صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از همدلی بانوان مشهدی و زائران رضوی | نذر قدم در طریق حرم

  • کد خبر: ۱۲۷۱۴۲
  • ۰۴ مهر ۱۴۰۱ - ۱۰:۵۷
امام مهربانی میزبان میلیون‌ها زائر است که بخش عمده‌ای از آن‌ها را بانوان تشکیل می‌دهند. نام زنان نوقان دوباره جان گرفته است و آن اتفاق تاریخی که زنان مهریه خود را بخشیدند تا مهر امام رئوف را پاسخ دهند دوباره در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر دیده می‌شود.

وحیدی-جان‌قربان | شهرآرانیوز؛ شهر آذین بسته به نام امام هشتم (ع)، حالا مهمان دارد. در گیر و دار روزمرگی‌ها از ابتدای صفر همه‌چیز به یک روز ختم می‌شود. امام مهربانی که از قرن‌ها پیش بر سر ما منت گذاشته و سایه لطف و رحمتش را گسترانیده است، حالا میزبان میلیون‌ها زائر است که بخش عمده‌ای از آن‌ها را بانوان تشکیل می‌دهند. نام زنان نوقان دوباره جان گرفته است و آن اتفاق تاریخی که زنان مهریه خود را بخشیدند تا مهر امام رئوف را پاسخ دهند دوباره در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر دیده می‌شود. قصه این دلدادگی را که مهر خواهرانه را در شهر وسعت می‌دهد نمی‌شود در کلام و در قلم نشان داد. شاید برای نوشیدن یک جرعه از لطف شمس‌الشموس باید رها شد و در کنار مردم قدم برداشت.

انتهای این جاده قلب زائران است

عطر قدم‌های زائران در مسیر جاده قدیم مشهد-باغچه در هوا پراکنده است. تا چشم کار می‌کند گروه‌های متعدد از شهر‌های مختلف در مسیرند. زنانی کالسکه به دست جلوتر از بقیه حرکت می‌کنند. قبل از اینکه سلام کنیم دست تکان می‌دهند. شاید اینجا همان راهی است که یک طرفش به بهشت ختم می‌شود و از یک طرف به قلب آدم‌ها می‌رسد. ما چه می‌دانیم که تاریخ چه چیزی را از ما پنهان کرده است. شاید قدم‌به‌قدم این جاده را عاشقانی طی کرده‌اند که بلندای روحشان پله‌پله تا خدا می‌رود. به کاروان مراغه نزدیک می‌شوم. زنی کوتاه قامت که شاید چهل سال داشته باشد پرچمی در دست گرفته است و زنان را هدایت می‌کند.

سلام کش‌دارش زودتر به من می‌رسد و می‌گوید: خوش به حال شما مشهدی‌ها! جواب می‌دهم: خوش به حال شما که مهمانید. ما همسایه‌های خوبی نیستیم. بی‌آنکه سؤال دیگری بپرسم شروع می‌کند به توضیح دادن و خاطره سه سال پیاده‌روی‌اش را تعریف می‌کند: راستش، همه راه را که از مراغه پیاده نمی‌آییم. بخشی با اتوبوس و از یک جایی به بعد با کاروان‌ها همراه می‌شویم. سه سال پیش اصلا نمی‌دانستم پیاده‌روی به حرم امام هشتم (ع) چه حس و حالی دارد، اما از همان زمان حسرت‌به‌دل ماندم چرا طعم و لذتش را دیر فهمیدم. خواسته دنیایی‌ام را هم از امام رضا (ع) گرفته‌ام، اما باز هم می‌آیم. خودش بخواهد و بطلبد تا آخر عمر می‌آیم.

روزی که هیچ کسی در این جاده نبود

حوالی یکی از موکب‌های بین‌راهی که هر سال میزبان هزاران زائر است توقف می‌کنیم. هنوز وارد نشده یکی از زنان که مورد احترام جمع است توجهم را جلب می‌کند. کمی که خودمانی می‌شوم، می‌فهمم شهربانو خانم از سال ۷۸ و به قول خودش از آن زمانی که در جاده هیچ زائر پیاده‌ای نبود با ۱۰ نفر از اهالی منطقه پای پیاده از شهرستان جوین حوالی سبزوار به مشهدالرضا می‌آمده است. قصه‌های او از این راه به اندازه‌ای شیرین است که وسط گفتگو شماره تلفنش را می‌گیرم و می‌گویم چه خوب است شما را از قاب دوربین تصویربرداران بین راه هم ببینیم.

شهربانوخانم می‌گوید: شروع حرکت از آنجایی بود که به واسطه توسل به امام رضا (ع) از یک بیماری سخت نجات پیدا کردم. همان‌جا گفتم مسیر جوین تا مشهد را پیاده خواهم آمد. اولش همسایه‌های دور و اطراف همراهم شدند، اما سال‌به‌سال تعدادمان آن‌قدر زیاد شد که به ششصد نفر رسیدیم. حتی از شهر‌های اطراف به ما پیوستند. زمانی هوا به اندازه‌ای سرد بود که با برف وضو می‌گرفتیم تا نماز بخوانیم. همه مایحتاج یک سفر ده‌روزه را با خودمان برمی‌داشتیم، چون امکانات مثل حالا نبود.

