به گزارش شهرآرانیوز جهادگر نمونه شده بود. دهه هفتادی بود. در حادثه سیل لرستان خدمتهای جهادی اش نظیر نداشت. اصلا جانش را میداد برای کمک به مردم. وقتی ۹ سال داشت، عضو بسیج شد. برای همین هم شاید یار همیشگی دانیال بود. نشانه اش هم همان عکس یادگاری دونفره بود. حسین زینال زاده هم در جریان اغتشاشات سال گذشته رفت؛ درست در لحظاتی که دوستش درحال جان دادن بود.
حسین مثل همه مردم زندگی عادی و معمولی داشت و دانشجو بود. در زندگی خانوادگی اش، اما سختی کم نداشت. مدتها بود که بعد از فوت پدرش شده بود سرپرست خانواده. تکیه گاه مادرش بود و یاور برادرش سبحان.
مادر شهید از روحیه ایثارگرانه حسین خبر داشت. زحمتی روی دوش او نبود که هیچ و اگر هم کاری داشت، با خواهش و تمنا بود. مادرش میگوید: گاهی میآ مد خانه و ساک لباس و کفش هایش گلی بود. میگفت مامان شرمنده، اینها را برای من میشویید؟ متوجه میشدم که برای کار جهادی رفته بوده است، اما هیچ وقت چیزی نمیگفت. فقط اگر چند روز میخواست برای کار جهادی جایی بماند، میگفت نگرانم نباش، اگر تلفنم را جواب ندادم، امکانش را ندارم؛ فقط همین. بعد من متوجه میشدم که کجا رفته است.
مادرش نشانههای شهادت را در او دیده بود، ولی قرار نبود باور کند: نزدیک زمان شهادتش کلا دوبار از من خواست که دعا کنم؛ یک بار داشتم به برادرش غسل شهادت یاد میدادم. روز جمعه بود. برادرش امسال پانزده ساله شده است. حسین آمد کنار ما، خندید و گفت مامان دعا میکنید من هم شهید شوم؟ گفتم نگو مامان، تنم میلرزد. اینها ۱۰ روز قبل از شهادت بود.
حسین و دانیال دوستان مشترک کم نداشتند. محمدجواد زمانی مهر، از دوستان قدیمی اش، حرف برای گفتن زیاد دارد که حالا همه خاطره شده است: حسین در کنار دوستان مسجدی و بسیجی اش بزرگ شد و در گشتهای بسیج حضور مستمر داشت. وقتی علت حضورش را از او میپرسیدم، میگفت مردمی که در خیابانها حاضرند، ناموس ما هستند و ما نباید بگذاریم آسیبی به آنها برسد.
آخرین دیدار محمدجوادزمانی مهر با شهید حسین زینال زاده به آخرین چهارشنبه قبل از شهادت بر میگردد. شرح آن روز برایش غصه دارد: از حسین سؤال کردم کجایی؟ چرا کم پیدایی؟ پاسخم را با یک جمله داد: «کوچه به کوچه دنبال شهادت میگردم.» امروز هم مادرش میگفت به او گفته است «مادر، دعا کن که من هم روزی شهید بشوم» که به آرزویش هم رسید.
محمدجواد دوباره یاد صحبتهای رفیقش میافتد: همیشه میگفت من میروم تا آب در دل زن و بچه هیچ کس تکان نخورد. حسین، چون بچه یتیم بود، درد و غصه مادرش را دیده بود و برای دفاع از ناموس وارد میدان شد. واقعا من مانده ام چطور در قیامت میخواهند جواب خون پاک این بچهها را که بااخلاص کف خیابان رفتند و جانشان را فدای مملکت کردند، بدهند؟ کاش به خودمان بیاییم و بدانیم این شهیدان رفتند تا آب در دل مردم تکان نخورد.