صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

عشق به شعر و ادب فارسی در کلام دانشجویان خارجی ادبیات فارسی و کسی که از هوافضا به ادبیات تغییر رشته داد

  • کد خبر: ۱۲۶۰۰۰
  • ۲۷ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۱:۴۰
در روز شعر و ادب فارسی با یک استاد آموزش زبان فارسی به غیرفارسی زبانان حرف زدیم. بعد با یک دانشجوی چینی و یک دانشجوی عرب زبان مقطع دکتری ادبیات فارسی. آخرش هم رفتیم سراغ کسی که مهندسی هوافضا را رها کرده و رشته ادبیات فارسی را انتخاب کرده است.

قاسم فتحی | شهرآرانیوز - ۲۷ اردیبهشت هرسال را روز شعر و ادب فارسی نام گذاری کرده اند، البته که شک و شبهه‌های زیادی برای شأن نزول این روز که سال مرگ شاعر نامداری چون شهریار است وجود دارد و در این سال‌ها خیلی درباره اش حرف زده اند و گفته اند و نوشته اند. ولی ما تصمیم گرفتیم قید این حرف وحدیث‌ها را بزنیم و این روز را برای گپ‌وگفت با عاشقان ادبیات فارسی به فال نیک بگیریم؛ این‌بار سراغ خارجی‌هایی رفتیم که زبان فارسی و سرزمینش را دوست دارند و آن را به عنوان رشته تحصیلی خود انتخاب کرده اند. اول با یک استاد آموزش زبان فارسی به غیرفارسی زبانان حرف زدیم. بعد با یک دانشجوی چینی و یک دانشجوی عرب زبان مقطع دکتری ادبیات فارسی. آخرش هم رفتیم سراغ کسی که مهندسی هوافضا را رها کرده و رشته ادبیات فارسی را انتخاب کرده است.

دکتر محسن رودمعجنی ۱۰ سال می‌شود که به غیرفارسی زبانان نه تنها در ایران که در چند کشور آسیایی و اروپایی فارسی درس می‌دهد. در این گفت وگوی کوتاه با او از این صحبت کردیم که هدف دانشجویان خارجی و زن هفتادساله چینی که سرکلاس ادبیات دانشگاه فردوسی می‌نشیند چه می‌تواند باشد. در انتها هم کمی از اوضاع بد و اسفبار دانشجویان ایران شناسی خارج از کشور حرف زدیم. بخش دیگری هم از دانشجوها، بچه‌های رشته ایران شناسی بودند.

دکتر رودمعجنی صحبتش را با این مضمون آغاز کرد که دانشجویان کدام کشور‌ها مخاطب درس فارسی او هستند؛ «بخش عمده شان عرب زبان‌ها بودند که برای وارد شدن به دانشگاه‌های ما باید فارسی یاد می‌گرفتند. از آن طرف، چینی‌هایی که بخشی شان با اهداف اقتصادی و تجاری و عده‌ای هم با هدف تمدنی و فرهنگی ادبیات فارسی می‌خواندند، مخاطب اصلی کلاس‌های من بودند.

من در دوره‌ای هم دانشگاه استراسبورگ فرانسه رفتم و آنجا دیگر کاملا برای بچه‌های رشته ایران شناسی تدریس می‌کردم. یک سالی را هم در دانشگاه ملی لبنان تدریس کردم. اروپایی‌ها بیشتر برای آشنایی با تمدن و فرهنگ ایرانی، فارسی یاد می‌گرفتند؛ اما زمان شیوع کرونا که کلاس‌ها آنلاین شد، طیف دیگری هم اضافه شدند که بچه‌های هندی و پاکستانی بودند. بچه‌هایی که انگار زبان فارسی در رگ و پی شان فرو رفته بود. عاشق زبان فارسی اند و از لحاظ کیفیتی مخاطب متفاوتی نسبت به بقیه هستند. بحث‌های تاریخی برایشان مهم بود و دنبال ریشه‌های تاریخی خودشان در ادبیات فارسی بودند. جالب است که بچه‌های ترکمنستانی هم به این بحث‌ها خیلی علاقه دارند. درواقع، خودِ زبان برایشان شیرین است. انگار که ریشه واژگانشان را دوباره در فارسی پیدا می‌کنند.»

