صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

نگاهی به چند کتاب به مناسبت سالروز آزادسازی هویزه از اشغال دشمن بعثی | شبی که بعثی‌ها آمدند

  • کد خبر: ۱۶۲۸۵۴
  • ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۳
نام «هویزه»، امروز بیش از آنکه یادآور مردمان باستانی هوزی یا خوزی باشد و هم ریشه بودنش با اهواز - دیگر شهر خوزستان - نبردی تحمیلی را به خاطرمان می‌آورد. جنگی هشت ساله که چه بسیار جوانان وطن را به خاک و خون کشید، سلامتشان را گرفت یا روانه اسارتگاه‌های رژیم بعثی بیگانه کرد.

کاوه سنابادی | شهرآرانیوز؛ شاید بیش از آن جنگ، نماد و نمود دلیری‌ها و جان فشانی‌ها باشد و رزمندگانی ایرانی که این پاره تن میهن را پس از حدود بیست ماه از چنگ اشغالگرانِ تا بنِ دندانْ مسلح آزاد کردند. بهارِ آزادیِ هویزه در هجدهمین روز اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ از راه رسید؛ اما حالا در ذهن ما که بیش از چهار دهه از آن روز‌ها دوریم چه تصوری از آن باید نقش ببندد؟

چیزی جز گونه‌های خیس از اشکی که معلوم نیست از شادی پیروزی جاری شده یا از روبه رو شدن با شهرِ یکسره ویران و یکسان با خاک؟ درباره هویزه و اشغال و آزادسازی اش در روز نهم عملیات بیت المقدس کتاب‌هایی نوشته شده که این تکه از تاریخمان فراموش نشود. اگر تمایل داشته باشید آگاهی تان را از آنچه گفته شد با خواندن چنین آثاری افزایش دهید، شاید معرفی پیش رو به کارتان بیاید.

«هویزه» از زاویه دید داستان نویس

«هویزه» نوشته داوود امیریان، نخستین کتاب از مجموعه «مناطق جنگی ایران» است که مؤسسه انتشارات امیرکبیر به چاپ رسانده است. خواننده در این مجموعه، رویداد‌هایی از جنگ تحمیلی و حاشیه‌های آن را به زبانی روایی مرور می‌کند. امیریان، نویسنده کتاب «هویزه»، تجربه قابل توجهی در داستان نویسی دارد و در اینجا هم از بیان داستانی بهره برده است.

او در این کتاب ۱۰۴ صفحه‌ای ضمن ارائه توضیحاتی درباره تاریخ و جغرافیای هویزه (مانند حملاتی که در اعصار گوناگون به این خطه شده یا موقعیتش در هفتادکیلومتری شهر اهواز)، خاطرات مردم منطقه را از جنایت‌های متجاوزان نقل می‌کند. در جایی از کتاب آمده: «وقتی مادر شهید حسین علم الهدی به رحمت خدا رفت، طبق وصیتش او را در کنار فرزند دلاورش به خاک سپردند... اکنون هویزه سمبل ایثار و ازخودگذشتگی جوانان مؤمن ایران است. هویزه شهر ایثار و شهادت است.»

«حماسه هویزه» در روزگار تلخ

نصرت ا... محمودزاده در کتاب «حماسه هویزه» به شرح خاطرات خود از مقاومت ایرانیان در برابر دشمن بعثی می‌پردازد. او در سطر‌های این اثر از اتفاقات تلخی می‌گوید که در جریان عملیات هویزه در دی ماه سال ۱۳۵۹ با آن روبه رو شده است. این وقایع ناگوار، اما به هرحال ماندگار در اذهان مشاهده کنندگانش مبتنی بر مظلومیت هویزه و مدافعانش است. نقلی از خون‌های به ناحق ریخته شده برای حفظ خاک. «حماسه هویزه» را انتشارات کتاب یوسف و نشر شهید کاظمی در هشتاد صفحه چاپ کرده اند: «برای پنجمین روز متوالی، عبور تانک‌های ارتش از جاده هویزه-سوسنگرد ادامه داشت. از این جابه جایی ها، بوی حمله می‌آمد؛ حمله‌ای که مدت‌ها در انتظارش بودیم.

پس از حمله‌های پی در پی عراق، شکست و عقب نشینی‌های مکرر نیرو‌های خودی و به دنبال آن رکود و سکون ناشی از این اوضاع در منطقه، کمترین تحرک می‌توانست بیشترین دگرگونی را در روحیه افراد پدید بیاورد؛ به همین دلیل برای نیرو‌هایی که در گوشه وکنار منطقه پراکنده بودند، شاید هیچ نوایی لطیف‌تر و روح بخش‌تر از صدای خشن چرخ‌های تانک نبود و هیچ منظره‌ای نمی‌توانست به قدر گردوغباری که در اثر این تردد در هوا پراکنده می‌شد، زیبا و دل انگیز باشد. حرکت تانک‌های لشکر «۱۶ زرهی» در هوای سرد زمستانی چشم‌ها را به خود معطوف کرده بود. گرچه هنوز اطلاعی از این جا به جایی یگان‌های ارتش نداشتیم، اما امیدواری ما به عملیات، کنجکاومان می‌کرد از این موضوع سر در بیاوریم.»

