صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

بدون شناسنامه، بدون کارنامه

گزارشی از یک مرکز آموزش کودکان بازمانده از تحصیل در مشهد

  • کد خبر: ۱۳۹۵۲
  • ۱۷ دی ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۳
  • ۱
مرکز فرهنگی شهید حسین بصیر واقع در بلوار شاهنامه مشهد، مکانی که کودکان بازمانده از تحصیل را با سواد ابتدایی آشنا می کند.
سمیرا شاهیان - «بازمانده از تحصیل» فقط یک عبارت نیست، کودکانی که ما از آنان سخن می‌گوییم یا از مهاجران بی شناسنامه اند یا مدعی اند از اهالی استان‌های جنوبی هستند، اما شناسنامه ندارند! کودکان بی هویتی هستند که اگر در گرماگرم آموزش‌های اولیه یک کلاس درس قرار نمی‌گرفتند، رنج بی سوادی هم به درد‌های دیگرشان افزوده می‌شد.
در دورانی که تعریف سواد فراتر از مهارت خواندن و نوشتن شده است و از آن به توانایی صحبت کردن با زبانی غیر از زبان مادری و کار کردن با رایانه یاد می‌شود، کودکانی هستند که بدون پاگذاشتن به مراکز آموزشی و تربیتی همچون پیش دبستانی و مدرسه قد می‌کشند و برداشتشان از کاسه جهل والدین و برخی از مسئولان سرریز می‌شود.

مصداقش در بولوار شاهنامه است. در همسایگی فردوسی بزرگ و بولواری که نامش را از نامدارِ خردمند شاعر پارسی گوی ایران زمین دارد. وارد شاهنامه ۲۴ شده ایم، جایی که از شکل و شمایل نامیزان و وضعیت نامناسب کوچه اش توقع نمی‌رود در انتهایش یک مدرسه باشد، یک مدرسه قدیمی که بسیج ساختمانش را از آموزش وپرورش اجاره کرده است تا بلکه پسر‌های هفده، هجده ساله این منطقه بی سوادی شان ادامه نداشته باشد و کودکانِ دبستانی سواد را در آغوش بگیرند و از همین یک کلاس محقر یادشان بیندازند که می‌توانند آینده‌ای داشته باشند، آینده‌ای که خشت اولش با آمدن به این مرکز گذاشته می‌شود.


یک کلاس و...

به مرکز فرهنگی شهید حسین بصیر می‌رسیم. درودیوار اینجا با رنگ‌ها و طرح‌های شاد نقاشی شده است. از میان حیاط به کلاسی که سروصدای بچه‌ها می‌آید، می‌رسیم. پشت در چند جفت کفش هم شکل و تقریبا یک سایز قرار دارد. کفش هایمان را در می‌آوریم و وارد کلاس می‌شویم. در اینجا خبری از نیمکت‌های چوبی نیست. تقریبا ۲۵ صندلی روی فضایی مفروش قرار دارد و یک «وایت بورد» به دیوار نصب شده است. خانمی چهل ساله معلم جهادی است که صبح‌ها تا ظهر به دختران و پس از آن تا پیش از غروب به پسران سواد می‌آموزد.

معلم مشغول اعلام تکلیف هاست تا فراغتی پیدا کند و ما با او هم کلام شویم. تکلیف کلاسی پیداکردن حروف «ای» و «یـ» و «ایـ» و «ی» از صفحات مجله‌های رشد دانش آموز است. این حروف را دانش آموزان هفت تا دوازده ساله این کلاس تازه دارند می‌آموزند. برخی هفت ساله هایشان مثل سایر کودکان دبستانی هم نیستند که راحت بیاموزند و پیش بروند، بینشان بچه‌های دیرآموز، کودکان افسرده و ساکت و حتی دختران بیش فعالی هستند که با هیچ ترفندی روی صندلی شان نمی‌مانند و دم از هرچه می‌زنند به جز درس!
 
 



حتی کتاب درسی نداشتند

خانم معلم می‌گوید: ما حتی کتاب درسی نداشتیم که به بچه‌ها بدهیم و تا سال گذشته مطابق کتاب سوادآموزی بزرگ سالان به بچه‌ها درس می‌دادیم، ولی همان کتاب‌ها را هم دیگر برایمان نیاوردند. سال گذشته را هرطور بود گذراندیم، اما تعداد کمی از بچه‌ها پیشرفت کردند و به کلاس دوم رسیدند. شایدهشت، نه نفر.

