صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

خوانش شریعتی از  مفهوم «اجتهاد»

  • کد خبر: ۱۸۲۱۶۴
  • ۱۱ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۹
اجتهاد نوعی کوشش نظری برای توافق روح قوانین اسلامی  با مقتضیات دائم انسان و  جامعه انسانی است که  در حال تجدید و  نو شدن است.

یکی از مفاهیم کلیدی در سنت شیعی، مفهوم اجتهاد است که از منظر لغوی، ریشه در «جهد» و «جهاد» و «کوشش» و «تلاش» دارد. این مفهوم در جهان بینی اسلامی در نسبت با ساحت نظری، قابل صورت بندی است و با «تفکر» در حیات آدمی، نسبت وجودی وثیقی دارد؛ به عنوان مثال در جهان بینی دینی تفکر یک ساعت، برتر از هفتاد سال عبادت برای انسان ترسیم شده است، ولی نکته تأمل برانگیز این است که اجتهاد به مثابه یک کوشش نظری که در نسبت با حیات آدمی صورت بندی شده است، در سیر تحولات اندیشه در جهان اسلام، محدود به حوزه تخصص «فقه» و صنف «فقها» درمیان اصحاب علوم انسانی شده است و این پرسش قابل طرح است که چرا مفهوم «اجتهاد» در جامعه با فقه و فقها، تداعی پیدا کرده است؟

به سخن دیگر، آیا اجتهاد و تفکر به معنای عام قابل مفصل بندی نظری نیستند و این فقط فقها هستند که باید در عرصه فقهی اجتهاد کنند یا بحث از اجتهاد یک موضوع عام است و تمام ساحات تفکر انسانی را شامل می‌شود؟ ابتدا باید پرسید شریعتی چه تعریفی از «اجتهاد» دارد. در خوانش شریعتی، اجتهاد یعنی کوشش برای توافق روح قوانین اسلامی با نیاز‌های دوران جدید.

به عبارت دیگر، اجتهاد نوعی کوشش نظری برای توافق روح قوانین اسلامی با مقتضیات دائم انسان و جامعه انسانی است که درحال تجدید و نو شدن است؛ البته شریعتی نمی‌گوید که چرا اجتهاد باید تلاشی باشد برای ایجاد توافق در ساحت «قوانین اسلامی» و نه یافتن سازگاری بین روح جهان بینی اسلامی و نیاز‌های دوران جدید؟ به دیگر سخن، چرا در پس ذهن شریعتی، «روح اسلامی» به «روح قوانین اسلامی» تنزل پیدا کرده است؟

آیا این بدین معناست که شریعتی ارجحیت فقاهتی و اصول موضوعه فقهی را مبنای اسلام می‌دانسته و مسئله سازگاری بین فقه و مدرنیته را اصل می‌پنداشته است؟ این پرسشی است که‌ می‌توان در باب آن تأملات بیشتری کرد، ولی آنچه دارای اهمیت است، این نکته است که چه عواملی موجب کند شدن «کوشش‌های نظری» برای برساختن سازگاری بین روح قوانین اسلامی با نیاز‌های دوران جدید شده است؟

شریعتی بین دو پارادایم شیعی و سنی، تمایز قائل می‌شود و استدلالش این است که برای فهم انحطاط جامعه اسلامی، ما نیازمند تمیز بین دو ساحت جنبش و نظام هستیم. اسلام به مثابه یک بینش دینی در مرحله جنبشی یک مکتب ایده آل زنده فعال، دارای یک روح متکامل و متحول است، ولی وقتی به اصطلاح در اجتهاد بسته می‌شود، اسلام می‌میرد... و بینش و روح شناخت اسلامی به عنوان یک روح متکامل و متحول از بین می‌رود و جمود پیدا می‌کند و حرکت تبدیل به سازمان می‌شود.

آیا این سخن بدین معناست که اجتهاد به مثابه یک کوشش نظری در حوزه تفکر مذهبی در بین اندیشمندان شیعی ادامه پیدا کرد و جهان تشیع دچار هیچ گونه توقف نشد؟  به عبارت دیگر، آیا شریعتی بر این باور است که متفکران شیعی توانسته اند بین روح قوانین اسلامی و نیاز‌های دوران جدید، سازگاری ایجاد کنند؟ به نظر می‌آید شریعتی بر این باور نیست و نقد او یک نقد فرقه‌ای یا اعتقادی نیست، بلکه او از منظر جامعه شناسی به مقوله دین (به مثابه جنبش) و دین (به مثابه نظام) می‌نگرد و اجتهاد را ذیل این تحولات تاریخی مفهوم پردازی می‌کند.

