به گزارش شهرآرانیوز؛ ۱۹ دسامبر ۱۸۸۲ در روستایی کوهستانی حاشیه دریای مدیترانه، یعنی حدود هفت دهه قبل از تأسیس رژیم جعلی صهیونیستی، ستارهای متولد شد که بعدها به زمامدار نخستین مقابلههای نظامی برابر حملات استعمارگران انگلیسی و فرانسوی در خاک فلسطین شهرت یافت. او که داعیه مقابله با ظلم و تجاوز را از کودکی با تماشای پدرش در کلاسهای درس روستا شاهد بود، خیلی زود با مفهوم جهاد آشنا شد. چهارده ساله بود که برای تحصیل به مصر سفر کرد.
درست در همان روزگاری که انگلیسی ها، ذخایر نفتی این کشور را به تاراج میبردند و مصریها با گسترش اندیشههای ضداستعمار، به ضرورت مقابله با زورگویی نیروی خارجی پی برده بودند. هشت سال اقامت او در مصر و تحصیل در دانشگاه الازهر موجب شد تا با بهره از محضر استادانی، چون شیخ محمد عبده، به کسب علوم دینی بپردازد و پس از آن به ترکیه برود تا با فراگیری شیوههای تدریس، آموختههای خود را به دیگران انتقال دهد. سپس به زادگاه خود بازگشت و همچون پدرش در جایگاه معلمی، علوم حدیث را در مسجد سلطان بن ادهم قطب الدین به دیگران آموخت و در این بین به رسم پدر، روحیه حماسه را در افراد تقویت کرد.
سال ۱۹۲۰ با ورود نظامیان فرانسوی به سوریه، مبارزات مسلحانه او علیه اشغالگران سواحل شمالی این کشور آغاز شد به طوری که به مدت یک سال، به نامی پرتکرار و دردسرساز در میان دشمنان این کشور شهرت یافت. تا آنجا که خانه خود را فروخت و پس از تهیه بیست قبضه اسلحه در منطقهای کوهستانی مستقر شد.
پس از آنکه به درخواست فرانسویها مبنی بر تسلیم و پذیرش سمتهای عالی، پاسخ منفی داد، در دادگاه نظامی فرانسه به اعدام محکوم شد و به این ترتیب سوریه را به مقصد حیفا در فلسطین ترک کرد. با استقرار در فلسطین و گریز از نیروهای فرانسوی، بار دیگر مبارزات خود علیه استعمار را با برگزاری کلاسهای درس شبانه آغاز کرد و با سکونت در منطقهای کشاورز نشین، علاوه بر مراوده و جذب قشر کارگر، به بهبود وضعیت معیشت آنها نیز مشغول شد.
خون گرمی، مردم داری و روحیه جهادی او در میان فلسطینیان زمینه ساز ارتباط مؤثر او با مردم و آگاهی بخشی آنها نسبت به تحولات منطقه شد به طوری که سالها پیش از ظهور رژیم اشغالگر صهیونیست، همواره بر منابر خود تأکید داشت که «یهودیان برای نابودی ملت فلسطین و تشکیل دولتی یهودی، تنها منتظر یک فرصت هستند.»
رفته رفته پس از آنکه به امامت جماعت مسجد استقلال حیفا منصوب شد، مسئولیت امور ازدواج و طلاق این منطقه را نیز برعهده گرفت و به این ترتیب شرایط برای تعامل با جوانان و جذب نیروهای مؤمن و جهادی برای تشکیل هسته اولیه انقلاب علیه استعمار فراهم شد به طوری که با تهدید انگلیسیها برای حمله به فلسطین، گروه زیر زمینی خود را متشکل از دویست نفر نیروی آموزش دیده تأسیس کرد و با تجهیز آنها به اسلحه، آموزشهای نظامی و عقیدتی را نیز ضمیمه کار خود قرار داد و رفته رفته به تهدیدی جدی برای نیروهای غاصب تبدیل شد.
این نخستین بار در تاریخ بود که حملات نظامی خارجی با تجهیزات نظامی نیروهای داخلی پاسخ داده میشد؛ بنابراین انگلیسیها که خیلی زود او را به عنوان یک تهدید جدی در فهرست سیاه خود قرار داده بودند، در جست وجوی قسام در حیفا به محل استقرار قسامیون دست یافتند و پس از پنج روز درگیری هنگامی که از حضور قسام در میان یارانش اطمینان یافتند، پس از ناکامی در حملات مکرر، به او پیشنهاد دادند تا با محافظان خود از نبرد خارج شود، اما شهادت و مقاومت، تنها اندیشه عزالدین قسام برابر نیروهای متجاوز بود.
سرانجام در ۲۰ دسامبر ۱۹۳۵ پس از درگیری سخت میان انقلابیون و نیروهای دولتی، عزالدین قسام در سن پنجاه وسه سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید و به دیگر یاران مبارز خود پیوست. سالها پس از شهادت عزالدین قسام، چندین جوان مبارز فلسطینی برای مقابله نظامی با اشغالگران صهیونستی گرد یکدیگر جمع شدند و گروهی موسوم به شاخه نظامی حماس، تحت عنوان «گردانهای شهید عزالدین قسام» را تشکیل دادند که سرلوحه فعالیتهای خود را به شعار همیشگی قسام در جهت مقابله با دشمن قرار دادند: «إنه لجهاد نصر أو استشهاد، انتهای این جهاد، یا پیروزی است یا شهادت.»