با همه این کاستی‌ها نیک اندیشانی هستند که دستان معلم جهادی را به گرمی می‌فشارند، هرچند با بضاعت کم و هرچند محدود. خانم لقمانی ادامه می‌دهد: با تلاش یک خیر کتاب‌های کلاس اول سال گذشته مدارس جمع آوری شد و امسال همان کتاب‌ها در اختیار بچه‌ها قرار گرفته است.

او از سن وسال دانش آموزان حاضر در کلاس این طور می‌گوید: رده سنی دانش آموزان کلاس از ۷ تا ۱۱ سال است. مثلا مبینا که یازده ساله است و تازه دارد حروف الفبای فارسی را می‌آموزد.

در همین حین بچه‌ها که اصلا سرجایشان نمی‌مانند، تک برگ‌هایی که باید حروف از بین کلماتش استخراج کنند را می‌آورند و به معلمشان نشان می‌دهند. دخترکان با انرژی، اما با سرووضعی غیررسمی‌تر از دانش آموزان و لحن و ادبیاتی که بعضا ادب و احترام کمتری به خود دیده است، از معلم می‌پرسند چه حرفی را پیدا کنیم؟ بچه‌ها آن قدر با درس بیگانه هستند که سرمشق معلم روی کاغذ‌های مجله برایشان کافی نیست و هرکدام چندبار تا نزدیک میز معلم می‌آیند و حضوری می‌پرسند. یکی از آن‌ها روی یکی از برگه‌ها به جای آنکه دور حروف را خط بکشد، دور جمله‌ها خط‌های بسته بزرگ کشیده است. اینجا مسائل دیگری هم برای بچه‌ها مهم جلوه می‌کند، از جمله اوضاع خانه شان، نبود یا بیماری پدرومادرشان و ترس از تنهایی و بدتر از همه بی هویتی.


درس بدون مدرک!

خانم معلم می‌گوید: من تمرکزم را روی ۲ کار مهم گذاشته ام، آموزش خواندن و نوشتن ابتدایی و خط دانش آموزان. همین اندازه که بتوانم ترغیبشان کنم که سر کلاس بیایند و این آموزش‌های اولیه را ببینند، چند گام به جلو است.

او اضافه می‌کند: امسال ۳ کتاب اصلی فارسی و ریاضی و علوم را برایشان آموزش می‌دهم تا دست کم خواندن و نوشتن را یاد بگیرند. تلاش می‌کنم جمع و تفریق و حروف شناسی را به آن‌ها آموزش بدهم. اینجا فقط بحث سوادآموزی است. با اینکه ساعت و روز‌های هفته حضور معلم جهادی و دانش آموزان غیررسمی اش مطابق برنامه آموزش وپرورش است، اما مدرکی در کار نیست.

خانم لقمانی می‌گوید: سوادآموزی بچه‌ها در این مرکز از سال ۹۵ شروع شده است. ساختمان اینجا مربوط به آموزش وپرورش است و سپاه آن را اجاره کرده است تا در کنار سایر فعالیت‌های فرهنگی، توجهی هم به بچه‌های بی سواد بشود. با این حال امسال فقط پایه اول دبستان داریم. البته یکی دو پسر کلاس اول را تمام کردند و با توجه به اینکه چند سال است آموزش شروع شده است، باید جمعیت بیشتری در پایه دوم داشته باشیم، اما، چون بچه‌ها فقط دغدغه درس خواندن را ندارند و باید به خانواده هایشان کمک کنند، ریاضی هایشان ضعیف است یا خیلی بدخط هستند. یکی از دانش آموزان برای بار چندم پیش معلم می‌آید و کار کلاسی اش را به او نشان می‌دهد. معلم هم می‌گوید: اگر این بچه را نیم ساعت روی صندلی اش دیدید، جایزه دارید! برای هر موضوعی او را اینجا می‌بینید. جثه بچه‌ها نحیف است. بیشترشان رنگ به رخسار ندارند و ضعف جسمانی شان مشهود است. یکی از آن‌ها عادت به نشستن روی صندلی ندارد و دائم کنار دیوار کز کرده است، نه با کسی صحبت می‌کند و نه کسی با او صحبت می‌کند.

