صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گزارشی از نشست نقد و بررسی «خاک کارخانه» در پردیس کتاب مشهد | کتابی از جنس مستندنگاری

  • کد خبر: ۲۱۲۲۸۰
  • ۲۸ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۴:۴۶
نویسنده کتاب «خاک کارخانه» گفت: در این پنج سال پژوهش متوجه شدم که در خانه آدم‌ها گنج‌هایی وجود دارد که در هیچ سازمانی پیدا نمی‌شود.

به گزارش شهرآرانیوز، «خاک کارخانه» کتابی است از جنس مستندنگاری و تاریخ شفاهی. شیوا خادمی، عکاس و نویسنده‌ این کتاب، با حال‌و‌هوایی عاطفی و در جست‌وجوی ریشه‌هایش، عکاسی و گفت‌وگو با همکاران سالخورده‌ مادربزرگش «عزیزجون» که در دهه‌ ۱۳۲۰ کارگر کارخانه‌ چیت‌سازی بهشهر بوده را آغاز می‌کند. اما خیلی زود می‌فهمد این گفت‌وگو‌های به‌ظاهر ساده چیزی بیشتر از خاطره‌گویی مردمانی است که هنوز سرسختانه به محیط کار قدیمی‌شان عشق می‌ورزند. به‌مرور، از دل این خاطرات کاری، کلیت و فضایی شکل می‌گیرد و مضمون‌هایی سر بر می‌آورند که نه تنها در تحلیل و ارزیابی تاریخ و مسیر کسب‌وکار در ایران به کار می‌آیند، بلکه تصویری از پیوند تنگاتنگ فضای کار، هویت شهر و مناسبات اجتماعی مردم شهر پیش چشممان می‌گذارند.

با این مقدمه گزارشی از نشست و نقد بررسی کتاب «خاک کارخانه» اثر شیوا خادمی را پیش روی مخاطبان قرار می‌دهیم که روز گذشته، ۲۷ بهمن ۱۴۰۲، در پردیس کتاب مشهد برگزار شد. در این نشست، نویسنده کتاب در کنار نفیسه مرشدزاده (مدیر نشر اطراف) و الهام شوشتری‌زاده (ویراستار کتاب) حضور داشتند.

وقتی «خاک کارخانه» به دنیا آمد

شیوا خادمی، نویسنده کتاب خاک کارخانه در این نشست گفت: در ابتدای سخن درباره پیش از تولد کتاب برایتان می‌گویم در واقع وقتی عکاس ۱۸ ساله در مشهد بودم. سال ۱۳۸۶ عکاسی را شروع کردم. در همان زمان جشنواره عکس ملی مشهد با حضور چند استاد برگزار شد. یکی از این اساتید بهمن جلالی بود که من در کارگاه آن به عنوان یک عکاس تازه که اتفاقا بسیار مشتاق شنیدن حرفای بهمن جلالی بود شرکت کردم. او پند و اندرزی به جوانان شهرستانی داد، مضمون سخنانشان این بود که آن‌ها سودای رسیدن به تهران را دارند و فکر می‌کنند تمام قصه‌ها و داستان‌ها و جرقه‌هایی که منجر به شکل‌گیری یک عکس می‌شود تهران است، اما این موضوع در نقطه مقابل خود قرار دارد یعنی همه چیز در شهر خودتان رخ می‌دهد پس شهر خودتان را رها نکنید و سوژه‌های شهر خودتان را جدی بگیرید. تهران هیچ خبری نیست اگر تهران بیاید چشمه خلاقیتتان خشک می‌شود.

اطراف حرم پرسه می‌زدم

نویسنده این کتاب ادامه داد: این حرف در من تغییری ایجاد کرد و با خودم فکر کردم که چه نگاه متفاوت و عجیبی و از همان‌جا به سوژه‌های مشهد مخصوصا اطراف حرم به چشم دیگری نگاه کردم. هرازگاهی در اطراف حرم پرسه می‌زدم و عکاسی می‌کردم. گاهی علاوه بر عکاسی مشغول چشم‌چرانی بودم البته این نکته را اضافه کنم که این چشم‌چرانی با نیت خوب بود. می‌رفتم که رفتار مردم، مسافرها، فروشنده‌ها و ارتباطشان با یکدیگر را ببینم. گاهی اوقات دیدن یک صحنه بدون اینکه دکمه شاتر دوربین را فشار بدهم برایم تجربه عمیق‌تری بود. این موقعیت‌های مکانی برای من تصاویر ساختند که اهمیتشان از تصویر یک عکس بیشتر است. در آن دوران دیدن و تجربه کردن در اطراف حرم برای من تجربه کامل بود. سال۱۳۹۷ خانواده من از مشهد به بهشهر مهاجرت کردند و من دوباره به حرف بهمن جلالی گوش دادم و به سوژه‌های بومی شهرم توجه کردم.

کارخانه چیت‌سازی فراتر از یک پروژه عکاسی بود

شیوا خادمی گفت: اولین مکانی که برای پروژه عکاس‌ام انتخاب کردم کارخانه چیت‌سازی بهشهر بود. مادربزرگ و پدربزرگ من کارگر بافنده این کارخانه بودند و همیشه خاطرات زیادی از این کارخانه برای ما تعریف می‌کردند.