«گزارش به خاک هویزه» از آن روزگار تلخ

«گزارش به خاک هویزه» متن خاطرات یکی از مدافعان هویزه است که در گفتگو با سیدقاسم یاحسینی شکل گرفته است. یاحسینی پیش از نگارش و تدوین این کتاب، پای صحبت‌های سردار یونس شریفی، هم رزم شهید حسین علم الهدی - از دیگر مدافعان هویزه - نشسته است. کتاب خاطرات سردار را از دوران کودکی و جوانی روایت می‌کند و در این میان، از تحولات منطقه در روز‌های انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی و فضای حاکم بر هویزه و سوسنگرد می‌گوید.

راوی مشاهداتش از لحظات و موقعیت‌های خونین کشتار وحشیانه روستاییان و سنگ دلی دشمن را شرح می‌دهد و به این ترتیب گوشه‌ای از تاریخ معاصر ما را به ثبت می‌رساند. در بخشی از این کتاب که انتشارات سوره مهر در ۳۱۲صفحه منتشر ساخته، می‌خوانیم: «.. مین‌ها آب و گل خورده و حسابی سنگین شده بودند. پوتین هایمان هم هرکدام به اندازه یک کیلو و شاید هم بیشتر گل و شل به آن چسبیده و حسابی سنگین شده بود.

نفری دو مین یعنی بیش از ۴۰ کیلو با خودمان باید به مقدار چند کیلومتر حمل می‌کردیم. مین‌های آمریکایی مربع و دسته دار بودند، اما مین‌هایی که احمد با خود حمل می‌کرد، دسته نداشتند و به همین خاطر، احمد حسابی آزار دید. مشقتی را که احمد برای حمل مین‌ها کشید دیدم. اما او خم به ابرو نیاورد و کارش را به طور کامل انجام داد. به ستون حرکت کردیم. حسن به عنوان راهنما در جلو ستون حرکت می‌کرد. من برای آن که کسی جا نماند در عقب ستون راه می‌رفتم، احمد هق هق کنان مین‌ها را حمل کرد. طوری که در آن سرما عرق کرده بود...»

«هویزه» که تکه‌ای از آسمان بود

مجموعه «قطعه‌ای از آسمان» بنا دارد تا مناطق جنگ زده کشور را به خوانندگانش معرفی کند. در هر عنوان از این مجموعه – از جمله کتاب «هویزه» - تاریخچه‌ای از منطقه و گزارشی از رخداد‌های جنگ تحمیلی در آنجا ارائه می‌کند. زهرا حیدری نویسنده «هویزه» نیز در این اثر رویکرد یادشده را دنبال می‌کند. او از زبان شخصیت حاضر در صحنه آن حوادث می‌کوشد با بیانی ساده ماجرا را شرح دهد.

کتاب را انتشارات صریر در ۱۰۵ صفحه چاپ کرده است: «دلم بدجوری فکر خانواده ام بود. زنم که تازه وضع حمل کرده بود و مادر و خواهرانم که در خانه بودند. اخبار هولناکی از رفتار سربازان عراقی با مردم روستا‌های اشغال شده به گوش می‌رسید. مانده بودم چه کار کنم. پدرم هم خیلی نگران دخترانش بود. آمد سراغم و گفت: «چه کار می‌کنی؟» گفتم: «قید مرا بزن. همین جا می‌مانم و اگر دشمن خواست وارد هویزه شود، با او می‌جنگم.» حامد جرفی خودش را به آب وآتش می‌زد. هم بخشدار بود و هم فرمانده سپاه و هم همه کاره هویزه.

آنی آرام و قرار نداشت و در کنار رسیدگی به کار‌های روزمره مردم، نیرو‌ها را برای دفاع از شهر بسیج می‌کرد و هسته‌های مقاومت شهری را سازمان می‌داد. حامد هم بعد از من ازدواج کرده بود. خواهر قاسم نیسی را به زنی گرفته بود. اوایل مهرماه بود که خبر رسید دشمن در حال پیشروی به سوی هویزه است. کمی قبل از آنکه این خبر برسد، چند گلوله توپ به اطراف هویزه افتاد که صدای انفجار آن وحشت و هراس زیادی میان مردم ایجاد کرد... اوضاع کاملا به هم ریخته بود و کسی آرام و قرار نداشت.

مدارس هویزه و خانه‌های مردم پر از مهاجرین جنگی سوسنگرد شده بود و هر لحظه از طرف سوسنگرد، هجوم مردم بینوا بود که به طرف هویزه می‌آمد. صبح روز هفتم مهرماه، متوجه شدم نیمه شب دیشب عراقی‌ها وارد شهر شده اند و هویزه را به اشغال خود درآورده اند. ماجرای اشغال را قاسم چنانی به من اطلاع داد. صبح زود و قبل از اینکه از خانه بیرون بروم، به خانه ما آمد. دیدم کلافه و سرگردان است.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.