صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

قدم‌های عاشقی در آستان امام رضا (ع)

  • کد خبر: ۱۳۵۰۴۲
  • ۲۵ آبان ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۷
خرده روایت‌هایی از خادمان امام مهربانی‌ها که شوق خدمت دارند و از راه دور، خود را به مشهدالرضا می‌رسانند.

به گزارش شهرآرانیوز؛ هر که هستند، با هر تحصیلات، سابقه، سمت، عنوان و مشغله ای، همه را‌ می‌گذارند زمین. سالی چند بار، بار سفر می‌بندند و کیلومتر‌ها راه را طی می‌کنند به مقصد شهر امام رئوف (ع)، به این امید که چند ساعت یا حداکثر چند روز، ردای پر افتخار خدمت به زائران آقا را به تن کنند و در آرامش حرم، نفس بکشند.

هر کدام از خادمانی که با آن‌ها هم کلام شدیم، مدت‌ها چشم انتظاری کشیده اند برای این رخصت و دلتنگی‌هایی که از سر گذرانده اند باعث شده است ثانیه‌های حضور در محضر امام مهربان را با دنیا عوض نکنند؛ دنیایی کوتاه که هر چه از آغاز تجربه اش، دور می‌شوند، نیاز خود به خوان پر برکت امام هشتم (ع) را بیشتر حس می‌کنند. آنچه می‌خوانید، صرفا نَمی از یم دلدادگی‌های خادمان غیربومی حضرت است.

قرار شیرین

اسفند امسال که بیاید، جشن می‌گیرد نخستین سالگرد خدمتش در حرم مطهر امام هشتم (ع) را؛ افتخاری که باوجود شش بار تکرار آن، هنوز هم به رؤیایی شیرین و دور می‌ماند. وقتی برای معرفی خود، نام «رضا» را به «باقری شرف» اضافه می‌کند، پی به دلدادگی والدینش به امام رئوف (ع) می‌بریم و اینکه ماجرای عشق به آستان امام هشتم (ع) در این خانواده، ریشه دار از این حرف هاست.

با افتخار می‌گوید که زاده روستای شاهنجری همدان است. سال‌های نخست دوره ابتدایی را همان جا گذرانده، سپس با خانواده به قم مهاجرت کرده است. هم جواری با حرم کریمه اهل بیت (س) و حال و هوای معنوی آن، خادم بودن را برایش خواستنی کرده بود، حتی زمانی که کوچک بود و شاید به خیال خیلی‌ها درکی از ارزش این جایگاه نداشت؛ «بزرگ‌تر که شدم، این حس پررنگ‌تر شد. برای مدتی افتخار خدمت در حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران را در رشته تخصصم که عکاسی است، پیدا کردم.

شکر خدا چند سالی می‌شود که در ایام اربعین، با عتبه مقدس امام حسین (ع) همکاری می‌کنم. دو سه سال بود که نیت خدمت در حرم امام رضا (ع) به دلم افتاده بود. راهش را بلد نبودم.»

راهنمایی یکی از دوستان قدیم برای طی مراحل اداری خادم شدن، رضا را به مراد دلش رساند و پوشیدن لباس خادم یار رسانه آستان قدس رضوی را نصیبش کرد تا ۱۸ سال سابقه کارش را برای خدمتی صرف کند که به آن اعتقاد دارد.

او از لباس خادمی اش می‌گوید که به تن کردن آن با همه شیرینی، ملغمه‌ای از حس‌های مسئولیت، آرامش و نگرانی را به همراه دارد؛ «عکاسی سخت است و در اماکن مذهبی مثل حرم مطهر، سخت تر؛ مثلا به جز تجهیزات و ساعت‌های طولانی کار، نباید برای زوار مزاحمتی پیش بیاوری؛ دوربین و لنز هم در جمعیت، آسیب نبیند.

سوای این‌ها برای زائر فرقی ندارد که چوب پر دستت باشد یا دوربین، فراش باشی یا ویلچر می‌گردانی. آن‌ها تو را خادم می‌بینند و سراغت می‌آیند و باید در شأن خادم آقا رفتار کنی. این‌ها بار مسئولیت سنگینی ایجاد می‌کند» و سؤالی پیوسته که اصل این افتخار چرا نصیب شد؟ رضا می‌گوید: به خدا نمی‌دانم! هربار که‌ می‌آیم برای خدمت و وقت خالی گیر می‌آورم، می‌روم دفترمان که نیم طبقه اول صحن آزادی است، درست رو به روی ایوان طلا. می‌نشینم رو به روی گنبد.

مات و مبهوت نگاه می‌کنم و‌ می‌پرسم: چه شد که اجازه دادید خدمت برسم؟ متأسفانه کارنامه ام درخشان نیست و‌ نمی‌توانم سرم را بالا بگیرم پیش حضرت.

شرمنده لطفشان هستم. خادم آقا از حرف‌های لحظه خداحافظی اش به صاحبخانه می‌گوید، از نگرانی هایش که نکند دوباره اذن حضور پیدا نکند، همچنین از یک دنیا حس خوب و برکتی که به زندگی اش آمده است؛ «با همه مشغله هایم، مرخصی هایم را نگه داشته ام برای اینجا. دلم می‌خواهد حداقل ماهی یک بار بیایم.