خانم معلم می‌گوید: اگر آموزش وپرورش قبول کند که این بچه‌ها در مدرسه روزانه درس بخوانند، خیلی کمک بزرگی به این منطقه می‌کند. اگر بچه‌ها کارنامه داشته باشند با عملکرد بهتری درسشان را ادامه می‌دهند.

او افسوس می‌خورد که امسال پسر‌ها دیگر سر کلاس درسشان نیامدند. می‌گوید: خجالت کشیدند. هفده هجده ساله بودند که تازه می‌خواستند خواندن و نوشتن یاد بگیرند. حتی یاد نداشتند اعداد یک و ۲ و ۳ را بنویسند. جمع و تفریق ساده را همین طور که بزرگ شده بودند، یاد گرفته بودند. امسال وقتی سر کلاس آمدند و دیدند باید با کودکان در یک کلاس درس بنشینند، بی سوادی را ترجیح دادند. ما تلاش کردیم، برایشان معلم مرد آوردیم، اما باز هم تمایل نداشتند.
او اضافه می‌کند: ۲ هفته است دوباره پسر‌ها در اختیار من هستند. تا یک ماه و نیم پیش معلمشان آقایی بود که، چون باید بدون دریافت حق الزحمه کار می‌کرد، ماندن در مدرسه دیگر برایش مقدور نبود و من دوباره با همان شرایط قبل و بدون دریافت حقوق برای باسواد شدن بچه‌ها آمدم. از ابتدای مهر سال گذشته هم تدریس برای دختران را شروع کردم.
 

وضعیت خانواده‌ها

خانم معلم با دستش چندنفر از دختر‌ها را نشان می‌دهد و می‌گوید: نازیلا و شکیلا و صفیه و یکی دیگر از دختران ۴ نفری با مادربزرگشان زندگی می‌کنند. مادربزرگشان با اینکه پیر است، خرج زندگی با او است. وضع زندگی شان سروسامان ندارد. او می‌گوید: خانواده‌های مهاجر هم داریم، یعنی مادر ایرانی است و پدر جزو اتباع خارجی. خانم معلم می‌گوید: بچه‌های این کلاس هیچ کدام شناسنامه ندارند. برخی‌ها از استان‌های جنوبی آمده اند و مدعی اند که ایرانی هستند، ولی هیچ مدرک هویتی ندارند.

او نمونه دیگری می‌آورد و می‌گوید: تعدادی از بچه‌ها به کلاس دوم رفته اند. ۶ خواهر هستند که مدعی اند بلوچ هستند، اما هیچ کدامشان شناسنامه ندارند.

خانم معلم بیان می‌کند: با خانواده بچه‌ها هم در ارتباط هستیم، خانواده هایشان همه کارگر و اجاره نشین هستند و ما از نظر درمانی هم به آن‌ها رسیدگی می‌کنیم. یک اتاق دارند وهفت، هشت نفر در آنجا زندگی می‌کنند.


پای خیران در میان است

کیف و کتاب و دفترهایشان را با کمک خیران تهیه کرده ایم. خانواده این بچه‌ها حتی یک مداد برای بچه هایشان نمی‌خرند. پسر‌ها با اینکه در شیفت بعدازظهر کلاس جداگانه دارند، اما ۲ نفرشان صبح‌ها در کلاس دختران حاضر می‌شوند.

معلم با اشاره به این ۲ پسر و خدیجه می‌گوید: این‌ها خواهر و برادر هستند. پدرشان این‌ها را با خودرو از کال زرکش به کلاس می‌آورد و ساعت ۳ بعد از ظهر دنبالشان می‌آید. خواهر‌های بزرگ ترشان پارسال می‌آمدند و حالا خوشبختانه کلاس دوم را تمام کرده اند.


تا کلاس سوم

خانم لقمانی می‌گوید در همین مرکز تا کلاس سوم به بچه‌ها آموزش ارائه می‌شود. یک معلم خانم دیگر هم به نام خانم ایزدی ۲ روز در هفته به این مدرسه می‌آید و به صورت جهادی و بدون دریافت حقوق به بچه‌ها درس می‌دهد. او مدرک دکترا دارد و تدریس پایه سوم را قبول کرده است. به این ترتیب دانش آموزان دوم و سوم ۲ روز در هفته صبح‌ها به مدرسه می‌آیند.