پرسش بعدی ام احتمالا پرسش بدیهی خیلی از ماست. اینکه هدف خارجی‌ها از خواندن زبان و ادبیات فارسی چیست؟ «اینجا اجازه بدهید یک مطلبی را بگویم. ما این طور مواقع نگاه ماتریالیستی به مسائل داریم، البته به همه چیز، یعنی با خودمان می‌گوییم خب اگر این کار را بکنم یا این رشته را بخوانم آخرش چه می‌شود؟ ولی واقعیتش این است که خیلی‌ها این طور فکر نمی‌کنند و دنبال چیزی هم نیستند.

من دانشجوی زن وشوهر شصت ساله‌ای داشتم که زبان فارسی می‌خواندند، یا در فرانسه دانشجوی کشیش بازنشسته‌ای داشتم که هفتادساله بود. الان دانشجوی استرالیایی دارم که چهل و هشت سالش است و دارد فارسی یاد می‌گیرد.

هیچ دلیل منفعت طلبانه‌ای هم پشتش وجود ندارد. تنها دلیلش این است که دوست دارند این زبان را یاد بگیرند. دوست دارند کتاب فارسی بخوانند؛ اما این نگاه برای ما معنی ندارد. اینکه من در فرانسه بروم سرکلاس و ببینم کشیش بازنشسته‌ای نشسته، خب که چی؟ چرا حالا و در این سن وسال آمده چنین کاری کرده؟ برای منِ شرقیِ مصرف گرا این کار معنی ندارد؛ ولی برای آن‌ها دارد. شما هیچ جا نمی‌بینی زن چینی هفتادساله‌ای بنشیند سرکلاس زبان فارسی دانشگاه فردوسی. به هرکسی بگویی باور نمی‌کند. می‌پرسند برای چی؟ ولی او این زبان را دوست دارد، بدون اینکه هدف مشخصی داشته باشد. در واقع معنی «هدف داشتن» برای آن‌ها معنای دیگری دارد.

سؤال آخرم، اما همانی بود که نباید می‌پرسیدم. اینکه خب آخرش چه می‌شود؟ خروجی برخی از دانشجویان ایران شناسی یا آن‌ها که زبان فارسی را با هدف تمدنی و فرهنگی یاد می‌گیرند درنهایت به چه چیزی منتهی می‌شود: «ببینید ما داشتیم کسانی از همین دانشجویان خارجی که به تصحیح مثنوی رسیده اند.

هنوز هم خیلی از فارسی زبان‌ها به تصحیح نیکلسون ارجاع می‌دهند. در دانشگاه شیکاگو، فرانکلین لوئیس در حوزه مولاناپژوهی فوق العاده قدرتمند است و خیلی‌ها هم به کارهایش ارجاع می‌دهند.

داریم از این مثال ها، البته من این را هم در پرانتز به شما بگویم، چون رفته و از نزدیک وضعیت را دیده ام. الان وضعیت دپارتمان‌های ایران شناسی خیلی بد است. پنجاه سال پیش خروجی این دپارتمان‌ها افرادی مانند نیکلسون بودند یا مصحح‌های قرآن و شرق شناس‌های بزرگ؛ اما چرا دیگر خبری نیست؟

دلیلش خیلی ساده است. من در فرانسه می‌دیدم که دولت عربستان هزینه‌های هنگفتی برای گروه زبان عربی شان می‌کرد. این‌ها استادان برجسته‌ای داشتند، دانشجویان حمایت مالی می‌شدند، بورسیه می‌شدند. دانشجویان می‌رفتند کشور‌های عربی و مراودات گسترده‌ای داشتند. در لبنان هم همین بود. در حوزه زبان ترکی هم همین بود. ما و بچه‌های ترکولوژی و عرب‌ها در لبنان توی یک ساختمان بودیم. طبقه‌ای که بچه‌های زبان ترکی آنجا بودند طوری بود که انگار وارد هتل می‌شدید. طبقه‌ای که بچه‌های ایران شناسی حضور داشتند؛ اما برای پیدا کردن یک وایت بُرد و ماژیک هم دچار مشکل می‌شدید و اوضاع خیلی بدی حاکم بود. خب این فضا خیلی تأثیر می‌گذاشت.