بر این اساس، مسئله توقف اجتهاد یا نبود کوشش‌های نظری برای رسیدن به توافق میان تحول مداوم در جامعه بشری و ثبات موافق با وجود انسانی و هستی جامعوی مختص پارادایم تسنن نیست، بلکه چارچوب نظری تشیع را هم گرفتار خود کرده است. چرا شریعتی این گونه می‌اندیشد؟  او که خود اذعان دارد اسلامِ خلافت دربین تشیع، هیچ گاه ریشه‌ای نداشته است، پس چرا باید اجتهاد در تفکر مذهبی، دچار همان آسیب‌های پارادایم تسنن شود؟

بحث شریعتی در باب تفاوت‌های مذهبی نیست، بلکه او در قالب جنبش و نظام، دین را صورت بندی می‌کند و از این منظر، نهضت شیعی هم پس از تأسیس صفویه دچار سازمان و ساختمان و نظام اداری می‌شود. او‌ می‌گوید: «تشیع تا صفویه، تحول خود را ادامه می‌دهد. در هر سالی، هر عالمی که می‌آید، رسالاتی که در فقه و اصول دارد، متغیر است و تحول پیدا کرده است. عالم بعدی از نظر فکری، ابداع تازه می‌کند و قوانین تازه می‌آورد و نیاز‌های زمان را بر حسب اصولی که در اسلام شناسی دارد، برطرف می‌کند. ولی صفویه، شیعه را از یک حرکت تبدیل به سازمان می‌کند».

به عبارت دیگر، تشیع وقتی از یک جنبش، تبدیل به سازمان می‌شود، این دگرگونی بر تمام ارکان تشیع تأثیر می‌گذارد و باعث توقف اجتهاد و تلاش نظری در تفکر مذهبی می‌شود. به سخن دیگر، در مرحله جنبش این جنبش بود که ذیل تفکر و پشت سر عالِم حرکت می‌کرد، ولی با ورود به دوران نظام، این کارگزاران نظام هستند که چارچوب و حد تفکر را بخشنامه می‌کنند و از آن به بعد، همه علما کپی یکدیگر می‌شوند و همه علما باید بر علمای پیش حاشیه بنویسند.

اما اجتهاد نه بخشنامه‌ای است و تابعی از قدرت، نه متوقف بر چارچوب فکری برخی متفکران قدیم، بلکه اجتهاد در نسبت با درک روح دین و نیاز‌های نوین بشری و یافتن توافق بین این مؤلفه‌های بنیادین بشری و جامعوی است که در خوانش شریعتی، «دچار توقف» شده است. او خود می‌گوید اجتهادی که مدنظر من است، عبارت است از یک ضریب زمان و ضریب تحول زمان در احکام اسلامی؛ یعنی عاملی است که حالت تحول و تغییر و تبدیل و تکامل و تناسب احکام را با زمان متحول و متغیر، تأمین می‌کند.

اجتهاد به معنای کوشش در فهم و کشف و وضع قوانینی متناسب با نیاز زمان است. اگر می‌بینیم قوانین اسلامی از احتیاجات زمان کنونی عقب افتاده است، دلیلش این است که قانون گذارانمان از زمان عقب افتاده اند، نه به دلیل اینکه باید احکام ثابت باشند و باید آن‌ها را با وجود تغییر زمان، بر زمان تحمیل کرد.

البته مفهوم زمان در روایت شریعتی را باید در نسبت با دو مفهوم «زمان تقویمی» و «زمان اجتماعی» در نظر گرفت و از این منظر، «تأخیر فهم» در حوزه تفکر مذهبی، معنای وسیع تری پیدا می‌کند. به عبارت دیگر، اجتهادی که تمایز حادث بین زمان تقویمی و زمان اجتماعی نداشته باشد، نمی‌تواند صرفا با ارجاع به متون فقهی، «اعتبار» داشته باشد؛ زیرا اعتبار یک مقوله ذیل «امر اجتماعی» است، نه محدود به «امر روایی» و این تمایز، بنیان اجتهاد را از بن متفاوت خواهد کرد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.