرد و ازقضا کارگری از روبه روی آن بیرون بیاید، باید آن قدر تروفرز باشد که بتواند خود را به یک فرعی برساند و اگر خدای نکرده نتواند از شر واگن خلاص شود، شکستن دست و پا کمترین آسیبی است که خواهد دید. صحنهای که کارگر معدن از این ماجرا برای ما ترسیم میکند، آن قدر دردناک است که حتی نوشتنش را هم سخت میکند.
آن طور که او میگوید، همه معدنها با نوار، زغال را بیرون میبرند، اما اینجا کارگر باید وزن یک تن بار را روی ریل بگذارد و تا ۱۵۰۰ متر هل بدهد. مگر این کارگر چیزی بیشتر از پوست و گوشت است؟ شما بگویید از این کارگر چه باقی میماند؟
«در همه این سالها که در معدن کار کرده ام، مجبور بودم برگه سفید قرارداد را آن هم فقط برای دو یا سه ماه امضا کنم. هیچ کدام از ما امیدی نداریم که آیا فردا سر کار هستیم یا نه. حتی وقتی حقوقمان را نمیدهند، جرئت اعتراض نداریم؛ چون بلافاصله تهدیدمان میکنند و میگویند که اگر ناراحتیم، میتوانیم برویم.» اینها را یک نفس میگوید و ادامه میدهد: این بار ماجرا فرق میکند. ۲۰ روز است کار را تعطیل کردیم و جلوی معدن مینشینیم؛ چون تازه فهمیده ایم که شرکت از آذرماه برای ما بیمه رد نکرده است. ما همه سختی کار را به جان میخریم برای اینکه بیمه تامین اجتماعی باشیم تا حداقل پشتیبان فردای ما باشد. اصلا همه اینها به کنار، با کار خطرناکی که ما داریم، اگر بلایی سرمان بیاید، شرکت جوابگو خواهد بود؟
میپرسیم: نماینده هایتان پیگیری نکردند؟ از مسئولان کسی قولی نداده است؟ صدایش را کمی پایین میآورد و میگوید: هیچ کس به فکر اینجا نیست. اصلا نمیگویند باشید یا نباشید. دو هفته پیش فرماندار سرخس، رئیس سازمان صنعت، معدن و تجارت و رئیس اداره کار شهرستان آمدند. فرماندار قول داد یک شبه کار را درست کند، اما هیچ خبری نشد. مدیران قبلی معدن حداقل هفتهای یک بار به ما سرمی زدند، اما الان هشت ماه است که مدیرمان را ندیده ایم.
او میگوید حتی با اینکه شغلشان جزو مشاغل سخت است، باید به جای ۲۰ سال، ۲۲ یا ۲۳ سال کار کنند. چرا؟ چون کارفرماها به جای ۳۰ روز کامل، تعداد روزهای کاری بیمه شده را کمتر محاسبه میکنند. همینها روی هم جمع و باعث میشود و روزهای آخر بازنشستگی برای کارگران، کش بیاید.
درباره حقوق و دستمزد کارگران معدن هم که میپرسیم، در آن هیچ نکته مثبتی پیدا نمیکنیم. هنوز عیدی سال ۱۴۰۰ را نگرفته اند و چهار ماه هم از ابتدای سال گذشته حقوق معوق دارند. البته این چهار ماه، تنها حقوق معوقه آنها نیست و از سالهای قبل هم معوقاتی دارند که هنوز پرداخت نشده است و به قول او اگر معوقه سال ۹۳ هم امروز پرداخت شود، دیگر ارزشی ندارد.
آن طور که این کارگر معدن میگوید، پایه حقوق کارگران این معدن در سال قبل، ۸۸ هزار تومان بوده است و برای امسال هم هنوز مشخص نیست. البته این پایه حقوق معدن کاری نیست. او اضافه میکند: پارسال اگر میتوانستیم روزی دو واگن زغال سنگ را از معدن خارج کنیم، این پایه حقوق را میگرفتیم و اگر توانمان میرسید و بیشتر خارج میکردیم، حقوقمان بیشتر میشد. اما درمجموع میانگین حقوق کارگران این معدن بین ۳ تا ۶ میلیون تومان بود.
او حداقل خواستههای برحق خود را در چند بند خلاصه میکند و میگوید: اول اینکه به ما نیز پایه حقوق و مزایای معدن کاری تعلق بگیرد. مدت زمان بازنشستگی ما از ۲۰ سال به ۱۵ سال برسد و مدیر معدن و مسئولان پای کار بیایند و تاجایی که ممکن است، تجهیزات و ساختار معدن را به روز کنند.