او اضافه می‌کند: البته بچه‌ها آن چنان پیشرفت نکردند که بخواهیم کلاس چهارم را هم دایر کنیم. اگر کلاس سومی‌ها خوب پیشرفت کنند، سال آینده کلاس چهارم هم دایر می‌کنیم.

از معلم این کلاس می‌خواهیم کمی از خودش بگوید. او دیپلم ریاضی دارد. خانه اش در بولوار شاهنامه است، اما چندسالی است که به این منطقه آمده است. او می‌گوید: بعد از ورود به بسیج، از پارسال که سال دوم فعالیت این مرکز بود، کلاس دختران را اداره می‌کردم. امسال هم همان کلاس و البته کلاس پسر‌ها را قبول کرده ام.


رنج روز‌ها و غم شب‌ها

او با ناراحتی و با ابرو‌هایی که از غم آینده نابسامان این دانش آموزان در هم فرورفته است، می‌گوید: خیلی دلم برای بچه‌ها می‌سوزد. با اینکه ۴ فرزند و حتی یک پسر کلاس اولی دارم، دلم پیش این بچه هاست. او می‌گوید: اگر من هوایشان را نداشته باشم، آن‌ها پای آمدن ندارند و این درحالی است که پسر کوچکم کلاس اول است و دیروز نمره دیکته اش را قابل قبول گرفته است. بعضی شب‌ها آن قدر از خستگی سردرد می‌شوم که تحملش را ندارم.‌

می‌خواهیم با دانش آموزان سر کلاس صحبت کنیم. معلم موافقت می‌کند. البته یادآوری می‌کند که بیشتر این دانش آموزان کار هم می‌کنند، فصل زعفران همه مشغول هستند، موقع برداشت گوجه در تابستان همه این‌ها با خانواده هایشان سر کار می‌روند. وقتی به کلاس نمی‌آیند و ما پیگیری می‌کنیم، می‌گویند سر کار هستیم و نمی‌آییم.

او می‌گوید: بیشتر پدر و مادر‌های اینجا انگار از بچه هایشان سوء استفاده می‌کنند. برخلاف خانواده‌های بامسئولیت که می‌گویند وظیفه مان است برای بچه‌ها رفاه آماده کنیم، این‌ها می‌گویند وظیفه بچه هایمان است که حتی نان شبشان را خودشان فراهم کنند!

او در کنار توصیف شرایط محرومیت دانش آموزانش از ویژگی‌های آن‌ها می‌گوید: آن‌ها غم خوار روزی خانواده هستند.
او ضمن آموزش درس بعضی مراقب‌های ویژه از بچه‌ها را هم به عهده گرفته است و می‌گوید: هفته‌ای ۲ بار بهداشت موهایشان را بررسی می‌کنم و وقتی می‌گویم موهایتان را باید شانه کنید با ذوق موهایشان را شانه می‌کنند و می‌بافند.
بچه‌ها می‌خواهند دائم بازی کنند. خانم معلم تعریف می‌کند که سال گذشته یک گروه از بسیج یک روز در هفته به اینجا می‌آمدند و با بچه‌ها بازی می‌کردند تا هیجانشان تخلیه شود.


آرزوی دکتر شدن

برای آشنایی بیشتر با دنیایشان آن‌ها را به حرف می‌گیرم. نازیلا با مادربزرگ و زن عمویش زندگی می‌کند. با لهجه‌ای که در صدایش آشکار است، می‌گوید: ۵ نفر خودمان و ۵ نفر بزرگانمان هستیم که ۱۰ نفر می‌شویم.

او سرش را می‌خاراند و ادامه می‌دهد: برای اینکه شب‌ها نترسیم، عمویم که مجرد است در خانه ما می‌خوابد. وسایل خانه و حتی یخچال نداریم.

مادر نازیلا زمان زایمان یکی از بچه هایش فوت کرده است. پدرش هم زن دوم گرفته است، اما همسرش این بچه‌ها را قبول نکرده است. نازیلا آرزو دارد دکتر شود تا به مردمی که مریض می‌شوند، خدمت کند.

صائمه جلو تخته می‌ایستد. حتی معنی اسمش را نمی‌داند. از بچه‌ها می‌پرسم دوست دارید معنی اسم دوستتان را بدانید؟ همه استقبال می‌کنند. با گوشی جست وجو می‌کنیم، معنی صائمه روزه دار می‌شود. او می‌گوید: ۱۱ نفر هستیم که با پدربزرگ و مادربزرگ زندگی می‌کنیم. ادامه حرف هایش دردآور است، حتی اجاق گاز نداریم. شب‌ها برای خوابیدن فقط پتو داریم.