قدیمی‌ترین دپارتمان زبانی که در استراسبورگ وجود داشت؛ زبان فارسی بود. فکر می‌کنم به شصت سال پیش برمی گشت. دیگر آموزش زبان فارسی در خارج از کشور از شکل مدونی که در گذشته داشت خارج شده است و به سختی برای بقا تلاش می‌کند. به همین دلیل دیگر خارجی‌هایی مثل نیکلسون از آن بیرون نمی‌آید. مگر اینکه یک عده خودشان به صورت خودجوش کاری بکنند یا ایرانی‌هایی که خودشان آنجا رفته اند دست به کار‌های بزرگی بزنند.»

گفتگو با فن لونگ ما، دانشجوی چینی زبان و ادبیات فارسی | داستان خودم از چین تا ایران

تکمله: زمانی که می‌خواستیم با آقای «ما» گفتگو کنیم او پیشنهاد داد که جواب همه سؤال هایمان را در یک متن کوتاه به فارسی بنویسد. خب چه چیزی از این بهتر. ما هم قبول کردیم و قول دادیم تاجایی که می‌توانیم به متنی که نوشته است دست نزنیم. نتیجه اش هم شد مطلب زیر.

من دو اسم دارم. اسم اسلامی من اسحاق و اسم چینی من «فن لونگ ما» است. «فن لونگ» اسم من است و «ما» نام خانوادگی ام. من روز پانزدهم ماه چهارم سال ۱۹۸۸ در شهر LING WU به دنیا آمدم. شغل پدرم پلیس و در روستاست. مادر من خانه دار است. استان من در شمال غرب چین قرار دارد. اسم استان من ning xia هست. استان من منطقه‌ای مسلمان نشین است.

بیشتر مسلمانان در اینجا زندگی می‌کنند و من از قوم hui هستم. من چهار تا برادر بزرگ‌تر از خودم دارم، ولی خواهر ندارم. من آخرین فرزند خانواده هستم. من مقاطع ابتدایی، دبستان و متوسطه اول و متوسطه دوم را در همان شهر خواندم. سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸ در مقطع متوسطه دوم در شهر yan an رشته علوم انسانی موفق به اخذ مدرک دیپلم شدم.

در همین سال به حوزه علمیه شهر رفتم. سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۳، در این زمان‌ها به صرف و نحو، احکام، تفسیر قرآن و احادیث پیامبراکرم (ص) پرداختم. شایان ذکر است که در این مدت کتاب «گلستان سعدی» را هم به زبان چینی خواندم. از خواندن این کتاب خیلی لذت بردم. شاعر بزرگ، سعدی، در چین خیلی شهرت دارد، به خصوص در بین زندگی مسلمانان چینی خیلی معروف است و از زمان قدیم تا حال تمام روحانیون درباره سعدی سخنرانی می‌کنند و تمام روحانیون به کتاب سعدی علاقه خاصی دارند و هم خیلی به آن احترام می‌گذارند.

به همین علت به سعدی شیخ هم می‌گویند. در حال حاضر برخی از روحانیون توانایی خواندن فارسی را دارند و به همین سبب قادر به خواندن سعدی به فارسی هستند. کتاب سعدی اثر خیلی زیادی روی من گذاشت. برای همین تصمیم گرفتم زبان فارسی را فرا بگیرم و آن را به زبان فارسی بخوانم. روز بیست وهفتم ماه پنجم سال ۲۰۱۳ در حوزه علمیه درسم به پایان رسید. بعد از حوزه علمیه برای زندگی در جامعه باید پول به دست می‌آوردم، ولی با این حال زندگی برایم سخت بود؛ اما گاهی اوقات هم گلستان سعدی را می‌خواندم.

بالاخره یک تصمیم واقعی گرفتم. تصمیم من این بود که به ایران بیایم تا زبان فارسی را کامل فرا بگیرم. برای رسیدن به این آرزو زحمات بسیاری کشیدم و به کار‌های مختلفی مشغول شدم. همه این کار‌ها را انجام دادم تا در ایران به خوبی زندگی کنم. در آغاز سال ۲۰۱۸ به ایران آمدم و برای اینکه زبان فارسی را بخوانم، به مؤسسه دهخدا دانشگاه تهران رفتم. یک سال در مؤسسه دهخدا، زبان فارسی را به پایان رساندم و هم دیپلم فارسی گرفتم. سال ۲۰۱۹ موفق به پذیرش مقطع کارشناسی رشته ادبیات فارسی در دانشگاه فردوسی مشهد شدم.