مدام میخندد؛ به ماجرای غریبی که خودش هم از آن سر درنمی آورد؛ اینکه چطور شماره تلفنش در اینترنت به نام شماره «انجمن کارگران ساختمانی» پخش شده است و دائم باید به همه بگوید که اشتباه گرفته اند و او خودش هم یک کارگر ساختمانی است و به کوچکی دنیا که از قضای روزگار، شماره اش این بار به دست خبرنگار روزنامهای افتاده که سالها مخاطبش بوده و شعرهای دوران نوجوانی دخترش در آن چاپ میشده است.
همین آشنایی که پیوسته با دادن نشانههای مختلف، میخواهد شیرینی اش را تازه کند، صحبتمان را گرم میکند. از دو دخترش میگوید که حالا هر دو معلم هستند و مایه افتخار پدر و از لباس خادمی امام رضا (ع) که شش سالی میشود بر تن دارد و برایش یک دنیا میارزد و باز میخندد که اگر بخواهد رزومه اش را رو کند، باید ساعتها حرف بزند. حسن محمدپور، کارگر تاسیساتی ساختمان است؛ البته بعد از ۲۴ سال کار در این حرفه، دیگر برای خودش استادی شده است، اما با این حال خود را یک کارگر ساختمانی میداند.
سوز زمستان که میرسد، استرس بیکاری هم برای کارگر ساختمانی شروع میشود. نان کارگری در حالت معمول کفاف زندگی را نمیدهد، چه برسد به اینکه نیمی از سال هم به بیکاری بگذرد.
کرونا هم که قوزبالاقوز شد. محمدپور هرچند به دلیل علاقه به حرفه اش هیچ وقت آن را کنار نگذاشته است، مدتی مجبور شد برای همخوانی دخل وخرجش در تاکسیهای اینترنتی هم کار کند؛ البته کشاورزی در باغچه کوچکی که در روستا از پدرش به ارث برده، نیز در زمانهای حساس، کمک کارش بوده است. او میگوید: امنیت شغلی برای کارگر ساختمانی معنی ندارد؛ یک روز کار هست، یک روز نیست. اگر شانس داشته باشیم و با چند معمار آشنا قرارداد ببندیم، ممکن است تا مدتی مشغول باشیم، وگرنه هیچ حساب وکتابی ندارد. آمدن کرونا هم کار را سختتر کرد. همه همکاران من چند شغل دارند تا دخلشان کفاف خرجشان را بدهد. چارهای نیست؛ مجبوریم بگذرانیم.
محمدپور از سال ۷۶ کارش را شروع کرده و سال ۸۹ جزو گروههای اولی بوده که موفق شده است با شرکت در آزمون فنی وحرفهای و گرفتن کارت مهارت، زیرپوشش بیمه تامین اجتماعی قرار بگیرد، اما حالا متقاضیان بیمه باید از هفت خان رستم بگذرند تا شاید بعد از چند سال انتظار، مشمول بیمه کارگران ساختمانی شوند. او این را یکی از شانسهای زندگی کاری خود میداند و میگوید: من شانس آوردم که همان موقع این کار را انجام دادم، وگرنه الان کارگران چند سال در نوبت میمانند و آخر هم بیمه نمیشوند.
مهربانیهای مادر شهیدی که هر روز ساعت ۶ صبح با یک استکان چای گرم در دست و دعاهای خیر بر لب به سراغ پاکبان محله میآید تا خداقوتی بگوید و خستگی را از تن او بیرون کند، یکی از خاطرههای دلچسبی است که محمدعلی کاردان، پاکبان منطقه ۳، با مرور آن میخواهد بگوید که کارش سخت است، اما شیرینیهای خاص خودش را هم دارد؛ شیرینیای که از دعای خیر مردم میآید و لقمه نان حلالی میشود برای سفره خانواده چهارنفره اش. از ازدواجش تا تولد مائده و مهدیه و شغلی که هدیه روزهای سخت زندگی اوست، همه را از نگاه مهربان امام غایبی میداند که لحظه لحظه حضور او را در زندگی خود حس میکند. با افتخار کردن به پاکبان بودنش در شهر امام رئوف و خدمت به زائران و مجاوران حرم ایشان، باز تکرار میکند که کار ما سخت است، اما شیرینیهای خودش را دارد.
