لیلا کوچک زاده | شهرآرانیوز؛ شیخ هادی راثی در ۹۴ سالگی (۱۳۷۳) در حالی از دنیا رفت که ۷۸ سال از عمرش را به فروش کتاب گذراند. همین است که او را یکی از کتاب فروشان باسابقه و قدیمی مشهد در قرن چهاردهم میدانند که مهارت بسیاری هم در کتاب شناسی داشته است.
او که ۳۰ سال پیش در ضلع قبله باغ نادری روی کرسیچهای مینشست و کتاب هایش را مقابلش میگستراند، هنرش این بود کتابهای نایاب را که بیشتر دانشجویان و طلاب دنبالش بودند برایشان تهیه کند. این شیوه کاسبی اش زبانزد بوده آن چنان که از او با عنوان «نخستین کتاب فروش سیار مشهد» هم یاد میکنند.
باغبان پیر بستان کتاب مشهد، اما سوای این توصیف ها، گنجینه ارزشمندی شامل ۱۰ هزار جلد کتاب قدیمی و چاپ سنگی نیز داشته که تا زمان حیاتش از آنها در زیرزمین ملک قدیمی اش در محله فلسطین نگهداری میکرده است. همین ارزش هم بوده که سبب میشود پس از مرگ او، سؤال همه کتاب دوستان، کتاب خوانان و کتاب فروشان مشهدی یا غیر مشهدی آشنا با او این باشد «گنجینه شیخ هادی چه شد؟!» هم زمان با هفته کتاب و کتاب خوانی یاد این کتاب فروش قدیمی را در گفتگو با دخترش نرگس راثی زنده کرده ایم و به جست وجوی گنجینه باارزش او پرداخته ایم.
دکتر شفیعی کدکنی در مقالهای با عنوان «مشهد و کتاب فروشیهای ۵۰ سال پیش» در بین کتاب فروشان مشهدی از شیخ هادی نام برده و نوشته است: «یک پدیده شگفت آوری در عالم کتاب فروشی وجود داشت به نام شیخ هادی که کمتر کسی از اهالی فرهنگ و علم خراسان در آن سالها وجود داشته که از او کتابی نخریده باشد و از او خاطرهای نداشته باشد. مرحوم شیخ هادی بعدها فقط یک کرسیچه (صندلی چوبی با پایه بلند) داشت که میگذاشت و بر آن جلوس میکرد و تمام اهالی کتاب به او مراجعه میکردند و بیعانهای میدادند و فردا از منزل، کتاب مورد نظرشان را برای ایشان میآورد.»
نرگس راثی دختر شیخ هادی به همین شیوه خاص کاسبی پدرش اشاره میکند و میگوید: ایشان پس از فوت مادرم، با ما زندگی میکردند؛ درنهایت سادگی. کتاب هایشان را هم که نزدیک به ۱۰ هزار جلد میرسید، توی زیرزمین خانه با نظم ویژهای نگهداری میکردند. اما شیوه کاسبی و رفت و آمدشان به محل کار از خصوصیات رفتاری ایشان بود. پدرم هر روز حدود ساعت ۷ صبح با بغچهای از کتاب پیاده از فلسطین ۶ به سمت ملک آباد (فلسطین) راه میافتادند. آنجا سوار اتوبوس میشدند و خودشان را به چهارراه شهدا میرساندند.
بعد هم جلو باغ نادری روی یک کرسیچه مینشستند و کتاب هایشان را میگستراندند. به همین ترتیب هم برمی گشتند. تا آخرین روزهای عمر همین روش را ادامه دادند و شاید فقط سه، چهار، پنج روز پیش از فوتشان نیروی رفتن نداشتند. بااینکه به راحتی میشد با ماشین فرزندانشان آمد و شد کنند یا سرویس بگیرند. معمولا هم دستشان از بار کتابی که باید تحویل میدادند، سنگین بود، اما در عین حال حاضر نبودند این شیوه را تغییر دهند.
خانم راثی میگوید: ایشان تواضع داشتند و میگفتند که من کارگرم. نه علمی دارم و نه اطلاعی! از طرفی اگر قول میدادند کتابی را به دست مسافری برسانند، در هر شرایطی روی قولشان بودند. حتی روزی که مادرم به رحمت خدا رفتند، ایشان کتابی را که به کسی قول داده بودند، به دستش رساندند. طوری که همه از این رفتارشان تعجب کرده بودیم. ما آن زمان متوجه نمیشدیم کارهای پدرمان این قدر مهم است. مثلا بااینکه دانشگاه هم برای تدریس از ایشان دعوت کرده بودند، اما دلشان میخواست کتاب فروش باشند و شغل آزاد داشته باشند.
کاسبی را بسیار محترم میدانستند. مرتب استادان دانشگاه به خانه ما آمد و شد داشتند، استاد فروزانفر را یادم است. آنها کتابها را میدیدند و پدرم را هم به شهرشان دعوت میکردند تا کتابخانه شان را ببینند. هیچ وقت این صحنه را یادم نمیرود که پدرم با همان جثه نحیفی که داشتند، بعدازظهرها توی حیاط مینشستند و مشکلات درسی معلمهای عربی را که به ایشان مراجعه داشتند، برطرف میکردند.
