صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درباره آلبوم «دم دربند عشق» | گزيده شعرهاى تربتى با صدای محمد قهرمان

  • کد خبر: ۱۰۹۰۶۸
  • ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۷
آلبوم صوتی «دم دربند عشق» مجموعه‌ای از شعرهای تربتی محمد قهرمان با صدای خودش است که انتشارات «آهنگ قلم» منتشر کرده است.

محمدرضا مروارید  (نویسنده و پژوهشگر) | شهرآرانیوز - نشسته، چشم از گل‌هاى رنگ‌رنگ قالى پیش رو بر نمى‌گیرد. گوشش را به شنیدن صداى مهمانى سپرده است که در دورترین جاى اتاق شعر مى‌خواند. تمام که مى‌شود، بى‌آنکه سرش را بالا کند، از شاعر بعدى مى‌خواهد که بخواند، و حامد آغاز مى‌کند: تمام هستى استاد قهرمان نوه‌اى است که خوردنى است، چرا؟ چون که مثل قند شده! با شنیدن آغازین بیت، دردانه‌اش را به خاطر مى‌آورد و با یاد شیرین او لبخند نمکینى بر چهره‌اش مى‌نشیند. فرازوفرود شعر حامد احساسات استاد را به بازى مى‌گیرد و نوشخند‌ها و نیشخندهاى مکرر او را آشکار مى‌کند. هنگامى که شاعر به آخرین بیت مى‌رسد، غزل‌سراى بزرگ هم روزگار ما که اینک به گواهى خداوندگاران سخن، در صف نخستین نوآوران شعرى این دوران ایستاده است، مروارید اشک خود را دزدانه مى‌رباید، و او را مى‌بینم که واپسین بیت را این‌گونه با خود تکرار مى‌کند:

در آتشم که آن‌سوى آب‌ها غزلى است

که روى دست غزل‌هاى من بلند شده

اگر به تعبیر محمد قهرمان، نوه‌اش، غزل، توانسته است با شیرینى و دل‌پسندى، گوى سبقت را از غزل‌هاى ناب و آبدار او برباید، هنوز، اما کسى نیامده است که بتواند به گرد پاى بومى‌سروده‌هاى استاد برسد و نمى از بیکران یم او برگیرد. گواه این سخن را باید از اخوان ثالث شنید که در نامه‌هاى خود به قهرمان در کتاب «با یادهاى عزیز گذشته» به یکه‌تازى دوستش در سرودن اشعار محلى صحه گذاشته، و از دکتر شفیعى کدکنى شنید که در مقدمه کتابى، چراغ ادبى خراسان را روشن از وجود کسى، چون قهرمان مى‌داند که محفل سه‌شنبه‌هایش از سال‌ها پیش برپاست، و بیش از همه، باید در آثار خود او دید که نمونه‌اى از آن با نام «دم دربند عشق» به بازار آمده است. محمد قهرمان زاده سال ۱۳۰۸ در تربت حیدریه است و اگر چندى از سال‌هاى نوجوانى و جوانى را در تهران زیسته، تابستان‌ها را به روستاى امیرآباد تربت حیدریه نزد مادربزرگ خود مى‌رفته و از همان سال‌ها، با شور و شوق بسیار، به گردآورى دوبیتى‌هاى محلى زادبوم خویش و ساختن و سرودن اشعارى به لهجه تربتى پرداخته است.

پیرانه سر چو آید یادم ز خردسالى
سر مى شود پر از شور، دل از ملال خالى

او قالب‌هاى اندام‌یافته شعر را کاراترین ابزار براى ماندگارى و پایایى فرهنگ عامیانه دانسته و بر این باور رفته که شعر، چون از دل برمى‌خیزد، ناگزیر بر دل مى‌نشیند و گران برمى‌خیزد. او اگر این ضرب‌المثل را مى‌شنود که «چون جوالى از گردو پر شود، مى‌توان یک جوال ارزن را هم در آن جاى داد»، آن را این گونه در قالب شعر مى ریزد:

پس مُنُم و پیش غُماى کلور
بِرِى غِماى ریزَ جا وا مرَه
جوال ارزن دِ سرِش جا مِرَه

«یعنى غم‌هاى بزرگ را پس و پیش مى‌کنم و جا براى غم‌هاى کوچک باز مى‌شود. دل پردرد من کیسه گردوست. پس یک کیسه ارزن در سر آن جاى مى‌گیرد.»، اما سروده‌هاى محلى قهرمان، در مرز تنگ مثل‌ها نمى‌ماند، بلکه اندک‌اندک راه خود را تا غزل و قطعه نیز مى‌گشاید و از این رهگذر نمونه‌هاى درخشانى از شعرهاى محلى پدید مى‌آید که به راستى باید آن‌ها را در اوج دانست. از آنجا که نشر محلى سروده‌ها به شکل کتاب، تنها براى گویشوران همان خطه سودمند مى‌افتد، عرضه آن همراه با خوانش اشعار با صداى شاعر کارى است شایسته و بایسته که نمونه‌اش درمورد شعرهاى تربتى استاد محمد قهرمان انجام شده است. وقتى شعرى به بلندى «خِدِى خداى خودم» و در جاى‌جاى آن توضیحاتى شفاهى را با صداى شاعر مى‌شنوید، لذت آن براى شما دوچندان مى‌شود، به خصوص آنکه شاعر در این سروده بلند، انبوهى از اندوه بیکرانه خویش در ناشنوایى فرزندش را فریاد مى‌کند و لابه‌اى چنان سوزناک سر مى‌دهد که سنگ تاب آن را نمى‌آورد.

آخِرِ عمری مو رَم کِردی پیَ‌ر
تا دم و سَعَت بیَ‌ه پیرِم به در

دو بچَه دایی به مو سالون پیش
که نِکِردن عمر از چن روز بیش

از مریض خَنَه به خَنَه نئمَیَ‌ن
هم دِزوبجِه عاقبت پرپر زَیَ‌ن

... میوه‌کار نوبر نبود،‌های
اَتِشای مردِه‌یِ بی دود، هان

... تارسی نوبت به بِچِه‌ی اَخری
کارُم اَز بد، رفت رو وِر بِتّری

... اَرومک جیغِش زیُ‌م حَلی نرفت
خو ز چشمم رفت و دل خَلی نِرفت

بگذارید این چند بیت را با هم بازخوانی کنیم:

آخر عمرى من را هم پدر کردى
تا هرگاه و هرساعت پدرم به درآید

سال‌ها پیش دو بچه به من دادى
که بیش از چند روز عمر نکردند

از مریضخانه به خانه نیامدند
عاقبت در همان جا پرپر زدند

... اى میوه‌هاى نوبر نابود
اى آتش‌هاى مرده بى‌دود

... تا نوبت به بچه آخرى رسید
کار من از بد به سوى بدتر رفت

... آرام او را صدا زدم متوجه نشد
خواب از چشم من رفت، ولى دل من خالى نشد

ارج و بهاى این اثر قهرمان، افزون بر جایگاه ادبى و شعرى‌اش، در آن است که با آوردن واژه‌هاى اصیل و خوش‌تراش محلى در شعر، فرهنگ‌نامه‌اى بومى پدیدار ساخته، کوشیده است تا غبار از واژگان پیشین برگیرد و آن‌ها را براى نسل‌هاى پسین ماندگارى بخشد. باید سال‌ها بگذرد تا فرهیخته‌اى همچون محمد قهرمان پدید آید و دل براى فرهنگ عامیانه زادبومش بسوزاند و بکوشد تا صداى رساى خویش را براى آیندگان بگذارد. او، خود، هنگامى که نخستین نسخه کتابش را که به کوشش «باغ فرهنگ شرق» پدید آمده بود دید، بى‌درنگ چنین سرود:

باغ فرهنگ شرق را نازم / که صداى مرا به غرب رساند؛

و بدین‌سان، با این تک بیت هنرمندانه و بالبداهه، شادمانى خود را از نشر این مجموعه اظهار کرد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.