از این کارخانه فقط ساختمان اداری و ساختمان دوازدهم باقی مانده و بقیه‌اش ویران شده است. من مشغول جست‌وجوگری در اطراف کارخانه بودم که متوجه شدم می‌توانم مانند یک صیاد دامی برای خود پهن کنم و عکس‌العمل‌های متفاوت آدم‌ها را ببینم. آدم‌های بومی آن شهر زمانی که از کنار آن کارخانه رد می‌شدند، زبان بدنشان تغییر می‌کرد و آه و افسوس می‌خوردند و در چهره آن‌ها می‌شد غم از دست دادن آن فضا را دید. با بعضی از کارگران که صحبت می‌کردم با غم خاصی می‌گفتند اینجا بهشت بود و در بهشت را به روی ما بستند یا می‌گفتند من چشمانم را می‌بندم وقتی از این خرابه رد می‌شوم. در سال ۱۳۹۹ یک روز جمعه‌ای من رفتم جلوی در کارخانه ایستادم. دیدم پیرمردی آمد رو به در کارخانه تعظیم کرد و رفت. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و با خودم گفتم چقدر «کار و کارخانه چیت‌سازی» برای آن فرد تقدس داشته است. به قداست کار که این روز‌ها خیلی کمرنگ شده فکر کردم.

۵ سال پژوهش که به خاک کارخانه منجر شد

در ادامه خادمی خاطرنشان کرد: این کتاب، حاصل ۵ سال پژوهش است که در دو سال و نیم اول صرفا پروژه بلندمدت عکاسی بود. در این حین، احساس می‌کردم صرفا عکاسی برای این کارخانه بسیار کم است. این پروژه، اطلاعاتی از قبیل عکس، سند و روایت داشت که صرفا پروژه عکاسی برای آن کارخانه کافی نبود. هر چه زمان می‌گذشت خسته‌تر می‌شدم، چون به نتیجه خوبی نرسیده بود. ارتباط من با کارگران کارخانه فراتر از گفت‌وگوی ساده شده بود و به خانه آن‌ها رفت‌وآمد داشتم. یخی که بین ما بود باید می‌شکست، زیرا این صمیمیت لازمه کار روزنامه‌نگاری بود.

سال ۱۴۰۰ من کارم را به عنوان عکاس نشر اطراف شروع کردم. روزی با خانم مرشدزاده صحبت می‌کردیم در میان صحبت‌ها به من گفتند من از آخر متوجه نشدم تو اهل کجا هستی؟ گفتم: من به واسطه یک کارخانه در مشهد به دنیا آمدم. پدربزرگ من به دلیل اینکه عاشق امام رضا(ع) بود به مشهد مهاجرت کرد. مجموعه عکس کارخانه را به خانم مرشدزاده نشان دادم و ایشان چشمانش برق زد و گفت همین روند را ادامه بدهیم و اگر موافق هستی به کتاب تبدیلش کنیم. جرقه مستندنگاری از همین جا شروع شد و پروژه با هدف جدیدش جلو می‌رفت. من با ۲۵ تا ۳۰ نفر گفت‌وگو کردم که در کتاب فقط ۱۷ گفت‌وگو آمده است. تعدادی از آن‌ها به دلیل کهولت سن آلزایمر داشتند و فراموش کرده بودند. برخی نیز اعتماد نداشتند و صحبت خاصی نکردند.

بازنویسی، سخت‌ترین مرحله بود و من از این فرصت استفاده کنم و از ویراستار کتابم، «الهام شوشتری‌زاده» تشکر می‌کنم.  

پژوهشی که در بطن مردم آغاز شد

ما همیشه فکر می‌کنیم برای رسیدن به اسناد و مدارک مهم باید به سازمانی مراجعه کنیم، اما در این پنج سال پژوهش متوجه شدم که در خانه آدم‌ها گنج‌هایی وجود دارد که در هیچ سازمانی پیدا نمی‌شود.

روز‌های آخری که کتاب به مرحله چاپ رسیده بود، خانم مرشدزاده به من پیامکی داد که آن را برای خودم ذخیره کردم تا همیشه یادم بماند، مضمون پیام این بود: «من خیلی ناامیدم، اما به عشق خودت و تلاش‌هایت کتاب را چاپ می‌کنم.»

من بسیار خوشحالم. استقبال خیلی خوبی از کتاب شده است. این خوشحالی من برای خودم نیست، چون بعد از انتشار این کتاب، پیشنهاد‌های بسیار زیادی از شهر‌های مختلف داشتیم که تاکنون اسم آن کارخانه‌ها را نشنیدیم. این شهر‌ها هم دوست دارند برای کارخانه‌هایشان مستندی نوشته شود.

قرار نیست درمورد مدیران بشنویم

سلمان سفیدچیان، دکتری مدیریت رفتار سازمانی در ادامه نشست گفت: ما در کتاب «خاک کارخانه» و مستندسازی کار در ایران قرار نیست درباره مدیران و کارآفرینی که در عرصه قدرت هستند، بشنویم. همیشه روایت‌ها درباره سازمان‌ها درباره مدیران بوده، اما در این کتاب تمرکز و محور گفت‌وگو بر روی کارگران بوده که بسیار دوست‌داشتنی است. همیشه در زیست سازمانی غفلت بزرگی وجود دارد که در هیچ کتاب مدیریتی به آن اهمیت داده نشده، اما در کتاب ما شاهد این موضوع هستیم که درباره زندگی کارگران صحبت می‌کند.

این کتاب کاملا بی‎‌طرفانه بود و من به این کتاب حس خوبی دارم و وقتی مطالعه کردم برایم جذاب بود. تصویرسازی که شده بود درگیر طبیعت شمال بود و لطافت طبیعت و روایت کار بسیار جذاب کرده است. این کتاب خاطره بازی با یک مکان است. از  نظر من این روایت، زنده است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.