دانشگاه فردوسی مشهد یکی از دانشگاه‌های وزارت علوم، تحقیقات و فناوری ایران است. این دانشگاه که پیشنهاد بنیان گذاری آن به پیش از دهه بیست خورشیدی برمی گردد، سومین دانشگاه قدیمی ایران است که سال ۱۳۹۸ جشن هفتادسالگی خود را برگزار کرد. یکی از افتخارات من این است که در دانشگاه فردوسی مشهد درس خواندم. امیدوار هستم که با تلاش، کوشش و پشتکار به ادامه تحصیل در این دانشگاه موفق بشوم.

گفتگو با پردیس پاکدلان دانشجویی که تصمیم می‌گیرد از مهندسی هوافضا به ادبیات کوچ کند | به خاطر ادبیات از صفر شروع کردم

تکمله: مسیری که خانم پاکدلان در این روایت تعریف می‌کند تا یک جایی مشکل خیلی از ما بوده، مشکلی که بعد از مدتی هم به حسرتی ابدی تبدیل می‌شد. آن‌ها که ناچار شدند سال‌ها در رشته‌ای درس بخوانند که ذره‌ای به آن علاقه نداشتند؛ اما از برگشتن و از اول شروع کردن می‌ترسیدند. حق هم داشتند، اما پاکدلان در روایت زیر می‌گوید که چطور با وجود برخی نگرانی‌ها در نهایت از رشته هوافضا به رشته‌ای که به آن علاقه داشته پیوسته است؛ به ادبیات.

در دبیرستان ما فقط دو رشته ریاضی و تجربی بود. رشته انسانی در دبیرستانمان وجود نداشت؛ البته آن قدر‌ها هم استعدادیابی وجود نداشت. خود من هم خیلی پیگیر این موضوع نبودم. یک جور‌هایی می‌شود گفت در دبیرستان رشته ریاضی را انتخاب کردم تا رشته تجربی را نخوانم! چون اصلا از این رشته خوشم نمی‌آمد. ریاضی ام خوب بود؛ اما در کنار این بسیار به ادبیات علاقه‌مند بودم، ولی به عنوان یک رشته دانشگاهی و جدی اصلا به آن فکر نمی‌کردم. به متون و اشعاری که خارج از کتاب درسی ام بود خیلی علاقه داشتم و مطالعه شان می‌کردم. عشق به ادبیات از دوران راهنمایی در من شکل گرفت.

در کتاب درسی ام غزلی از سعدی را خواندم و خواندنش آن قدر احساسات من را برانگیخت که واقعا به شعر و شاعری از همان دوران علاقه‌مند شدم. طوری بود که کتاب‌های درسی را پیش از سال‌های درسی تحویل می‌گرفتم و از همان سال ها، کتاب ادبیات مدرسه را یک دور کامل می‌خواندم و بعضی از متون و اشعارش را چندبار. رشته تحصیلی مادرم هم زبان و ادبیات فارسی بود. وقتی ایشان برای دوره فوق لیسانس درس می‌خواندند خب یک سری از کتاب‌هایی که مطالعه می‌کردند من ازشان قرض می‌گرفتم و می‌خواندم.

به ویژه که برای پایان نامه شان یک سری رمان‌های ایران را باید بررسی می‌کردم. من آن‌ها را سال سوم دبیرستان مطالعه می‌کردم با اینکه امتحان نهایی داشتم و اجازه داشتم کتاب غیر درسی بخوانم؛ اما این کار را پنهانی انجام می‌دادم. کنکور دادم و رشته برق دانشگاه فردوسی قبول شدم. خب اصلا به این رشته علاقه نداشتم و دقیقا از همان ترم اولی که رفتم به جای اینکه کلاس‌های خودم را بروم، دانشکده ادبیات بودم و به صورت مستمع آزاد شرکت می‌کردم.

ترم که تمام شد فهمیدم که ورودم به مهندسی برق اشتباه بوده است. به این فکر کردم که تغییر رشته بدهم. خواندن ادبیات هم یعنی کنکور دوباره. فکر دوباره از صفر شروع کردن کمی ترسناک بود. به همین دلیل به جای اینکه انصراف بدهم و همان موقع ادبیات بخوانم تصمیم گرفتم تغییر رشته بدهم. تغییری که نیاز به دوباره کنکور دادن نداشت. من هوافضا را انتخاب کردم. یک سال این رشته را خواندم به این امید که علاقه‌ای به این رشته پیدا کنم. همچنان کلاس‌های دانشکده ادبیات را جسته و گریخته شرکت می‌کردم.

