راهله سرادار - شهرآرانیوز، «هذیانهایی بهجای فیلم»؛ این توصیف من از فیلم کمسنوسالترین کارگردانهای سینمای این سالهای ایران برای مشتریان آن است. فیلمی ضد داستان، ضدقهرمان و تا حدی ضد سینما!
داستان فیلم حکایت عاشقی مردی متمول بنام وحید با بازی وحید رهبانی است. او خاطرخواه شیواست که از بچگی با هم بزرگ شدهاند و تصمیم میگیرند با هم ازدواج کنند. صالح برادر شیوا با بازی پژمان جمشیدی، دوست نزدیک و صمیمی وحید، رئیس یک باند قاچاق و مخالف این وصلت است. در نزاعی که چند سال قبل بین آنها رخ میدهد، شیوا دچار مرگمغزیشده و زندگی نباتی پیدا میکند و...
این همه داستان بود و همه داستان، نبود. خیلی تلاش کردم تا فیلمی در ستایش عشق ببینم و نگاهی نو به رابطههای ناپایدار و سیال آدمهای این روزگار که وقتی پای خواستن دلوجان در میان بیاید، همه چیز را تغییر میدهند و عاشقانه پای زندگی و بودنشان میمانند. انگار تصویری از آخرین پلانهای یادگارهای جنوب میخواست چنین باشد، ولی آنچه بر پرده سینما تماشا کردم، بهتصویرکشیدن عشق و عاشقی به شکلی سطحی بود. مالیخولیای جنونآمیزی از رفتار آدمهایی که رابطهشان با واقعیت را ازدستداده بودند. وحید میخواست فقدان معشوقش را با حضور زن دیگری با بازی الناز شاکردوست که صالح به او گفته بود قلب شیوا درسینه او می تپد جبران کند و...
حقیقت این است که صحنهپردازیهای خلاقانه و جذاب و کنش و واکنشها و تحول دراماتیک وحید و رعنا میتوانست رگههای جذابی از یک ملودرام نفسگیر را برای یک گیشه عمومی در سینمای بدنه در خود داشته باشد، ولی اینطور نبود. ضعف نسبی در شخصیتپردازیها، آنها را در حد تیپ معرفی کرد و فیلمنامه هم با شکستن مدام خطهای فرضی داستان و جغرافیا و زمان، نتوانست رابطه پایداری را با مخاطب ایجاد کند. تا جایی که این موضوع هم به در هم ریختن روابط علت و معلولی کشیده میشد و هم پیرنگ را مخدوش میکرد و در نهایت به آزار مخاطب بهجای لذت او میانجامید.
در مقابلم و روی پرده سینما یک سایکودرام گم شده در پازلی از پلانهایی کُند می دیدم که با گرهافکنیها و گرهگشاییهای مطول و کسلکننده و دیالوگهای معمولی، بیشتر از آنکه سرنخی برای ادامه بدهد، در داستانهای تو در توی خود، سرنخها را جا میگذاشت و بهجای تعلیق، مخاطبش را گیج میکرد.
در این میان چیزی که فیلم را نجات میداد، چندین داستان کوتاه در قالب ویدئوکلیپهایی با تصویربرداری زیبا بود که همراه با ملودیهای گرم و عاشقانه ساز بینظیر نیانبان بندری بر آن خوش نشسته بود.