مریم محبی | شهرآرانیوز آیا میتوانیم امید داشته باشیم کتاب فروشیهای نوپایی که قرار است در شهرمان پا بگیرند، فقط کتاب فروشی باشند؟ یعنی به جز کتاب، چیز دیگری برای فروش نداشته باشند؟ اصلا چنین اتفاقی ممکن است و بازهم یک کتاب فروشی برپا میشود یا حالا باید فقط چشم انتظار کافه کتابهایی باشیم که دوست دارند قهوه هم دست مشتری هایشان بدهند و نوشت افزار و خرده ریزهای هنری و فانتزی بفروشند؟
البته شاید انتقادی به اصل این موضوع وارد نباشد، اما وقتی نگاهمان را به عقب میاندازیم و کتاب فروشیهای قدیمی را میبینیم که یا یک دستگاه قهوه ساز در کنار قفسههای کتاب خود قرار داده اند یا برای فروش زیاد و کسب سود، به فروش اقلام دیگری متوسل شده اند، دوباره یاد مهجوریت و مظلومیت کتاب و کتاب خوانی در مملکتمان میافتیم و اینکه اگر قرار باشد شما فقط یک فروشنده کتاب باشید، محال است بتوانید روی جنبه مالی و اقتصادی آن حساب کنید.
حرفها البته حرفهایی تازه نیست؛ گرانی کاغذ و کتاب، حذف یارانه کاغذ، دغدغههای زندگی و مشغولیتهایی که مطالعه را از اولویتهای زندگی مردم دور کرده اند و چالشهای دیگر، همگی از مسائلی هستند که ما در گشت وگذارهایمان در شهر و صحبت با کتاب فروشهای قدیمی که بعد کتابداری شان کم و کم ر نگتر شده است، با آن روبه رو شدیم. حرفهایی که شاید بارها و بارها شنیده ایم، اما رجوع به آن و به یادآوردنشان قطعا ضروری است؛ به ویژه وقتی صحبت از جمع کردن آنها به میان میآید!
غریب بودن کتاب و کتاب خوانی که از آن سخن میگوییم، ادعا نیست و حالا مدت هاست که اثبات شده است. دلیل این ادعای اثبات شده، این بار اعدادوارقام نیستند، بلکه خود کتاب فروشیهایی هستند که حالا دیگر فقط کتاب نمیفروشند. شاید بد نباشد قبل از هر صحبت دیگری از اولین و قدیمیترین کتاب فروشی مشهد، یعنی کتاب فروشی «باستان» نام ببریم؛ مغازهای با همان تابلو سردر قدیمی منقش به نام باستان در انتهای بازارچه سراب که دارد به صد سال قدمتش نزدیک میشود، روزگاری پاتوق دوستداران و عشاق کتاب بوده، آدمهای مهمی را به چشم دیده است و فقط دو سال بعد از آغازبه کار، توانست به یکی از انتشاراتیهای مهم مشهد تبدیل شود و کتابهای درخورتوجهی را هم به چاپ برساند.
بااین حال، حالا بیشتر از اینکه این کتاب فروشی چرخش با فروش کتاب بچرخد یا مشتریهای رنگ به رنگ کتاب خوان را به خود ببیند، خیل خریداران نوشت افزار سراغش را میگیرند؛ اما باستان تنها نمونه این کتاب فروشیهای قدیمی نیست.
«سروش» را هم میتوانیم درون این فهرست بگذاریم؛ مغازهای که البته از همان روزگار گذشته کتاب و نوشت افزار را در کنار هم داشته، اما این روزها بیشتر مغازهای است که لوازم تحریر در اختیار دانش آموزان میگذارد. یک حجره کوچک و جمع وجور که همچنان شکل وشمایل قدیمی اش را حفظ کرده است؛ تابلو قدیمی و رنگ وروفته «سروش» بر سردر مغازه و ویترینی که هیچ شباهتی به ویترین مغازههای امروزی ندارد که با خنزرپنزرهای فانتزی و پررنگ ولعاب پر شده اند و در عوض، شما میتوانید اینجا هزارسازه فکرآذین را پیدا کنید یا کاغذکادوهای زرورقی، جامدادیهای آهن ربایی و مدادهای سیاه و گلی استدلر یا کتاب «افسانههای شیرین از روزگاران دیرین» و کتاب شعر سعید سهیلی. کتابهای درسی مقطع ابتدایی هم یک گوشه از مغازه روی هم ردیف شده است. سروش هنوز یکی از قشنگیهای مشهد است که از فروردین ۱۳۶۰ در چهارراه عشرت آباد قرار گرفته و این روزها چراغش با فروش همین قلم و دفترها روشن مانده است.
