صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

با سنگ و چوب و چماق مردم را از سیل استهبان نجات دادند!

  • کد خبر: ۱۱۸۵۷۶
  • ۰۳ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۵:۳۲
مردمی که هجوم آب‌های خروشان را جدی نگرفتند و هرکس به آن‌ها هشدار می‌داد، آن را به شوخی می‌گرفتند. سخت بود متقاعدکردن این مردم و نجات آن‌ها در آن لحظاتی که فرصتی باقی نمانده بود. با این حال، روستاییان دست از تلاش برنداشتند. فریاد می‌زدند، با چوب و چماق سراغ مردم می‌رفتند، شیشه خودروهایشان را می‌شکستند تا شاید آن‌ها را از جایشان بلند کنند.

صدایشان هنوز گرفته است از بس فریاد زده‌اند. صحنه‌های تلخ و دردناکی را به چشم دیده‌اند و هنوز هم با صدایی گرفته و لرزان حرف می‌زنند. روستاییانی که پس از مواجهه با موج‌های غول پیکر سیل مرگبار، دست‌به‌دست هم دادند و در آن ثانیه‌های حساس مردم را متفرق کردند.

به گزارش شهرآرانیوز، مردمی که هجوم آب‌های خروشان را جدی نگرفتند و هرکس به آن‌ها هشدار می‌داد، آن را به شوخی می‌گرفتند. سخت بود متقاعدکردن این مردم و نجات آن‌ها در آن لحظاتی که فرصتی باقی نمانده بود. با این حال، روستاییان دست از تلاش برنداشتند. فریاد می‌زدند، با چوب و چماق سراغ مردم می‌رفتند، شیشه خودروهایشان را می‌شکستند تا شاید آن‌ها را از جایشان بلند کنند.

زمان داشت از دست می‌رفت و چند صد نفر از گردشگران در آن ظهر آفتابی روی زیلوهایشان استراحت می‌کردند. آفتاب به هیچ‌کدام‌شان اجازه نمی‌داد که صحبت‌های روستاییان محلی را جدی بگیرند. با این حال، هیچ‌کدام از آن‌ها دست‌بردار نبودند. آنقدر رفتند و فریاد زدند تا بالاخره توانستند از یک فاجعه جلوگیری‌کنند. روستاییانی که پیش از رسیدن امدادگران و درست هنگام وقوع سیل مردم را از آنجا دور کردند.

رضا علیپور یکی از همین روستاییان است که برای اولین‌بار او شاهد هجوم سیل مرگبار بود. وقتی داشت با موتور، در محل کارش در یک مرکز پرورش ماهی گشت‌زنی می‌کرد، به بالاترین نقطه از آن محل رفت. صدای وحشتناک موج‌ها را شنید. معطل نکرد و گاز داد. با سرعت تمام به پایین رفت. تمام آن ثانیه‌ها به فکر مردمی بود که به تفرجگاه منطقه رودبال رفته بودند. می‌دانست که در آن روز تعطیل افراد زیادی در آن منطقه هستند. تا می‌توانست بر سرعتش افزود. در راه به چند نفر از هم‌روستاییانش خبر داد و درنهایت به آن منطقه رسید.

التماس برای فرار از سیل

او درباره آنچه در این سیل مرگبار دیده بود، می‌گوید: «من اهل روستای باغشاد هستم. محل کارم در یک مرکز پرورش ماهی است. درست کمی بالاتر از منطقه تفریحی رودبال و آن رودخانه است. چون روز تعطیل بود، با موتورم دور مرکز پرورش ماهی گشت می‌زدم. همیشه همین کار را انجام می‌دهیم تا کسی وارد نشود یا اتفاقی نیفتد.

من به بالاترین نقطه رفتم و از همانجا ناگهان صدای وحشتناک آب را شنیدم. هجوم آب را دیدم و معطل نکردم. با سرعت تمام به پایین رفتم، چون می‌دانستم که آب الان جمعیت زیادی را آن پایین با خودش می‌برد. همان لحظه با کلانتری هم تماس گرفتم و موضوع را اطلاع دادم. به منطقه که رسیدم، همان ابتدا یک تفرجگاه است، به یکی از هم‌روستاییانم اطلاع دادم. با چشم خودم دیدم که با پای برهنه به همراه پدر و برادرش راهی کنار رودخانه شدند تا به مردم هشدار دهند.

ما فریاد می‌زدیم و می‌گفتیم سیل در راه است. جمعیت بسیار زیادی آنجا بود. حدود ٤٠، ٥٠ ماشین درست کنار رودخانه پارک شده بود. فریاد زدم سیل. هیچ‌کس توجه نمی‌کرد. اصرار کردم و دیگر داشتم التماس‌شان می‌کردم. بعضی‌ها حتی به شوخی می‌گفتند چیزی زدی. البته حق هم داشتند، چون هوا بسیار گرم و آفتابی بود. آن روز اتفاقا گرمای هوا خیلی بیشتر از روز‌های دیگر بود، برای همین باورش سخت بود. ولی به هرکدام از محلی‌های خودمان که می‌رسیدم و موضوع را می‌گفتم، باور می‌کردند و آن‌ها هم پابه‌پای ما سراغ مردم می‌رفتند و هشدار می‌دادند.»