امیدوار بودم علاقه ام به ادبیات آن قدر شدید نباشد و بیشتر به عنوان یک مطالعه جانبی آن را ادامه بدهم، ولی خب حدود یک سال گذشت و آن علاقه به هوافضا که ایجاد نشد هیچ کشش من به ادبیات بیشتر و بیشتر شده بود. آن قدرکه در نهایت تصمیم گرفتم انصراف و دوباره کنکور بدهم و ادبیات بخوانم. هوافضا به هر حال رشته آینده داری بود؛ ولی در نهایت ادبیات پیروز شد.

قطعا تغییرات این چنینی و انصراف از دانشگاه به نظر همه ترسناک است. خانواده ام سعی کردند منصرفم کنند، چون طبیعتا نگران بودند و حق هم داشتند. در نهایت وقتی برایشان توضیح دادم که چقدر به ادبیات علاقه دارم و این همان رشته‌ای است که می‌توانم در آن موفق شوم، حمایتم کردند و راضی شدند. از آن طرف، ادبیات از بیرون خیلی رشته آسانی به نظر می‌رسد؛ ولی اصلش این است که باید به متون، تاریخ و شعر، عربی و انگلیسی واقعا علاقه زیادی داشته باشید.

زبان و ادبیات فارسی به دانستن خیلی چیز‌ها نیاز دارد. خب من قبل از اینکه وارد این رشته شوم با متون آشنا بودم و رابطه خوبی هم با آن‌ها داشتم. برای همین وقتی با اساتید این رشته روبه رو شدم همه چیز فراتر از انتظارم بود. آن‌ها باعث شدند مطالعه متن‌ها شیرین‌تر و زیباتر شود. برای همین علاقه ام به ادبیات هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود و از انتخاب این رشته هرروز خوش حال‌تر از دیروزم.

گفتگو با بسمه بلدیه، دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی | حساب سعدی از همه شاعران جداست

تکمله: خانم بسمه بلدیه، دانشجوی مقطع دکتری زبان و ادبیات فارسی با گرایش عرفان و تصوف است. فارسی را خیلی خوب حرف می‌زند. همسرش مدیر گروه ادبیات فارسی دانشگاه بغداد است و خودش هم تقریبا چندسالی می‌شود که در مشهد زندگی می‌کند. او علاوه بر زبان فارسی، فوق لیسانس زبان انگلیسی را هم دارد. بلدیه اصالتا اهل کربلاست و در بغداد زندگی می‌کند. من نه فقط به زبان فارسی که با هرچیزی که به ایرانی‌ها ربط دارد به ویژه سنت هایشان علاقه پیدا کردم. بحث من فقط مدرک گرفتن و فارسی یاد گرفتن نبود. من می‌خواستم از نزدیک با فرهنگ ایران و عادت و سنت هایشان آشنا شوم. دوستانی هم اینجا پیدا کردم که خیلی دوستشان دارم.

من حالا دانشجوی مقطع دکترای زبان و ادبیات فارسی گرایش عرفان و تصوف هستم.
طبیعتا تمرکزم هم روی شعر و داستان‌هایی است که به عرفان و تصوف ربط داشته باشند، مثل سعدی و حافظ و مولانا، البته حساب سعدی از همه جداست، چون خیلی دوستش دارم. من نه فقط به شعر که به ادبیات و قصه‌های حماسی و شاهنامه هم علاقه زیادی دارم.

نکته دیگری که باید بگویم این است که آهنگ‌های اصیل ایرانی را هم خیلی دوست دارم. از آقای شجریان تا بنان و ... یک چیز دیگری هم بگویم؛ من وقتی آمدم اینجا خواهرم را برای درس خواندن با خودم آوردم. او علوم سیاسی می‌خواند و فارسی اش هم خیلی خوب شده است.
خواهر دیگرم هم آمد اینجا و در مقطع ارشد درس خواند. حس می‌کنم خانواده من و همسرم همه به فارسی علاقه داریم.

خداراشکر راه خوبی برای درس خواندن پیدا کردیم. برای من فرصت خواندن ادبیات فارسی در مصر و روسیه و لبنان هم وجود داشت؛ اما می‌خواستم زبان فارسی را در ایران یاد بگیرم. آرزوی من این است که روزی مدیر گروه ادبیات فارسی دانشگاه بغداد شوم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.