محمدرضا گنج بخش که صاحب این مغازه است، در گفت وگویی که سال گذشته با خبرگزاری ایبنا داشت، درباره همین موضوع صحبت کرده و گفته بود: «مردم به خرید کتاب رغبتی نشان نمیدهند و اگر این نوشت افزارها در این مغازه نباشد، رسما باید مغازه را تعطیل کنیم!»
و حالا حرفش را این گونه برای ما تکرار میکند: «فروش کتاب فوق العاده کم است و به تنهایی نمیتواند جواب گوی مخارج باشد. فروشنده نمیتواند به کتاب فروختن بسنده کند. از طرفی، دیگر کسی به دنبال کتاب خریدن و کتاب خواندن نیست، چون گران است. دلایلی مثل پررنگ شدن فضای مجازی و شبکههای اجتماعی و آمدن پی دی افها هم مؤثر است. اگر بخواهیم از جزئیات بیشتری سخن بگوییم، باید به عواملی، چون سانسور کتاب هم اشاره کنیم و اینکه کتابهایی که مردم میخواهند، پیدا نمیشود.»
او در بخش دیگری از صحبت هایش میگوید: «اگر بخواهیم مقایسه کنیم، مردم در زمان گذشته و نسبت به روزگار کنونی خیلی بیشتر کتاب میخواندند، اما اینکه علت چنین اتفاقی را بهتر است کجا جست وجو کرد، باید بدانیم درباره مسائل اجتماعی هیچ گاه فقط یک عامل دخیل نیست. هم مردم مقصرند و هم سیاست گذاریها و عواملی، چون گرانی و اگر میخواهیم از این اتفاق عبور کنیم، اول از همه باید به مردم امید بدهیم. امید از مردم ما گرفته شده است؛ احوال خوبی ندارند و نمیتوانند کاری بکنند.»
«عدل» و «عدالت» هم مانند سروش، دو مغازه قدیمی دیگر هستند که از آغاز شکل گیری شان در محله سراب (خیابان امام خمینی (ره)، نرسیده به میدان شهدا)، فروش کتاب و نوشت افزار را در کنار هم داشته اند، اما این روزها با وجود اینکه هنوز عنوان کتاب فروشی بر سردر آنها برقرار است، بیشتر فروشنده لوازم درس و مدرسه هستند.
البته همچنان کتابهای عمومی، چون دیوان حافظ یا بوستان سعدی در ویترین آنها به چشم میخورد. سیدمحمدصادق میراسکندری، صاحب کتاب فروشی عدالت، به ما میگوید این مغازه ۴۵ سال قدمت دارد و پیش از این، کتابهای بیشتری اینجا وجود داشته و البته حجم زیادی از آن ها، کتابهای درسی و کمک درسی بوده که دانش آموزان را به اینجا میکشانده است.
او هم به قیمت زیاد کتابها اشاره میکند و میگوید: «قیمتها جوری است که مشتری توان خرید ندارد. علاوه بر این، این روزها که همه چیز در اینترنت پیدا میشود، دیگر کسی سراغ کتاب کاغذی نمیآید. درباره کتابهای درسی هم، در گذشته توزیع کتابهای درسی با ما بود، اما حالا مدت هاست که آن را از کتاب فروشیها گرفته اند.
سیاست گذاریهای دولت نیز مبنی بر لغو یارانه کاغذ جزو اتفاقاتی بود که اثرات مخربی بر کتاب فروشیها گذاشت.» او در مقابل، وقتی میخواهد از راهکارهایی برای حل این دو معضل سخن بگوید، از برگشت همین دو اتفاق سخن میگوید: «یارانه کاغذ را اعمال کنند تا قیمت کاغذ بیاید پایین و وظیفه توزیع کتابهای درسی را نیز به کتاب فروشیها محول کنند.» او همچنین معتقد است کتاب نخواندن از سهل انگاری خود مردم است و وقتی که برای مطالعه نمیگذارند.