نجات با پرتاب سنگ

مسیر را ادامه داد و در راه ماجرا‌های عجیب و تلخی را با چشم خود دید: «چند جوان را دیدم که نشسته بودند و عصرانه می‌خوردند. به آن‌ها گفتم بلند شوید سیل در راه است. آن‌ها به شوخی گرفتند. در آن لحظات، حتی ثانیه‌ها هم مهم بودند. زمان داشت از دست می‌رفت، برای همین مجبور شدم با سنگ شیشه ماشین‌شان را بشکنم. سنگ را پرتاب‌کردم و آن‌ها هم شوکه شدند. به دنبالم آمدند و من هم فرار کردم. می‌خواستند مرا بگیرند، برای همین به دنبالم آمدند تا اینکه دقیقه‌ای بعد، سیل آمد و ماشین و وسایل‌شان را با خود برد. خیلی شوکه شده بودند. بعد از آن ماجرا کلی از من تشکر کردند. تا جایی که پل بزرگی وجود دارد، رفتم. تقریبا آنجا ٥٠٠ ماشین کنار رودخانه بود.

اگر دیر می‌رسیدیم، سیل همه آن‌ها را با خودش می‌برد. وقتی به آنجا رسیدم، کلانتری هم رسیده بود و مردم داشتند ماشین‌ها را از سراشیبی بالا می‌بردند. مردم در آنجا حرف‌مان را باور کردند، چون ماموران کلانتری هم آمده بودند. در این میان مثلا خانواده‌ای بودند که ١٠ نفرشان را آب با خودش برد. آن‌ها اهل روستای آب‌نارک بودند، ولی، چون در ابتدا و در مسیر اصلی سیل بودند، آب آن‌ها را با خود برد و فرصت هشدار به آن‌ها نبود. وگرنه اگر هشدار می‌دادیم آن‌ها حرف‌مان را باور می‌کردند.»

عروسی‌ای که عزا شد

خانواده‌ای شب قبل یک جشن عروسی داشتند. مهمانان زیادی از شهرستان‌های اطراف برایشان آمده بود. برای همین فردای عروسی به آن منطقه تفریحی می‌روند تا روز تعطیل خود را خوشگذرانی کنند. ولی سیل امان‌شان نداد.

علیپور ادامه می‌دهد: «بیشتر آن‌ها زنان و بچه‌ها بودند. داشتند آبتنی می‌کردند. چون زنانه و مردانه را جدا کرده بودند، برای همین آن‌هایی که مردند، بیشترشان زن و بچه بودند. از آنجایی که هنگام آب‌تنی بازی می‌کردند و سروصدای زیادی داشتند، وقتی سیل می‌آید و آن‌ها جیغ می‌زنند، کسی توجهی نمی‌کند و تصور می‌کنند همچنان در حال بازی هستند. یا مثلا به خانواده‌ای رسیدم که مادربزرگ پیری داشتند. به آن‌ها گفتم بلند شوید سیل در راه است، همه به شوخی گرفتند، ولی مادربزرگ‌شان ترسید و آن‌ها را از جایشان بلند کرد. ثانیه‌ای بعد سیل وسایل‌شان را با خود برد و آن‌ها شوکه شدند. مهرسانا و ماکان از مفقودان نیز خواهر و برادر بودند. مادرشان برای برداشتن لباس به داخل ماشین می‌رود که سیل پدر خانواده به همراه سه فرزندش را با خود می‌برد که ماکان و مهرسانا به همراه خواهرشان در سیل جان باختند. آن‌ها اهل شهرستان داراب بودند. حالا مادر خانواده تنها مانده است.»

هنوز هم شوکه‌ایم

نادر امید یکی دیگر از همین روستاییان است. مردی که با پای برهنه برای نجات مردم اقدام کرد. او نیز در روایتی دیگر از این ماجرای هولناک را توضیح می‌دهد: «ما یک باغ تفریحی داریم. می‌دانیم که پنجشنبه و جمعه‌ها مسافران زیادی به آن منطقه می‌آیند. وقتی رضا وقوع سیل را به ما خبر داد، بی‌معطلی به منطقه رفتیم. با پای برهنه می‌دویدیم. با پدر و برادرم بودیم. رفتیم به سمت رودخانه. در آنجا حداقل ٢٠٠، ٣٠٠ نفر حضور داشتند. ما محلی‌ها تجربه‌مان در این زمینه بالاست. می‌دانستیم که آن‌ها تجربه‌ای ندارند و باور نمی‌کردند. ما حتی با چوب و چماق سراغ‌شان می‌رفتیم. خلاصه با هر ابزاری به سمت‌شان می‌رفتیم تا آن‌ها را از آنجا دور کنیم.

کار خیلی سختی بود، چون اصلا به حرف‌مان باوری نداشتند. گرمای هوا باعث شده بود که این قضیه را جدی نگیرند. آب داشت هر لحظه به طرف‌شان می‌آمد. من خودم تا به حال طغیان رودخانه را به این صورت ندیده بودم که انقدر با سرعت و قدرت حرکت کند. در آنجا ما همه دست‌به‌دست هم دادیم و کمک کردیم. هرکس به طرف جمعیتی می‌رفت و سعی می‌کرد آن‌ها را با هر روشی شده از آنجا دور کند.

منبع: روزنامه شهروند

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.