شهربانوخانم که بزرگ کاروان ثامن‌الأئمه جوین است قصه تک‌تک آدم‌هایی را که او را همراهی کرده‌اند می‌داند. او می‌کوشد اختلافات را بین زوج‌ها کم کند. می‌گوید: حتی زن و شوهر‌هایی داشتیم که بعد این سفر با هم آشتی کردند و حالا فرزند دارند. باید این سفر را بیایی تا بدانی از چه می‌گویم.

همه‌جا رفته‌ام هیچ‌کجا حرم امام هشتم (ع) نمی‌شود

صدای مداحی در فضا پخش شده است. زن جوان بی‌آنکه حرفی بزنم، چون می‌فهمد خبرنگارم. کنارم می‌آید و بی‌معطلی می‌گوید: خانم، بنویس! من یک نفر با همسرم همه‌جا رفته‌ام. با هواپیما و امکانات عالی هم رفته‌ام، اما نمی‌دانم چه حکمتی دارد این سفر پیاده به حرم امام رضا (ع) که آدم را می‌کشاند به سمت خودش. طی سال هم دو سه مرتبه‌ای به مشهد می‌آیم، اما از اول محرم چشم می‌کشم که چه وقت آخر صفر می‌شود. ما از کرمان می‌آییم نزدیک قدمگاه واین مسیر را سه‌روزه طی می‌کنیم.

سپس جورابش را درمی‌آورد. پانسمان پایش را می‌بینیم. جای تاول‌ها را پوشانده است و می‌گوید: مبادا فکر کنی این زخم‌ها گوشه‌ای از اراده‌ام را برای پیاده‌روی کم کرده است. نه، در این مسیر همیشه به خودم و زندگی فکر کرده‌ام. این مسیر راهی است که آدم را به فکر وادار می‌کند. نمی‌توانی بعد از آن به زندگی عادی و روزمره برگردی. می‌دانی که برای زندگی درست باید هزینه کرد.

نذر نان داغ

نانواست. امسال نذر کرده است در یکی از موکب‌ها نانوایی کند و نان داغ به زائران پیاده بدهد. هرکه از راه می‌آید و او را با چادر پای تنور می‌بیند تعجب می‌کند. انگار قرارداد نانوشته‌ای وجود دارد که فقط مرد‌ها می‌توانند پای تنور بایستند! به قول خودش خیلی از زائران قبل از اینکه بپرسند نان دارد از او می‌پرسند: می‌توانی نان بپزی؟! اما زهراخانم از این حرف‌ها ناراحت نمی‌شود. امسال به نیت نذری که داشته پای تنور موکب ایستاده است. از نذرش و گرهی که امام رضا (ع) از زندگی‌اش باز کرده است نمی‌خواهد صحبت کند.

فقط می‌گوید: پارسال حرم رفتم و از آقا خواستم گره کارم را باز کند. چهل روز حرم رفتم. راستش توقع داشتم روز چهلم جواب بگیرم و مشکل حل شود، اما راه را نشانم داد. از حرم که بیرون آمدم، دیدم چندبار از نانوایی زنگ زده‌اند. زنگ زدم ببینم ماجرا چیست. گفتند از یک موکب درخواست روزی صد نان صلواتی داده‌اند. قبول کردم. یک لحظه به دلم افتاد که همین راه حل مشکلم است. همان‌جا نذر کردم که اگر گره از کارم باز شود، آخر صفر به یک موکب بین‌راهی بیایم و برای زائران نان بپزم. آقا خودش راه را نشانم داد و خودش مشکلم را حل کرد.

دختران نسل امروز

زهرا و معصومه هردو هجده‌ساله‌اند. آن‌ها از یازده‌سالگی در سفر زیارتی از همدان به همراه خانواده به مشهد آمده‌اند. از آن دختر‌های شادابی هستند که مدام باعث می‌شوند بانوان همراه از بذله‌گویی‌هایشان سر ذوق بیایند. با شوخی و مزاح به معصومه که یک لحظه لبخند از روی لبش محو نمی‌شود می‌گوید: در مدرسه به اندازه‌ای از خاطرات سفر پیاده به مشهد گفتیم که حتی معلم‌هایمان را راهی کردیم. چه برسد به دوست و آشنا و همسایه!

دختر‌ها به امور بانوان مسن در کاروان رسیدگی می‌کنند. حواسشان به کوچک‌تر‌ها نیز هست. به قول مادرشان، یک جور زندگی در اجتماع بانوان را یاد می‌گیرند. درباره‌اش نوشته‌اند و حتی دوست دارند روزی آن‌ها را منتشر کنند. زهرا که امسال برای رفتن به دانشگاه آماده می‌شود می‌گوید: تازه فهمیده‌ام چرا امام رضا (ع) ملقب به امام مهربانی است. علتش این است که همه این سفر تمرین محبت به دیگران است.

