به گزارش شهرآرانیوز - شاهنامه نه فقط بزرگترین حماسه این کهندیار، که نمودی از منش و آیین و خوب و بد مردمان آن است. اما پس از گذر سدهها، آنچه فردوسی با بسی رنج در ٣٠ سال نگاشته است، چه گرهی از کار انسان ایرانی امروز باز میکند و چرا باید شاهنامه را ارج بنهیم؟ این پرسش اصلی است که با دکتر میرجلالالدین کزازی، شاهنامهپژوه و استاد دانشگاه، در میان گذاشتهایم. او با استفاده از تعبیر مارشال مکلوهانِ کانادایی، نظریهپرداز ارتباطات، که جهان در عصر ارتباطات را به دهکدهای تشبیه کرده بود میگوید: «اگر میخواهیم در این دهکده، در کویی از آن که ایران نامیده میشود ایرانی بمانیم، آگاهانه، از سر شناخت و برهان و دانش بدان بنازیم که ایرانی هستیم، چارهای جز آن نداریم که خود را بشناسیم.» و استوارترین پایه این شناخت را که میشود به آن چنگ زد، شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی میداند، تکیهگاهی محکم که میشود در عصر تازش فرهنگها، برای فهم چیستی ایرانی و نگاهداریاش، به آن امیدوار بود. کزازی پیوندی ژرف میان ایران و ایرانی و شاهنامه قائل است و همراستا با این باور کوشش بسیاری در ترویج شاهنامهخوانی و فهماندن این شاهکار باشکوه ادبیات جهان کرده است. در این باره، شاید مهمترین تلاش او ویرایش و گزارش پردامنهای باشد که از شاهنامه فردوسی ارائه داده است. دوره ده جلدی «نامه باستان» که به همت مثالزدنی این استاد ادبیات فارسی به نگارش درآمده است، منبعی درسی برای دانشجویان دورههای مختلف دانشگاهی است و افزون بر آن، خواندنش میتواند به حال دیگر کسانی که با شاهنامه سر و کار دارند -نویسندگان، پژوهشگران و ... - سودمند باشد. در این کتاب دشواریهای بیتهای شاهنامه توضیح داده شده و داستانها تفسیر و تحلیل شده است. همچنیـن واژهشناسی، ریشهشناسی، اسطورهشناسی، نمادشناسی، سبکشناسی و زیباییشناسی در بررسی اثر گرانسنگِ حکیمِ توس مورد توجه قرار گرفته است.
بیگُمان ما ایرانیان امروز هم برای شناخت درست و بهآیینِ زبان فارسی به شاهنامه نیاز داریم، هم نیازی نهادینهتر و درونیتر و بنیادینتر. این نیاز دوم نیاز به ایرانی ماندن است. ما در روزگاری به سر میبریم که روزگار گسستنها و از خودبیگانگیهاست. روزگاری که برترین نشانه آن همان است که آن را جهانی شدن مینامیم. بدانسان که آن مارشال [مکلوهان] کانادایی چندی پیش هوشمندانه گفته است، جهان فراخ به یاری فناوری رسانهای به دهکدهای خرد فروکاسته است. اگر ما ایرانیان بخواهیم در این دهکده همچنان ایرانی بمانیم و فرهنگ و منش و پیشینه نیاکانی خویش را پاس بداریم، آن را به همانسان که از نیاکان خود ستاندهایم، به فرزندان و پسینیانمان بسپاریم، به شاهنامه نیازمندیم. چرا سخن از شاهنامه میگویم در سرزمینی که برترین شاهکارهای ادبی جهان در آن پدید آمده است، نشانه پرسش است؛ زیرا ما جهان ایرانی را در همگیِ آن روشن و رسا، بنیادین و گوهرین تنها در شاهنامه میتوانیم یافت. تنها شاهکار ادبی، سرچشمه فرهنگی و منشی که بیهیچ درنگ و دودلی میتوانیم آن را نامه منش و فرهنگ ایران بدانیم و بنامیم شاهنامه است. دراینباره به فراخی سخن میتوانم گفت، به همین اندک بسنده میکنم.