چه قرار و دعوتی شیرین‌تر از این؟! مدیران مجموعه‌ای که در تهران کار می‌کنم، برای مرخصی‌ها همراهی می‌کنند. نایب الزیاره شان هستم اگر لایق باشم. با هزینه شخصی می‌آیم مشهد؛ با افتخار و به خاطر تجهیزاتی که همراهم هست، بیشتر به صورت هوایی. بگذارید از برکت عجیبی بگویم که بعد از اولین خدمتم در حرم به حقوق ناچیز خبرنگاری ام آمده است.

با اعتقاد می‌گویم وقتی برای اهل بیت هزینه کنی، چند برابرش به خودت برمی گردد. کاش چیزی که‌ می‌دهیم به معنویتمان اضافه کند. من نگرانم و هر بار وقت رفتن می‌گویم: یا امام رضا (ع) قسمت کن دوباره بیایم. یک جوری نشود بروم و دوباره راهم ندهی.»

یک عمر عاشقی

«خادم یار گرامی، سلام علیکم. از شما دعوت می‌شود در مراسم چهارشنبه‌های رضوی حضور داشته باشید. نشانی: ....» این چند کلمه پیامک با دل دریافت کننده اش چه کرد، خدا می‌داند. معنی اش این بود که بعد از هشت سال انتظار، بالاخره حاجتش روا شده و امام مهربانی‌ها او را به کسوت خادمی در صحن و سرایش رخصت داده است. چیزی که خاطره این لذت را با گذشت چهار سال برایش تازه نگه داشته، پذیرش درخواستش درست دو روز مانده به میلاد امام هشتم (ع) است.

راوی این خوشی‌های بی مانند، حاجیه مهرخاوران، بانویی شصت و یک ساله و ساکن تهران است که سالی چند بار توفیق خدمت در حرم مطهر را پیدا می‌کند. در یکی از وضوخانه‌ها با نشان «خادم حجاب» مشغول است و حس و حال خوبش از حضور در حرم را با زائران آقا در میان می‌گذارد؛ با چاشنی التماس دعا‌هایی از عمق وجود. اینکه برایش دعا کنند خالص باشد، به دور از «من گفتن»‌هایی که فاصله می‌اندازد بین ما و حضرت.

قرار صحبتمان می‌شود پس از شیفت خدمتش؛ صحبت‌هایی که ناگزیر به تاریخ نقب می‌زند تا پیشینه ارادت او به این آستان مقدس را بهتر متوجه شویم. از سال‌های کودکی اش می‌گوید که با خفقان دوران پهلوی همراه بود.

خوب به خاطر دارد دهه‌هایی را که هر سال به همراه مادر مبارزش به پابوس امام هشتم (ع) می‌آمد و این رفت وآمد‌ها بستری برای ارتباطات تشکیلاتی مادر با سایر مبارزان بود. همین ارتباطات، سخنرانی ها، فشار‌های ساواک تعقیب و گریزها، عاقبت، کار خودش را کرد و افتخار شهادت را نصیب مادر کرد.

خادم حجاب بودن چقدر به حاجیه خانم که مادربزرگش نیز زندانی شده دوره کشف حجاب رضاخان است، می‌آید. سال‌ها پرستاری از همسری که جانباز دفاع مقدس بود و به دلیل شدت گرفتن عوارض، شهریور پارسال آسمانی شد را هم باید به این فهرست اضافه کرد؛ مفاخری که هنگام اشاره به آن، حتی بویی از تفاخر را نیز در کلامش حس نمی‌کنیم. هر چه هست، دعاست برای اینکه به قول خودش در درگاه خدا و نزد امام هشتم رفوزه نشود.

او با بغضی سنگین، از نگرانی هایش می‌گوید. از عاقبتی که‌ نمی‌داند ختم به خیر می‌شود یا نه. نمی‌داند از میان این همه عاشق حضرت، چرا آقا به او اذن خدمت در حرمشان را داده اند؛ «گر که از جانب معشوق نباشد کششی/ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد. آقا آن قدر عشاق ناب و خاص دارد که من میان آن‌ها یک طفیلی هستم. ایشان لطف کردند که من را دعوت کردند. هر بار که توفیق پیدا می‌کنم به حرم بیایم، نگران لا لبیک احتمالی آقا هستم. شنیده اید ماجرای امام سجاد (ع) را که موقع ورود به حریم خانه خدا، نگران بودند؟ می‌گفتند اگر بگویم لبیک و خدا بگوید لا لبیک چه؟ من هر بار موقع رفتن، همین حال را دارم. نکند که ....»

بغض، پای سکوت را به میانه صحبت هایمان باز‌ می‌کند. لحظاتی بعد، با غمی سنگین ادامه می‌دهد: با خودم می‌گویم نکند که حضرت بگوید دیگر نیا. من می‌ترسم. نکند خراب کنم و آقا بگویند خوب خدمت نکردی، برو دیگر.

از نگرانی‌های از روی عشقش، به ماجرای بیماری چند سال پیش خود گریز می‌زند؛ به غده‌ای در تیروئید، به ضعفی که آن قدر شدت گرفت که بی کمک دیگران، نشست و برخاست را هم نمی‌توانست. مراجعه اش به بارگاه امام هشتم، حرف‌هایی که درگوشی به آقا گفت، قلب شکسته‌ای که خریداری و حس خوب نزدیک بودنی که مضاعف شد، روایت مفصلی است که شرح ثانیه هایش، مجال مفصل می‌خواهد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.