به پایان کلاس نزدیک می‌شویم. قبل از خروج از کلاس خانم معلم تکالیف شب دانش آموزان را یادآوری می‌کند. صائمه هم از آرزوی معلم شدنش و کمک به باسوادی آدم‌ها می‌گوید و از کلاس خارج می‌شود.

قصه زندگی بچه‌ها خانم معلم را منقلب می‌کند و اشک در چشمانش حلقه می‌زند. دانش آموزانی که بچه‌های طلاق هستند با پدربزرگ و مادربزرگ‌های پیرشان زندگی می‌کنند. خانم لقمانی یکی از بچه‌هایی که امید بیشتری به او دارد را صدا می‌زند. مبینا سرووضعی مرتب دارد. لباس هایش اتو شده اند. شال گردن قرمزی دور گردنش انداخته است. او دوازده ساله است و می‌گوید: مادرم سرایدار مرغداری شده است. او از آرزویش برایمان می‌گوید که دوست دارد در آینده خیاط شود. خانم معلم هم تأیید می‌کند که مبینا حتما در آرزویش موفق می‌شود، زیرا روزی که کلاسمان شروع شد، تخته پاک کن نداشتند و مبینا ۲ تخته پاک کن پارچه‌ای دوخت و برای کلاس آورد. دخترک خنده رو می‌گوید: وسایل خیاطی ام کامل است. خانم معلم هم می‌گوید: مبینا همیشه تمیز و مرتب است و تمیز هم می‌پوشد.

بچه‌هایی که از حضور ما ذوق کرده اند، دور ما حلقه زده اند و برای معلمشان دست می‌زنند. خانم معلم هم بغضش به اشک می‌نشیند.
 
 



کفش‌های یک شکل

کلاس دختران ۲۷ نفر و کلاس پسران ۲۳ دانش آموز دارد، ولی امروز فقط ۵ نفر در کلاس پسر‌ها حاضر هستند. خانم معلم می‌گوید: روزی که آقا معلم از مدرسه رفت، فقط ۳ نفر در کلاس حضور داشتند و شکر خدا رفته رفته تعدادشان بیشتر شد. وقتی از کلاس بیرون می‌آییم، دختر‌ها بر سر کفش‌ها بحثشان می‌شود. کفش‌ها یک شکل و تقریبا یک سایز است.
 
خانواده هایشان چیزی برای آن‌ها نخریدند، همین لباس‌ها و وسایل را خیران برای آن‌ها آورده اند و همه وسایل آن‌ها را یک شکل تهیه کرده اند. خانم معلم می‌گوید: بعضی از خانواده‌ها آن قدر پرجمعیت هستند که دو، سه خواهر و برادر قدونیم قد را سر کلاس می‌فرستند تا وقتشان در اینجا صرف شود. شیوه تربیتی بچه‌ها از سال گذشته تا حالا کلی پیشرفت کرده است. پارسال تقریبا تحمل ناپذیر بودند. از چندنفر از بچه‌ها می‌خواهیم از خودشان و خانواده شان بگویند. بنیامین پسری قدکوتاه با جثه‌ای نحیف است و می‌گوید: ۴ بچه هستیم. صحبت کردنش سخت است و واژه‌هایی که به کار می‌برد، به درستی تشخیص داده نمی‌شوند. معلم جمله هایش را تکرار می‌کند و می‌گوید: پدر و مادرش با بچه‌ها زندگی نمی‌کنند.
 
خانم لقمانی با دلسوزی کنار گوشمان زمزمه می‌کند: کسی نیست که به این‌ها توجه کند. در کلاس دختر‌ها آیدا هم هست که مباحث را یاد نمی‌گیرد و باید مشکلش ریشه یابی شود. ابراهیم می‌آید تا از خود و خانواده اش بگوید. پدرش کارگر است و خانه شان اجاره‌ای است. پاسخ معلم را با «ها» گفتن، می‌دهد. معلم به او می‌گوید باید بله بگویی. پاسخ هر سؤالی را با بیان یک آوا و تکان دادن سر می‌دهد. پرویز هم جلو می‌آید و می‌گوید پدرم کار نمی‌کند، مریض است. خرجی مان را برادرم با بنایی می‌دهد. زندگی بچه‌ها چیز پنهانی برای هم ندارد. معلم می‌پرسد می‌خواهی در آینده چه کاره شوی؟ ولی پاسخی ندارد. خانم معلم رو به بچه‌ها می‌گوید اصلا به آرزوهایتان فکر کرده اید؟ و همه نگاه هایشان مبهم و گنگ است.



