عید خوب است، مخصوصا که عیدِ غدیر و روز شادمانی برای به امامت رسیدن امام اولمان حضرت علی (ع) باشد. دلم میخواست به بابابزرگ و بابا بگویم که بزرگ شدهام و میخواهم یک کار بزرگانهی خوب انجام دهم.
برای همین به همکلاسیهای مدرسهام زنگ زدم و گفتم: ارسلان، محمدمهدی، محمدطاها، احمد میخواهیم یک حرکتِ غدیری بزنیم، هستید؟ همه یکصدا گفتند: بله؛
و این شد که ما بچههای مدرسه شهید دهسنگی، اولین کار گروهی متوسلین به آقا ثامنالائمه را در غدیر ۴۰۲ رقم زدیم.
اولش سخت بهنظر میآمد، اما کار هرقدر هم سخت باشد وقتی پای عشق و علاقه به اعتقادات در میان باشد، همه مشکلات حل میشود.
درست وقتی همه شهر، به عشق امام علی (ع)، کوچهها و خیابانهای خود را زیبا کرده بود و آدمها مهربانانهتر از همیشه بههم تبریک میگفتند، همهجا بوی گلاب و اسفند به مشام میرسید، ایستگاه صلواتی شربت ما با یک روحیه صمیمی سرپا شد.
خورشید میتابید و هوا خیلی گرم بود، اما ما پرانرژی بودیم. از ۱۰ صبح پذیرایی از مردم آغاز شد. دلمان میخواست شربتهایمان تمام نشود و همه مردم شهر بیایند و در عید غدیر شربت سرد و خوشطعم بنوشند تا کامشان شیرین شود.
بعضی از هممحلهایهای خیابان مجد هم آمدند و کمک کردند. اصلا باورمان نمیشد که بتوانیم تا ساعت ۱۸ به همه خدمت کنیم.