صداوسیما به عنوان یک رسانه فراگیر، نقش مهمی در جامعهپذیری مخاطبان خود دارد. سریال وارش از تولیدات اخیر صداوسیما، در چند لایه از روابط بین فردی تا نهادهای اجتماعی و سیاسی، خشونتهای علیه زنان را جامعهپذیر نشان میدهد.
به گزارش شهرآرانیوز، جامعه شناسان ایرانی همواره نگاهی منتقدانه به صداوسیما داشتهاند و از اثرات اجتماعی مخرب این رسانه فراگیر گفتهاند. سایت میدان در مطلبی به قلیم فریبرز مسعودی، نگاهی جامعهشناختی داشته است به سریال وارش که اخیرا پخش آن از صداوسیما به پایان رسیده است. مسعودی در این مطلب از منظر جامعه پذیری جنسیتی این سریال را مورد نقد و نکوهش قرار داده است.
اگرچه بخش بزرگی از جامعه سالهاست عطای صداوسیما را به لقایش بخشیده و دور آن خط کشیده، رسانه ملی نیز دور مخاطب عمومی را خط قرمزی به نام دایره خودی و ناخودی کشیده و حرکت در درون این دایره برای مسئولان و مصدران آن اهمیتی فراتر از موضوع ریزش مخاطب دارد.
این حرکت پروپاگاندای تعریف شدهای است که قرار است بر آن پایه برای آن بخش از جامعه که در دایره خودیها جای میگیرند خوراک فکری بسازد. چه در رسانههای نوشتاری، دیداری و شنیداری، چه در جشنوارهها و سینماها که عرصههای عمومیتری هستند چه در سخنرانیهای آدینه روز و غیره. به دیگر سخن میتوان ادعا کرد که همه تریبونها و رسانهها در حال تولید و بازتولید این پروپاگاندا در قالب مدیا هستند. تفاوت در شکل ارائه است نه در محتوا و جهتگیری.
این اشاره به بهانه سریالی است که این روزها در شبکه سه تلویزیون جمهوری اسلامی در حال پخش است. سریالی با نام «وارش» که همانگونه که از نام آن پیداست داستان آن در فضای شمال روی میدهد و صد البته اشتباه است اگر گمان ببرید که گزیدن فضای شمال به دلیل جاذبههای بصری و تحریک نوعی حس نوستالژیک بیننده با تکوتوک سریالهای به نسبت موفقی است که از سالهای پس از انقلاب در شمال متناوباً تولید و پخش شده، بلکه نمایش الگویی از زن در جامعه با برداشتی مضحک، تهی از واقعیت و وارونه از نقش پررنگ زنان در اقتصاد خانوار در گیلان است.
در این مضحکه قرار است با چهار تیپ زن روبهرو باشیم. شیوا زن تحصیلکرده یا هنرمندی که بیشتر به تشخص هنری و خلاقانه خود پایبند است تا به بنیان و اساس خانواده؛ وارش همسر- مادر فداکار نسل قبل که خود را فدای خانواده کرده و حافظ بنیان خانواده است، نوبر زن جوان که قرار است نقش همسر دوم، مادر و زن فداکار امروزی را بازی کند، و دستآخر ثریا زن خانهدار مکار و دسیسهبازی که قرار است مادر و سلف زن تحصیلکرده (شیوا) باشد.
برای جلوگیری از طولانی شدن این نوشتار و وارسی موضوع اصلی سریال یا همان لایه زیرین موردنظر پروپاگاندای دولتی بیشتر روی دو شخصیت زن تحصیلکرده امروزی (شیوا) و همسر – مادر فداکار (وارش) تمرکز میکنم.
فارغ از کاریکاتوری که نویسنده و کارگردان از یک زن هنرمند و تحصیلکرده در این سریال تا اینجای کار به دست دادهاند، نکته مهم ترسیم نقش زن بهعنوان مادر و همسر است؛ یعنی آنچه منحصر به دیدگاه تئوریسینهای حکومتی پس از انقلاب نیست و پیشینه آن به ادبیات و هنر سالهای دورودراز این جامعه وصل میشود. زن (مادر- همسر) بهعنوان موجودی ستمدیده و محنت کشیده همواره بایستی در جامه یک زن فداکار و در بهترین حالت قربانی ظاهر شود. زن (مادر- همسر) علیرغم همه آسیبها و صدمههایی که از مردش میبیند همچنان باید همان فرشته رحمت در خانه باشد.
این نقش نه فقط برازنده مادران یا همسران محنتکشیده بلکه قبایی است که به قامت همه زنان دوخته شده، حتی آن زن تحصیلکرده یا روشنفکر اگر به گناهان خویش واقف شود باید قربانی بودن و شدن را شرط بقای خود بداند. بدینگونه است که مأموران پروپاگاندای تلویزیون یا سینما و ادبیات، فرق نمیکند، با خلق ابتر چنین شخصیتهایی انتظار دارند که زنان درون دایره مخاطبان آنها (خودیها) با چنین زنانی هم ذاتپنداری کنند و از سوی دیگر زنان سرکش، نافرمان، تحصیلکرده، هنرمند و در یک کلام متشخص و مستقل را طرد کنند.
مردسالاری تنیده شده در تاروپود اینگونه آثار شبههنری تحمل هیچ زن متشخص و مستقلی را ندارد و آن را به هر شکل و ترفندی اگر نتواند استحاله کند، مفتضح میکند. بزرگترین گناه شیوا در این سریال از نظر یوسف این است که او زن خانه نیست و بیشتر از این که به فکر بچه بزرگکردن باشد در فکر نقاشیکردن است. تدبیر زنان به قول بیضایی به «مکر» آنان تعبیر میشود و زن اگر وابسته و توسری خور نباشد نیرنگباز و مکار نشان داده میشود، همان گونه که ثریا با دسیسه و مکر نقش محوری این گونه زنان را در این سریال پیش میبرد.