ما ایرانیان از آن روی که پیشینهای دیگرسان در تاریخ خویش داریم، این پیشینه دیگرسان فرهنگ و منشی دیگرسان را به همراه آورده است، برای پرسمانهای کنونی جهان به ناچار میباید چارههایی بجوییم که با منش و فرهنگ ما سازگار است وگرنه آن چاره به راستی چاره نیست، گرهی از کارهای فروبستهمان نمیتوان گشود؛ زیراکه فرهنگ و منش را نمیتوانیم با دانش یکسان بشماریم از دید سرشت و ساختار. خواست من از دانش آن است که فرنگیان آن را Science مینامند. اینگونه دانشها مرزی نمیتوانند داشت. یافته هر کدام از این دانشها دامنهای گسترده خواهد داشت. همگان میتوانند از آن یافته بهره ببرند؛ نمونهای از آن دانش فناورانه ابزار ساز. ابزاری، دستگاهی که در کشوری ساخته میشود، در کشورهای دیگر هم به کار گرفته میتواند. اما آنچه ویژه ماست چونان ایرانی زمینههای فرهنگی و منشی و حتی اندیشهای ماست. ما برای آنکه بتوانیم راهکارهای سودمند و کارا و امروزینه پرسمانها و تنگناها و دشواریهای فرهنگی و روانی و منشی و هازمانی (اجتماعی) خویش را بیابیم، به ناچار میبایست از شاهنامه بهره ببریم، زیرا آنسان که گفته شد، شاهنامه نامه منش و فرهنگ ایرانی است وگرنه تلاشمان همواره بیهوده خواهد ماند. توان و زمانمان بیهوده به هرز و هدر خواهد رفت. ما نمیتوانیم دشواریها و تنگها و بنبستهایی را که با آنها روبهرو میشویم که سرشتی درونی دارند از میان برداریم، بر آنها خواهیم افزود. آن گره را که میخواهیم گشود، کورتر خواهیم کرد، اگر آن راهِ کار بر آمده از منش و فرهنگ ما نباشد.
تازش کنونی با تازشهای پیشین سنجیدنی نیست، زیرا تازش فرهنگی، منشی، روانی در روزگار ما یکسره از گونهای است دیگر. این تازش، تازش رسانهای است. ما با تازشگری رویاروی خود که بتوانیم به آسانی یا به دشواری با او به نبرد بپردازیم روبهرو نیستیم. ما با تیزآبهها و موجهایی روبهروییم که از هر سوی فرا میرسند. از هر بند و بارو میگذرند. تا کنج خانههای ما راه میبرند. از همین روست که ما در این زمان بیش از هر زمان دیگر به شاهنامه نیاز داریم. ویژگی سرشتین روزگار ما آنسان که پیشتر هم نمونشی (اشارتی) از آن آورده شد، ناپایداری است، لغزانی و لرزانی است. از در و دیوار آگاهی میبارد. آگاهیهایی که همزمان میتوانند ناساز با یکدیگر باشند. برترین نشانه روزگار ما، که ما همواره با آن روبهروییم، پدیدهای است که هیچ پیشینهای در روزگاران گذشته ندارد. پدیدهای است که آن را پسند روز یا مد مینامیم. در چنین جهانی لرزان، جهانی که آنچنان ناپایدار است که میتوانم آن را جهانی آبگونه بنامم. ما در آب به ناچار دروایی همراه با خیزآبهها بدین سوی یا بدان سوی کشیده میشویم. تنها زمانی از دروایی و شناوری باز میتوانیم ماند که پایگاهی استوار بیابیم. پایگاهی که بتوانیم بر آن بایستیم. در برابر خیزآبها پای برجای. در دهکده جهانی به ناچار گویهایی گونهگون است. در دهکده مردمان به آسانی با یکدیگر در پیوندند، حتی هر روز میتوانند یکدیگر را ببینند یا از یکدیگر اثر بگیرند. یا ما میباید در این دهکده به فرهنگ و منش چیره بر آن که منش و فرهنگ رسانهای است -که دهکده را پدید آورده است- تن در بدهیم، چیستی تاریخی، فرهنگی، منشی خویش را بهیکبارگی فروبنهیم، یا اگر میخواهیم در این دهکده در کویی از آن که ایران نامیده میشود ایرانی بمانیم، آگاهانه از سر شناخت و برهان و دانش بدان بنازیم که ایرانی هستیم، چارهای جز آن نداریم که خود را بشناسیم. من بیگمانم که ایرانی اگر خود را به درستی بشناسد