آن هم با چه حوصله ای. پدرم لباس روحانیت داشتند، اما روشن فکر بودند و جلوتر از زمانه خودشان. هیچ گاه درباره امور دینی به ما سخت گیری نکردند. فرزندانشان را سرمایه هایشان میدانستند. بزرگتر که شدیم از پدرمان میخواستیم اشتباهاتمان را یادآور شوند، اما ایشان میگفتند من از شما درس میگیرم. گوششان سنگین بود و من باید حرف هایشان را برای خانواده و دیگران توضیح میدادم. دوست نداشتند، سمعک بگذارند. میگفتند که این طوری حرفهایی که لازم نیست، نمیشنوم.
شیخ هادی در یافتن کتابهای نایاب که سفارش دهندگانش معمولا طلاب و دانشجویان بودند، مهارت بسیاری داشت. راشد محصل داماد شیخ در این باره این گونه توضیح میدهد: از آنجا که پدر زبان فرانسه و عربی و فارسی را به خوبی میدانست، آشنایان بسیاری میان کتاب فروشیهای تهران، اصفهان، بیرجند و مشهد داشت و به دلیل همین مراوده، به انواع کتابها دسترسی داشت. همین بود که بیشتر افرادی که در حوزه علمیه با کتاب سرو کار داشتند و بعد از سال ۱۳۴۰، دانشگاهیان کتابهای نایاب را از ایشان تهیه میکردند؛ و تمام اینها کتاب فروش وظیفه شناس مشهدی را به کتاب شناسی بسیار برجسته تبدیل کرده بود که مورد احترام و قبول افراد بسیاری همچون زنده یاد ایرج افشار کتاب شناس بزرگ ایران بود.
آن طور که خانم راثی میگوید، شیخ هادی شیوه خاصی برای چیدمان ۱۰ هزار جلد کتابش داشت. کتابهایی که بیشتر چاپ سنگی بود و برای پژوهش ارزشمند بود. او میگوید: ایشان اهل خریدن و جمع آوری نسخههای خطی نبودند. بیشتر از یک یا دونسخه خطی هم نداشتند.
فقط یک نسخه قرآن خطی منسوب به معتصمی منسوب به قرن ۹ داشتند که آن را به آستان قدس اهدا کردیم و اکنون در گنجینه قرآن نگهداری میشود؛ و بعد درباره چیدمان کتابها در زیرزمین خانه نیز این طور تعریف میکند: ایشان روش خاصی برای چیدن کتابها داشتند که نه دیویی (ردهبندی و اطلاعرسانی برای تعیین موضوع اصلی کتاب) و نه کنگره بود. بلکه مختص خودشان بود.
روی یک صفحه کاغذ فهرست تمام کتاب هایشان را نوشته بودند و ترتیب چیدن کتابها برای خودشان روشن بود. حتی میدانستند کتاب دقیقا در کدام ردیف کتابخانه قرار دارد. یک بار که تهران بودند، به ما تلفن کردند که شماره ۱۴ کتاب تفسیر کبیر فخر رازی را میخواهم. آدرسش را هم این طور دادند که وارد زیرزمین که میشوی، دست راست اولین قفسه در ردیف دوم از پایین. گشتیم و کتاب را پیدا نکردیم. دوباره گفتند ردیف دوم را که گفتم، چهارده یا پانزده کتاب را جابه جا کنید، تفسیر ۱۴ فخر رازی آنجاست. هوش و حافظه ایشان در سنین بالا هم کار میکرد.
پس از گپ و گفت با دختر شیخ هادی دریافتیم که تلاشهای خانواده راثی برای واگذاری ۱۰ هزار جلد کتاب ارزشمند او پس از فوتش، به دانشگاههای مختلف نتیجهای نداشته است و سرانجام یک کتاب فروش قدیمی در بالاخیابان آنها را میخرد. داماد شیخ در این باره میگوید: ما ابتدا با دانشگاه فردوسی مکاتبه کردیم که بیایند و کتابها را ببرند. چون به دردشان میخورد. اما گفتند به اندازه کافی کتاب دارند.
بعد به دانشگاه آزاد بیرجند گفتیم و آنها هم نیامدند. چون ظاهرا برای نگهداری کتابها امکانات لازم را نداشتند. دانشگاه دولتی بیرجند هم گفت که هزینه انتقال کتابها و صحافی شان را ندار د.
آستان قدس هم به آنها میگوید به این کتابها نیازی ندار د. همین است که حدود ۱۵ سال پیش کتابهای شیخ هادی به قیمت ۳ میلیون تومان فروخته میشود.
یدا... حسینی از کتاب فروشان قدیمی مشهد است که سالها در ابتدای خیابان دکتر شیخ در حوزه کتاب فعالیت میکند و کتابهای شیخ هادی نصیب او شده است. جالب اینجاست که هنوز چندین جلد از کتابهای شیخ هادی در کتاب فروشی حسینی در گوشهای از مغازه روی هم جاخوش کرده است.
او میگوید: سه ماه انتقال و بسته بندی کتابهای شیخ هادی زمان برد. بخش زیادی از کتابها را به زیرزمین خانه منتقل کردیم و باقی را به مغازه بردیم. هر روز کتابها را ورق میزدم و مطالعه میکردم. بسیار ارزشمند بودند. اما متأسفانه پول کافی برای نگهداری آنها نداشتم و باید ۳ میلیون تومان را هم به خانواده شیخ هادی میدادم. به همین دلیل، هزارجلد کتاب چاپ سنگی را به دکتر فاضل به یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان فروختم و باقی کتابها هم در زیرزمین خانه ماند و در طی سالها بخش زیادی از آنها از بین رفت.