فشارهای اقتصادی، بارها کتاب فروشیها را تا پای جمع کردن هم پیش برده است. تیر ۱۴۰۱ بود که خبرگزاری ایبنا گزارشی را درباره کتاب فروشی «قلم» تهیه کرد با این عنوان: «کتاب فروشی قلم مشهد در آستانه تعطیلی.» احمد باروح، صاحب کتاب فروشی، در این گزارش گفته بود از زمان دولت دهم که یارانه کاغذ برداشته شد، با گرانی کتاب روبه رو شدیم و این روزها نیز قیمت کتابها سرسام آور شده است و کمتر کسی امکان تهیه کتاب دارد؛ بنابراین نمیتوان از مردم انتظار داشت کتاب بخرند.
او همچنین از این گفته بود که اگر هنوز اندک کسانی باقی مانده اند که توان خرید کتاب دارند، به دلیل علاقه شان به کتاب است: «جامعهای که کتاب نمیخواند و کتاب فروشی هایش روز به روز کم میشود، به جامعهای عقب مانده تبدیل خواهد شد.
در کتاب فروشی قلم در سالهای گذشته کتاب درسی، لوازم تحریر و لوازم غیرکتابی نفروخته ایم؛ در همه این سالها صرفا کتابهایی را در حوزه ادبیات، علوم انسانی، علوم اجتماعی، فلسفه، روان شناسی، تربیت کودک و... عرضه کرده ایم و فقط به کتاب وفادار بوده ایم؛ اما انگار همه چیز دست به دست هم داده اند تا تیشه به ریشه کتاب فروشیها بزنند؛ بنابراین برخلاف میل باطنی ام دیگر یارای مقاومت ندارم؛ چراکه دیگر نمیتوانم زندگی ام را اداره کنم و این جای تأسف دارد که همان تعداد اندک کتاب فروشی هاهم دیگر نمیتوانند به فعالیتشان ادامه دهند.»
باروح، سی سال است که کتاب فروش است و در این مغازه فعالیت میکند. وقتی داستان گفت وگوی سال گذشته را از او جویا میشویم، میگوید به درخواست پسرش به این موضوع فکر کرده، چون او تمایلی برای کارکردن در این کتاب فروشی نداشته است:
«حق هم داشت. منِ کتاب فروش با سی سال سابقه و ۲۰ هزار جلد کتاب، در ماه گذشته ۱۲ میلیون تومان درآمد داشتم. آن هم درحالی که از ۸ صبح تا ۹ شب در مغازه هستم، مگر اینکه برای استراحت ظهر مغازه را ببندم. میخواستم اینجا را جمع کنم. بخشی از کتابها را هم فروختم. درصدی را هم تخفیف زدم. با همه این صحبت ها، هرچه فکر کردم، دیدم اصلا قادر نیستم کاری به غیر از این انجام بدهم.»
او البته مدتی است یک دستگاه قهوه ساز هم در کنج مغازه اش گذاشته است و در همین زمانی که مشغول گپ زدن هستیم، کتابی نمیفروشد، اما دوسه فنجان اسپرسو چرا. میگوید این قهوه ساز هم داستانی دارد و درواقع قسمت باقی مانده از کافه کتابی است که در زشک راه انداخته است. او هم مشابه دیگر هم صنفانش یکی از دلایل رکود کتاب و کتاب خوانی را وجود فضای مجازی میداند و میگوید: «واقعا صرف نمیکند. یعنی شما اگر بخواهی از راه کتاب فروشی درآمد زندگی ات را بگذرانی، امکان ندارد و از محالات است.
ما به این کار عشق میورزیم. امکان ندارد شما بدون عشق بتوانید در این حرفه دوام بیاورید. آنهایی که میبینی مقاومت کردند، فقط از روی عشق و علاقه است و اینکه مکان متعلق به خودشان است و اجاره نمیدهند. محال است کتاب فروشی دیگری به شهر مان اضافه شود، مگر اینکه به جایی وابسته باشد.
بسیاری از آنهایی که اکنون در پاساژ مهتاب کار میکنند، در گذشته کتابهای مختلفی داشتند، اما اکنون فقط کتاب درسی دارند. ما که برویم، دیگر کسی نمیآید کتاب فروشی بزند؛ نهایتا میشود کافه کتاب. با همه این صحبت ها، با این داستان موافق نیستم که در کنار کتاب، چیزهای دیگری بفروشم. به اعتقاد من در شأن کتاب فروشی نیست. من حتی جمعه بازار را هم در شأن کتاب نمیدانم.»