بدون مدرک شناسایی امکان ثبت نام نیست

درباره مشکلات این مدرسه و اینکه چرا دانش آموزان بعد از یک سال تلاش نباید هیچ مدرک تحصیلی دریافت کنند، با مهدی مجیدی فرد، مدیر روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش خراسان رضوی، صحبت می‌کنیم.

او درباره این مرکز می‌گوید: ساختمان مرکز یادگیری به صورت نیمه وقت و در قالب پایگاه فرهنگی شهید بصیر از طرف آموزش وپرورش در اختیار بسیج قرار گرفته است و یکی از فعالیت‌های پایگاه پوشش تحصیلی کودکان بی هویت بازمانده از تحصیل آن منطقه است.

مجیدی فرد با توجه به درخواست معلم جهادی که تدریس دانش آموزان را به عهده دارد، می‌گوید: فعالیت این مرکز ربطی به حوزه سوادآموزی آموزش وپرورش منطقه تبادکان ندارد. با توجه به اینکه نهضت سوادآموزی فقط افراد ۱۰ تا ۴۹ سال دارای سند هویتی را زیر پوشش قرار می‌دهد، کودکان یادشده علاوه بر محدودیت سنی، به علت نداشتن مدرک هویتی امکان ثبت در سامانه و تحصیل در دوره‌های سوادآموزی را ندارند.
 
او درباره کارنامه و مدرک تحصیلی این دانش آموزان نیز توضیح می‌دهد: با توجه به اینکه این دانش آموزان سند هویتی ندارند، امکان اینکه بتوانیم آن‌ها را ثبت نام کنیم و بتوانند مشغول به تحصیل شوند، وجود ندارد. از طرفی در زیر جامعه هدف سوادآموزی نیز قرار ندارند و اکنون عملا با همکاری بسیج این پایگاه فرهنگی را در اختیارشان قرار داده ایم تا به صورت نیمه وقت آن‌ها را آموزش بدهند که دست کم سواد خواندن و نوشتن را بیاموزند.

مجیدی فر ادامه می‌دهد: متأسفانه امکان اینکه در زیرمجموعه آموزش وپرورش بخواهیم برای این دانش آموزان کاری انجام بدهیم، وجود ندارد و باید حتما یک کارت هویتی یا نامه‌ای مبنی بر شناسایی از اداره اتباع داشته باشند.

مدیر روابط عمومی اداره کل آموزش و پرورش استان می‌افزاید: وقتی امکان ثبت نام دانش آموزان وجود ندارد، امکان استفاده از معلم هم وجود ندارد. با توجه به جمعیت این منطقه که بیشتر خانواده‌های محروم هستند، مجموع برنامه‌های ما برای جذب کودکان واجب التعلیم بازمانده از تحصیل، برنامه‌های متنوعی است که در موضوعات مختلف اعلام کرده ایم و مشوق‌هایی هم برای جلب دانش آموزان در مدارس پیش بینی کرده ایم. همچنین برنامه‌های زیادی برای شناسایی آن‌ها اجرا شده و با ثبت احوال هماهنگی‌هایی شده است تا آن‌هایی که لازم التعلیم هستند و زیر پوشش نیستند را شناسایی کنیم.

او تأکید می‌کند: این مرکز فرهنگی با همکاری آموزش وپرورش اداره می‌شود و هر زمان ابتدایی‌ترین مدارک هویتی دانش آموزان ارائه شود، می‌توانند به طور رسمی در مدارس آموزش ببینند.
 
مطلب منتشر شده در روزنامه شهرآرا 1398/10/17
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
زینب یاسین پور
۱۲:۰۲ - ۱۴۰۳/۰۳/۲۲
سلام خسته نباشید منم میتونم بیام برا آموزش سواد به بچه ها ارشد اقتصاد دارم و علاقه زیاد به اموزش به بچه ها و بزرگترا