صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درباره شهید مرتضی جاویدی، سردار تنگه اُحد

  • کد خبر: ۲۰۸۴۶۶
  • ۰۷ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۷
درباره شهید مرتضی جاویدی، فرمانده گردان فجر در دوران جنگ تحمیلی که حین رشادت در عملیات کربلای ۵ به کاروان نور پیوست.

به گزارش شهرآرانیوز از مادرش که پرسیده بودند مرتضی در جنگ چه می‌کند، گفته بود: «به ما بروز نداده چه کاره است. می‌گفت من بسیجی ام، اما پس از شهادتش بود که از طریق دوستانش فهمیدیم فرمانده بوده است. دخترش هم که به دنیا آمد، مرخصی نگرفت. می‌گفت جنگ است مادر! جنگ، جنگ تا پیروزی....» اولین بار با محاصره آبادان در سال ۱۳۵۹، با جمعی از دوستانش در هیئت اعزامی‌های تیپ المهدی استان فارس، از داراب به شیراز رفت و از آنجا سوار بر هواپیمای سی ۱۳۰ شد و خودش را به اهواز رساند و پس از آن با اتوبوس‌های شرکت نفت راهی بندر ماهشهر شد و سوار بر لنج، به مقصد آبادان حرکت کرد.

این آغاز مسیر عاشقانه مرتضی جاویدی در راه حفاظت از مام وطن بود. روز‌های اول، فقط یک رزمنده ساده بود، اما هرچه پیش می‌رفت، ابعاد متفاوتی از توانمندی هایش را به فرماندهان اثبات می‌کرد تا آنجا که در مدتی کوتاه با قبول مسئولیت‌های مدیریتی، به یکی از نیرو‌های هوشیار و مدبر در عملیات‌های پیچیده تبدیل شد. فروتنی مرتضی جاویدی و بی میلی به قرارگرفتن در مرکز توجهات باعث شد با وجود اصرار‌های مکرر، هرگز فرماندهی هیچ تیپ یا لشکری را نپذیرد، اما هرکجا گرهی کور به کار عملیات می‌افتاد، چشم همگی به دهان او بود. جاویدی مرد اوضاع بحرانی و تصمیم گرفتن در آن وضع بود.

این را بیش از هر زمان در محاصره گردان فجر، حین عملیات والفجر ۲ ثابت کرد؛ هنگامی که به عنوان خط شکن وارد میدان نبرد شد، اما کمی بعد به مدت پنج روز و چهار شب همراه با دویست نیرو در حلقه تنگ نیرو‌های عراقی گرفتار شد. پیغام‌های پیاپی شهید صیادشیرازی و محسن رضایی مبنی بر پیشنهاد عقب نشینی هم هرگز او را تسلیم دشواری‌ها نکرد. این همان نقطه از سرگذشت پرافتخار شهید مرتضی جاویدی و ثبت جمله به یادماندنی او در دفتر خاطرات هشت سال دفاع مقدس بود: «نمی گذارم اُحُد بار دیگر تکرار شود.»

ایستادگی او و یارانش سرانجام هنگامی که به هجده نفر رسیده بودند، با الحاق نیرو‌های پشتیبانی، به شکست محاصره و حفظ منطقه منجر شد. شرح استقامت مرتضی جاویدی و نیروهایش چنان ستودنی بود که دهان به دهان در سنگر‌ها پیچیده بود و هنگامی که برای روایت دلاوری اش به خدمت امام راحل رسید، بوسه امام بر پیشانی مرتضی، مُهر سربلندی و افتخار او شد.

شهید جاویدی همان کسی بود که وقتی سردار حاج قاسم سلیمانی و نیروهایش در لشکر ۴۱ ثارا... به محاصره دشمن در عملیات کربلای ۵ درآمده بودند، تنها گزینه فرمانده لشکر المهدی برای نجات جان حاج قاسم از دل معرکه بود؛ آن چنان که در پاسخ به پیغام سردار سلیمانی که اعلام کرد «بعید می‌دانم کسی از ما زنده بماند، دیدار به قیامت»، گفته بود «اشلو را برایت می‌فرستم!» همان ناجی بی نام ونشانی که خود و هم رزمانش را به حاج قاسم رساند و پس از درگیری با عراقی ها، محاصره را شکست.

«اشلو» عنوانی بود که دوستان مرتضی به او نسبت داده بودند. عادت داشت گاه به گاه بالای تپه بلندی برابر نیرو‌های بعثی بایستد، دستانش را دور دهانش حلقه کند و با صدای بلند فریاد بزند: «اشلونی یا اخی؟ صباح الخیر!؛ حالت چطور است برادر؟ روزت به خیر!» و بعد با زبانی ملایم آنان را به صلح و راستی دعوت می‌کرد. هربار نیز در پاسخ به تیرباران عراقی‌ها از پا نمی‌نشست و روز بعد بار دیگر به بالای تپه می‌رفت. گاه گداری نیز با پوشش عراقی به دل دشمن نفوذ می‌کرد، داخل سنگرهایشان می‌رفت و از آن‌ها اطلاعات می‌گرفت.

عراقی‌ها هنگامی که متوجه شدند او یک جاسوس ایرانی است، برای سرش جایزه گذاشتند؛ اما اشلو یا عمومرتضی در جبهه‌های نبرد، درحالی که دیگر از شهیدشدن مأیوس و دل شکسته شده بود، سرانجام در عملیات کربلای ۵، درحالی که فرماندهی گردان فجر را برعهده داشت، ۷ بهمن ۱۳۶۵ به آرزوی دیرینه اش رسید و به قافله نور ملحق شد. او آخرین بار در وصیت نامه اش نوشته بود: «نمی دانم چه کرده ام که شهید نمی‌شوم؛ شاید قلبم سیاه است.

خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را، وقتی با هم صحبت می‌کردیم، می‌گفتیم اگر جنگ تمام شود و ما زنده بمانیم، چه کنیم؟ واقعا نمی‌شود زندگی کرد و به صورت خانواده‌های شهدا نگاه کرد و اینجاست که ما و جاماندگان از قافله نور باید بگوییم خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند....» ​

ادای احترام صیادشیرازی به شهید جاویدی

شهید صیادشیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را می‌گیرد تا می‌رسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. از فاصله پنجاه متری مزار، از خودرو پیاده می‌شود، لباسش را مرتب می‌کند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار می‌رود و آنجا دست راستش را به گوشه کلاه نظامی می‌چسباند و فاتحه می‌خواند و هرچه بچه‌های سپاه فسا که از حضورش خبردار شده بودند، از او می‌خواهند ناهار آنجا بماند، می‌گوید من در مأموریتم و فقط به احترام مردی که امام (ره) به پیشانی اش بوسه زد به اینجا آمده ام و باید بروم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.