خشونت نهادینه شده در جامعه
در این سریال شاهد اعمال انواع خشونتها علیه زنان هستیم.
-ارتباط اروتیک یوسف (شوی زن هنرمند) با مربی مهدکودک (نوبر) که البته هیچ کوششی هم در رد یا انکار آن در برابر همسرش نشان نمیدهد.
-جلوگیری از ارتباط مادر با فرزند؛ گرفتن بچه از مادر به دلیل اینکه او زن خانه نیست و بیشتر در فکر فعالیت هنری است تا تربیت فرزند. این ادعای یوسف است که بعدا عینا در رای دادگاه دیده میشود. زن فقط میتواند هفتهای یکبار فرزندش را ببیند.
-دریغ کردن محبت به همسر؛ یوسف شبها را در دفتر شرکت میگذراند نه در کنار همسرش و موارد نظیر آن که هر یک بهعنوان نمونهای از خشونت علیه زنان شناخته شده است.
-زخم زبان زدن؛ در تمام طول سریال همواره یوسف (همسر شیوا) او را به عنوان یک مادر به رسمیت نمیشناسد و به او به خاطر وقت گذاشتن برای هنرش سرکوفت میزند.
همچنین خشونتهای آشکاری که مادر (وارش) در دوره جوانی از شوهر میکشد تا خشونتهای پنهانی که زن امروزی تحصیلکرده بهصورت طردشدگی، طلاق دادن و دیدن هوو و آزارهای کلامی میبیند. در واقع با پیشرفت زمانی فیلم و گذر آن از یک جامعه سنتی بسته به یک جامعه مدرن و امروزی شکل خشونتها تغییر میکند و از خشونتهای آشکار مانند کتک زدن و کار طاقتفرسا برای تامین معیشت خانوار و بیوگی و بیسرپرستی به خشونتهای عمدتاً پنهان روانی و کلامی و اجتماعی میرسد. اگرچه در سراسر سریال خشونت جنسی ناشی از نگاه اروتیک و جنسیتی همچون هالهای زنان فیلم را در برگرفته است.
از سوی دیگر سریال با به عرش رساندن مادر (وارش) محنت کشیده و ستم دیدهای که همچنان دودستی به بنیان خانواده چسبیده و آماده هرگونه فداکاری در مقام این رسالت است، و سپس وارد کردن همسر دوم (نوبر) به صحنه که زنی است مقاوم و فداکار و مقایسه این دو تیپ اعمال اینگونه خشونتها علیه زنان را طبیعی جلوه میدهد، زیرا زنان تحصیلکرده و یا هنرمند امروزی موجوداتی خودخواه و بیاحساس هستند که لیاقت ندارند در جایگاه مقدس مادر- همسری دیده شوند.
اگرچه همه اینها موضوعهای مهمی هستند که موجب فرسودگی جسمی و روانی زنان میشوند، اما به نظر من همه خشونت نهفته در سریال و در جامعه این نیست.
در اینجا مایلم لایه نازک دیگری را که البته ویژگی بسیاری از این دست فیلمها و آثار هنریست به کنار بزنم. خشونت پنهان و تنیده شده در تمام نهادهای اجتماعی اعم از دادگاه، محیط کار، خانواده و در کردار و رفتار و حتی در پندار مردان جامعه، خشونت نهادینه شده در عقلانیت جامعه! ازآنجا که مردان دسترسی بیشتری به منابع مالی اقتصادی دارند بستر مساعدی برای اعمال نفوذ در جامعه و در روابط اجتماعی دارند. مردها حتی اگر مخالف یا رقیب و حتی دشمن یکدیگر باشند در اجتماع و حتی در محضر قانون و دادگاه بهعنوان انسانهای طبقه اول در کنار و در جوار یکدیگر و بالاتر و جلوتر از زنها قرار میگیرند و زنها در پشت سر آنها. مرد، چون دسترسی به منابع اقتصادی دارد میتواند هنجارها یا درواقع ناهنجاریها را در جامعه نهادینه کند.
رنج مادی رنجی است مستمر، پیچیده و چند بعدی که زمینهساز خشونتهای بعدی است. زن (همانگونه که این سریال قصد نمایش آن را دارد) اگر شغلی هم داشته باشد، شغلی است موقتی، کماهمیت، تجملی و با دستمزد پایین که استقلال مادی فراهم نمیکند. زندگی زن در زیر سایه مرد معنا مییابد. در اینجا مردان از هر طبقه و لایه اجتماعی همچون یک گنگ، یک باند همبسته متحد علیه زنان عمل میکنند و اجازه نمیدهند زن از قبل شغل و درآمد مادی به قدرت اقتصادی و درنتیجه منابع قدرت دسترسی یابد.
زنی هنرمند و امروزی و تحصیلکرده در نهایت بایستی به مهریهای که همچون نواله از سوی دادگاه جلو او افکنده میشود قناعت کند و در غم دوری فرزندش زنجموره کند، زیرا مهریه عوض بکارت و دوشیزگی اوست که توسط مرد به او پرداخت میشود، نه حق او از فرزندی که خلق شده یا زندگی مشترک و خانهای که ساخته شده است.
الگوی زن را مردان ترسیم میکنند، چه آن زن قربانی و محنت دیده باشد یا همسر طرد شده یا حتی دختری که قرار است همسر بعدی باشد. در این پروپاگاندا زن (همسر- مادر) بایستی یا در نقش مادر محنت دیده و فداکار فرو برود تا جامعه او را بپذیرد یا زنی باشد طرد شده از جامعه.
نویسنده: فریبرز مسعودی
منبع: میدان