صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

«قصه پلاک ها» مجموعه‌ای از روایت‌های زنانه از جنگ تحمیلی است که در قالب ویژه نامه‌ای در بهار امسال توسط موسسه شهرآرا منتشر شد و در اختیار مخاطبان قرار گرفت.

 به گزارش شهرآرانیوز، دوران دفاع مقدس، دوره‌ای ۸ ساله از تاریخ پس از انقلاب اسلامی است که مردم ایران در آن، اتفاقات زیادی را تجربه کرده‌اند. از هجوم ناجوانمردانه دشمن به خانه و کاشانه گرفته تا دفاع غیرتمندانه فرزندان وطن از خاک وطن و جان و مال و ناموس مردم. از کاستی‌ها و کمبود‌ها و تحریم‌ها گرفته تا خوداتکایی‌ها و خودباوری‌ها. از گذشت از جان گرفته تا ایثار مال و دارایی و ... با وجود آن که روایت‌های مختلفی از این سال‌ها و به اشکال مختلف منتشر شده است، اما هنوز هم جای بیان بسیاری از این روایات خالی است. هنوز هم وقتی روایتی از آن سال‌ها منتشر می‌شود، مخاطبان بسیاری هستند که مشتاقانه آن را بخوانند و ببینند و در آن تامل کند. در این میان روایت‌های زنانه فراوانی نیز وجود دارد. روایت‌هایی از زنانی که در مقابل تهاجم دشمن به شهر‌ها و روستاها، اسلحه به دست گرفتند و پا به پای مردان ایستادند و جنگیدند. زنانی که در قالب نیرو‌های خدمات‌رسان و امدادی، خود را از نقاط دور و نزدیک به جبهه‌ها رساندند. زنانی که در شهر‌ها و محل سکونت خود، بخشی از کار پشتیبانی و آماده سازی موارد مورد نیاز جنگ را به عهده داشتند. زنانی که شوهران و فرزندان خود را به حضور در جبهه‌های جنگ تشویق کردند و حتی با شنیدن خبر شهادت و جانبازی آن‌ها نیز خم به ابرو نیاوردن و ادامه دادند.اکنون «قصه پلاک‌ها» مجموعه‌ای از روایت‌های زنانه از جنگ است که در قالب ویژه‌نامه توسط موسسه فرهنگی شهرآرا منتشر شد و در اختیار مخاطبان قرار گرفت. این مجموعه شامل روایت‌های مختلف ۸ نفر از مادران و همسران شهدای دفاع مقدس است که ساکن مشهد بوده‌اند.

دلهره سرکشیدن یک استکان زهر

«قصه پلاک ها» با روایتی از «نسرین حیدری» از روز‌های جنگ در کرمانشاه آغاز می‌شود. جنگ، خانه و زندگی را از او گرفته و او را مجبور به ترک دیار کرده و به مشهد کوچانده است. 
بمباران دبستان محل زندگی، پا گذاشتن میان جنازه‌های افرادی که کف خیابان افتاده‌اند تنها بخشی از خاطرات این بانو است که پس از ۳۰ سال به خاطر می‌آورد. او پس از گذشت این سالها، عزم آن کرده که دوباره به زادگاهش باز گردد.

«گفتم: من تا آخرش هستم»

دومین روایت، روایت «طوبی زرندی» از سی سال زندگی مشترک با «بابا رجب» از جانبازان جنگ تحمیلی است که بیش از نیمی از صورت خود را از دست داده بود. روایتی که از نخستین روز‌های زندگی مشترک با «بابا رجب»‌ی آغاز می‌شود که هنوز نانوا بود و با شروع جنگ، لباس رزم پوشید و رفت که از وطن دفاع کند و حدود سال ۶۶ نیز بیش از نیمی از صورت خود را از دست داد و این، آغاز فصل جدیدی از زندگی با بابا رجب بود.

 بمباران وسط جلسه خواستگاری!

روایت سوم، برشی از یک گفت و گوی قدیمی با مرحوم «فاطمه محمدیانی»، از اولین زنان رزمنده خراسان است که با مشکلات فراوان، خود را تا خط مقدم جبهه هم می‌رساند. در بسیج سبزوار، آموزش نظامی دیده بود و با هزار و یک مکافات و اصرار، فرماندهان را متقاعد می‌کند که به همراه دیگر رزمندگان به اهواز اعزام شود..

 رستگاری از میان انبار کاست‌های خاک گرفته!

روایت چهارم، روایت خانم «مریم عرفانیان» است؛ یکی از افردی که از سال‌های دفاع مقدس می‌نویسد. آن‌گونه که خودش گفته است، او نوشتن را از دوران کودکی آغاز کرده و بعد‌ها تلاش کرده با خواندن و آموختن بیشتر، به آن سر و شکل منظمی بدهد. کم کم مسیر زندگی او به گونه‌ای رقم خورده که با راویان جنگ ارتباط پیدا کرده است. او از گفتگو با این روایتگران جنگ و اتفاقاتی که در حین این گفتگو‌ها افتاده، خاطرات فراوان دار.

 رد خون مهدی هنوز توی خانه‌مان مانده

روایت بعدی، شامل سه روایت درباره پانزده سال زندگی مشترک «راضیه فدایی» و شهید مهدی سورچی است. خانم فدایی، سال ۱۳۶۹ و در سن ۱۹ سالگی، به خواست خود با یکی از جانبازان دارای ضایعه قطع نخاعی دفاع مقدس ازدواج می‌کند. ابتدای این روایت نیز به نحوه آشنایی این زوج و ازدواج آن‌ها باز می‌گردد.

من کلید سردخانه را می‌خواهم

 روایت بعدی، روایت «بتول خورشاهی» درباره پرستاری در جنگ است. شهادت برادر خانم خورشاهی، آغازگر این جریان است. پس از آن، خانم خورشاهی تلاش می‌کند به عنوان پرستار به جبهه اعزام شود. حضور او در جبهه ۲۵ روز طول می‌کشد. اما در این مدت، وقایعی را به چشم می‌بیند که هر کدام از آن‌ها می‌تواند دستمایه کتابی باشد.

یکی از آن هشت نفر

روایت بعدی، درباره خانم «زهرا علایی»، یکی از بانوان ساکن در مناطق جنگی است که در طول دوران جنگ، حاضر به ترک خانه نشد. این روایت با یادی از خانه محله زیتون در اهواز جنگ زده سال ۵۹ و روز‌های آغازین جنگ شروع می‌شود. با وجود آن که بسیاری از مردم آن مناطق مجبور به ترک خانه و کاشانه می‌شوند، او و خواهران و دخترخاله‌ها و دخترعموهایش حاضر به ترک شهر نمی‌شوند. در این میان، به رزمندگان و افرادی که در شهر هستند نیز کمک می‌کنند. از کار در بیمارستان و درمانگاه گرفته تا هر کاری که از دستشان بر می‌آید. 

گفت: هرکی آمد طرفمان، شلیک کن!

آخرین روایت این مجموعه نیز درباره «عطیه کریمی» است که از مشهد به شهر‌های جنگ‌زده می‌رود. خانم کریمی با یک رزمنده ازدواج می‌کند و پس از آن نیز تصمیم می‌گیرد همراه همسرش به مناطق عملیاتی کردنشین بود و در مناطق جنگ زده آن حوالی ساکن شود.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.