موکب‌داری با چهار فرزند

خانه‌دار است. چهار بچه قد و نیم‌قد دارد: مهدیه، نرجس و سجاد. نام آخری را هم که هنوز شیرخوار است، به یاد سالار شهیدان، حسین گذاشته‌است. بچه‌هایش در همین موکب‌ها بزرگ شده‌اند. نیت او همین بوده است، همین که با عطر ائمه (ع) قد بکشند و مرام دینی داشته‌باشند. زهرا احمدی ازدواجش هم از همین موکب امام رضا (ع) بوده‌است. او همه زندگی خود را مدیون حضرت می‌داند و حالا خدمت به زائران آقا را نه یک وظیفه بلکه دینی برگردن می‌داند که باید هرسال آن را انجام دهد.

او می‌گوید: مجرد که بودم، نیت کردم هرسال به موکب‌های بین‌راهی امام رضا (ع) بیایم و به زائران خدمت کنم. پدرم من را به موکب یکی از دوستانش معرفی کرد. در همان موکب، با یکی از خادمان آقا آشنا شدم و تنها به این شرط که هرسال اجازه خدمت داشته‌باشم با او ازدواج کردم. الان دختر بزرگم دوازده‌ساله است و من پانزده سالی می‌شود که خدمت زائران آقا هستم و مسئولیت واحد خواهران موکب را به‌کل به من سپرده‌اند. همه این پانزده سال برایم پر از خاطرات شیرینی است که تک‌تک آن‌ها برکت زندگی‌ام شده و گره‌های کارم را باز کرده‌است.

به نیابت برادر شهیدم

جوان است، آن‌قدر جوان که وقتی می‌گوید خواهر شهید است نمی‌توانم او را در کنار خواهر شهدایی قرار دهم که در ذهن دارم. رضوانه محمدی خواهر شهید مدافع حرم است. برادرش چهار سال پیش به شهادت رسیده است. برنامه هرسال این خواهر و برادر این بوده است که ایام شهادت امام رضا (ع) از نیشابور پای پیاده به مشهد بیایند. آن‌ها در سراسر مسیر وصیت‌نامه‌های شهدا را بین زائران پخش می‌کرده و در موکب‌ها به معرفی شهدا می‌پرداخته‌اند.

آرزوی محمد از همان سال‌ها شهادت بوده‌است و حالا که او به آرزویش رسیده است، خواهرش ایام پایانی ماه صفر مسیر نیشابور تا مشهد را تنهایی پیاده می‌آید. او عکس برادر شهیدش را روی کوله‌اش چاپ کرده است. فقط دو خط از وصیت‌نامه او را چاپ کرده است و در موکب‌های بین‌راهی توزیع می‌کند. دو خط وصیت‌نامه برادر شهید او این است: من جانم را که عزیزترین دارایی‌ام بود در راه خدا و حفظ امنیت کشور دادم. شما از این عزیزترین چگونه مراقبت می‌کنید؟ رضوانه می‌گوید: این چند سال فقط به نیابت از برادر شهیدم به مشهد آمده‌ام.

زیارت من اینجاست

پزشک است. هرسال بار و بنه‌اش را می‌بیند و راهی موکب‌های بین‌راهی می‌شود. ساکن مشهد است، اما دهه آخر ماه صفر که می‌شود تا روز شهادت امام رضا (ع) در جاده‌ها می‌ماند تا به زائران پیاده رسیدگی کند. ریحانه عظیمی پزشک است و تخصصش را در بیماری‌های گوارشی و داخلی گرفته است، ولی وقتی در موکب است، حتی آبله پای زائران را هم تخلیه می‌کند و زخم‌های آن‌ها را شست‌وشو می‌دهد.

برایش مهم این است که به یک زائر خدمت کند. پنج سالی می‌شود سرزده به موکب‌ها می‌رود و چند ساعتی در هرکدام می‌ماند. می‌گوید: پارسال هم‌زمان با یک گروه از زائران پیاده به موکب رسیدم. وسایلم را برداشتم و داخل بهداری رفتم و به مسئول آنجا گفتم اگر کمکی می‌خواهد در خدمتم. بنده خدا نگاهی کرد و گفت: بیا و برای شروع کار، این سرم را بگیر و کف پای زائران را شست‌وشو بده. با اشتیاق کار را شروع کردم.

نگاهی به من انداخت و با امیدواری گفت: خب، مثل اینکه یک کار‌هایی بلدی! لبخندی زدم و گفتم: اگر خدا قبول کند، تخصص دارم! بنده خدا بهدار بود. کلی عذرخواهی کرد. از این اتفاقات در موکب‌ها برایم زیاد پیش می‌آید. تازه بعضی از روستایی‌ها وقتی می‌گویم پزشک هستم تحویلم نمی‌گیرند. می‌گویند: بگو یک مرد بیاید! ولی برای من مهم نیست. برای من زیارتی مهم است که اینجا معنی قشنگ‌تری دارد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.