سر برخواهد افراخت نازان هر جای که نیاز باشد خواهد گفت که من ایرانیام. یکی از ویژگیهای بنیادین ایرانیان که پایه منش ایرانی را میریزد، آن است که ایرانیان مردمانیاند نرمخوی و دیگردوست. همواره آغوش به سوی جهان گشاده میدارند. این گشادگی آغوش اگر به گونهای باشد که چیستی ایرانی را زیان نرساند، آن را سودمند خواهد بود. نیاکان ما پذیرای فرهنگها و اندیشههای دیگر بودهاند، اما بهرهای که از این فرهنگها و اندیشهها میبردهاند بهرهای ایرانی بوده است، آنها را از آن خود میکرده است. گشادگی آغوش بر پایه مهربانی و دیگردوستی انجام میگرفته است، نه از ناتوانی و کماندیشی و بیفرهنگی. رنگ فرهنگ دیگر را به خود نمیپذیرند. از همین روست که ما ایرانیان همواره توانستهایم به نازش بگوییم که از تازش به سود خویش بهره بردهایم. تازشها نه تنها ما را از پای نینداختهاند، چیستی ایرانیمان را آسیب نرساندهاند، به وارگونی آن را مایهای مِهینتر، پایهای استوارتر بخشیده اند. در این روزگار هم اگر بخواهیم از تازش، سازش بیافرینیم، باید که خودشناس باشیم. اگر خود را بشناسیم بهره درست و بهآیین را از جهان خواهیم برد. بیهیچ پروا، بیهیچ بیم، مانند نیاکانمان آغوش به جهان خواهیم گشود، از آن بهره خواهیم برد، نه زیان، نه آسیب، نه گزند. هم از این روست که ما در این روزگار، روزگاری که با نیرومندترین، گستردهترین، نِهانکاوترین تازش منشی و فرهنگی روبهرو هستیم، باید دست در دامان شاهنامه بزنیم تا همچنان بتوانیم نازان، سرافرازان بگوییم که ایرانی هستیم.
در میان مردم، آری، شاهنامه همچنان زنده و تپنده است. در هر جای ایران که ایرانیان در آن ایرانیتر ماندهاند، شاهنامه کارکردی بیشتر دارد. به ویژه در میان تیرههای ایرانی؛ لُران، کُردان، بلوچان و تیرههای دیگر. در شهرهای بزرگ پیداست، چون منش فرهنگی ایرانی کاستی گرفته است، کاربرد شاهنامه نیز کمتر شده است. اما آنچه مایه نوید است، این است که خیزشی فرهنگی برپایه شاهنامه سربرمیآورد. نشانههای آن اندکاندک در شهرهای گوناگون ایران پدیدار میشود. این خیزش فرهنگی از دید من خیزشی است ناب، یکسره مردمی، برجوشیده از نهاد فراگیر ایرانی، از آن ناخودآگاهی تباری است. این خیزش در خواهد گسترد، دامنهای فراخ خواهد یافت، به همانسان پایههایی استوار، هم در چونی -یعنی کیفیت- هم در چندی. در چرایی آن میتوانم به ویژه بر ٢ نکته انگشت برنهم، یکی این است که خیزش از کودکان آغاز گرفته است. در شهرهای گوناگون ایران کودکانی خرد را میبینیم که راهی به جهان شاهنامه جستهاند، کودکانی که هنوز به دبستان هم نمیروند بیتهای شاهنامه را به شکوه و بهآیین بر زبان میرانند. داستانهای شاهنامه را به نمایش در میآورند. نکته دیگر این است که زنان در این خیزش بهرهای بنیادین دارند. پرورندگان و آموزگاران نونهالان ایرانی زناناند در ردههای فُرودین آموزش و پرورش. آنان که شاهنامه را به میان کودکان میبرند، زیرا به استواری دریافتهاند ما در این روزگار بدان نیاز داریم که کودکانمان را با جهان شاهنامه آشنایی و پیوند بدهیم. هنگامی که زنان به کاری دست مییازند، بیش از مردان در آن کار پایدار و استوارند، به ویژه اگر به کاری که میکنند باوری نیرومند داشته باشند. از همین روست که من بر آنم که این خیزش دمبهدم پایورتر خواهد شد و بیش گسترش خواهد یافت. این نوید و امید را نیز در برابر ما خواهد نهاد که ایرانیان آینده، ایرانیانی خواهند بود که
سر بر خواهند افراخت و خواهند ناخت (نازید) که ایرانی هستند.