کارش ۴ صبح شروع میشود و به قول خودش هر پاکبان به طور متوسط روزانه محدودهای به مساحت ۱۰ هزار مترمربع را تمیز میکند. ۱۲ سالی میشود که پاکبان است و حالا میخواهد از زبان همکارانش برای ما از سختیهای این شغل بگوید: «همه همکارانم در حاشیه شهر زندگی میکنند و بیشتر آنها مستاجر هستند. فشار کار و فشار اقتصادی امان میبرد. کاش مسئولان بیشتر به فکر کارگران باشند!» کاردان، مشکلات و سختیهای کارش را مرور میکند و میگوید: یکی زنده است و یکی فقط زندگی میکند. ما کارگرها فقط زندگی میکنیم. حقوق پاکبانی هم مثل خیلی از مشاغل کارگری دیگر در گرانی این روزها کفاف زندگی را نمیدهد و شاید از هر ۱۰ پاکبان، ۸ نفر برای تامین مخارج خود مجبورند دوشغله باشند تا شاید بتوانند هزینه یک زندگی خیلی معمولی را تامین کنند؛ البته در این زندگی آرزوی سفر، لباس، تفریح، وسیله و... به دل خانواده کارگرها میماند».
یک شبه بیکار شدن، ترس مشترک پاکبانان است. او میگوید: یکی از خواستههای مهم ما پاکبان ها، تامین امنیت شغلی است تا هر سه ماه یک بار، ترس از دست دادن شغل خود را نداشته باشیم و کاش قرارداد پاکبانهایی با سابقه کاری بیش از پنج سال، مستقیم با شهرداری باشد.
مگر ما چه فرقی با کارمندان دیگر داریم؟ او بخش دیگری از گلایههای خود را با این سوال شروع میکند و ادامه میدهد: امسال که شبهای قدر گذشت، اما کاش ساعت کاری ما هم بعد از شبهای قدر، دو ساعت کم میشد! کاش رفاهیات ما نیز مثل سایر سازمانها بود! به نظر کاردان، دور از انصاف است که اگر گله میکند، خوبیها را نگوید. دادن ابزار مناسب کار ازجمله هدلایت، جلیقه و... و همچنین قرار گرفتن زیرپوشش بیمه تامین اجتماعی به صورت کامل در سالهای اخیر، جزو اتفاقات خوبی بوده است که به آنها اشاره میکند.
امروز درست ۲۰ سال میشود که مرتضی دشتی لباس کارگری بر تن دارد و آن طور که خودش میگوید، افتخار میکند که با همه سختیها روزیای به حلالی شیر مادر پای سفره خانواده پنج نفره خود برده است.
هفته برای دشتی و همکارانش در کارخانه نخریسی، هشت روز است. یعنی سه شیفت کاری هشت ساعته. صبح، ظهر و شب که هر شیفت بعد از دو روز تغییر میکند و درنهایت دو روز هم استراحت میکنند. درحال حاضر ۲۰۰ کارگر در این کارخانه مشغول به کار هستند و همه طبق قانون کار حقوق میگیرند.
دشتی میگوید: کارگران کارخانه از کارفرمای خود راضی هستند. مشکل اساسی، تورم است که روزبه روز سفره کارگران را کوچکتر میکند. توقع ما از دولت سیزدهم، بیشتر از این حرف هاست. پنج روز بعد از اینکه اعلام کردند قرار است حقوق کارگرها ۵۷ درصد زیاد شود، مواد غذایی ۲۵ درصد گران شد. هنوز حقوق جدیدی به دست کارگران نرسیده، باید کالاها را گرانتر بخرند. ما حاضریم حقوق افزایش پیدا نکند، اما قیمتها ثابت بماند. کارگری که مستاجر است، با این گرانیها حتی اگر حقوق قانون کار هم بگیرد، کم میآورد. به نظر شما باید چه کار کند؟ پولش را خرج اجاره خانه کند یا قبض آب و برق یا با آن شکم خانواده اش را سیر کند؟
نمیتواند که از دیوار مردم بالا برود. مجبور است از ۲۸ ساعت، ۱۶ ساعت کار کند. آن وقت جان زندگی کردن برای این کارگر میماند؟ ما کارگرها تبدیل به مردههای متحرک شده ایم و دولت نگاه پدرانهای به ما ندارد.
او هم مانند همکارانش از نبود امنیت شغلی در جامعه کارگری گله میکند و از قراردادهای سه ماههای که ممکن است هر لحظه تمام شود. دشتی ادامه میدهد: افزایش حقوق و دستمزد هم ممکن است به تعدیل نیروی کارگری ختم شود؛ البته کارفرما مقصر نیست. او هم باتوجه به سرمایه گذاری که کرده است، باید از پس هزینههای خود برآید و اینجا دولت است که باید از کارفرما و کارگر حمایت کند.
دشتی به گفته خودش، دیپلم نظام قدیم است و علاوه بر اینکه در کارخانه کار میکند، نماینده کارگران مشهد در کمیسیون مطالبات تامین اجتماعی و هیئتهای تشخیص اداره کار نیز هست تا شاید از این طریق، بتواند در برپایی حق همکاران خود سهمی داشته باشد.