به گزارش شهرآرانیوز سال ۱۳۷۰ بود که برای شرکت در یک جشنواره تئاتر به جمهوری ارمنستان سفر کرد. آن ایام یک جوان بیست وپنج ساله بود که جز مدرک کارشناسی هنرهای نمایشی دانشگاه تهران، چند تجربه صحنهای و ایفای نقش کوتاهی در فیلم «در کوچههای عشق» خسرو سینایی، سابقه هنری دیگری در کارنامه اش نداشت، اما سفر کوتاه او با حادثه مفقود شدن گذرنامه اش به موقعیت پیچیدهای تبدیل شد.
آن سال ها، جمهوری ارمنستان، یکی از پانزده جمهوری از حکومت کمونیستی شوروی بود که کشور ایران جز در پایتخت سیاسی آن یعنی مسکو، هیچ سفارتخانه دیگری نداشت. پس به مسکو رفت تا با شرح ماوقع، برگه خروج از کشور را برای بازگشت به ایران دریافت کند، اما حضور او در مسکو با فروپاشی شوروی و آغاز حکومت نظامی مصادف شد: شرایط تاریخی خاصی بود.
آن موقع هنوز شوروی بود و مرزی بین ایران و ارمنستان وجود نداشت و من از طریق ترکیه به آنجا رفته بودم. برای اینکه به تهران برگردم مجبور بودم به روسیه بروم تا در آنجا ورقه عبور به من بدهند و من از مسکو به ایران برگردم. با این خیال به مسکو رفتم که دو روز بعد در تهران خواهم بود. این دو روز بعد شد یک سال و همین طور به دلیل نگاه مشکوک سفارت، این قضیه ادامه پیدا کرد.
به این ترتیب سفر کوتاه او به ارمنستان و اقامتش در روسیه فعلی، به فراقی نوزده ساله از ایران تبدیل شد و در حالی که به پدرش قول داده بود چند روز دیگر چای را با یکدیگر صرف میکنند، در غربت و تنهایی مسکو، با خبر درگذشت پدرش سوگوار شد. با این حال درست در شرایطی که از بازگشت به ایران ناامید شده بود چند ماهی را صرف آموختن زبان روسی کرد و پس از آن به آکادمی هنرهای نمایشی روسیه رفت تا تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی ارشد رشته هنرهای نمایشی ادامه دهد.
چهار سال بعد هم بنا به برخی دلایل شخصی، گذرش به کانادا افتاد و این بار با تأسیس کمپانی تولیدات هنری «لماز» و گروه تئاتر «ری را» در شهر تورنتو، به کارگردانی و اجرای نمایشنامههای گوناگون مشغول شد: «آهای کی اونجاست؟» از ویلیام سارویان، «عاشق» از هارولد پینتر، «مرغ دریایی» از آنتوان چخوف، «شاید رویا» از لوئیچی پیراندلو، «دارم خواب میبینم، نمیبینم؟» و «یکشنبه» از هارچ تارونیان. پس از آن در تابستان سال ۱۳۸۹ پس از نوزده سال دوری از وطن، به ایران برگشت در حالی که سالهای اوج جوانی اش را برای حضور بر صحنه و پردههای سینما از دست داده بود.
با این همه، به واسطه سالها تجربه و فعالیت در فضای نمایشی، خیلی زود در قامت کارشناس و داور به جشنوارههای معتبر داخلی از جمله تئاتر فجر وارد شد و فعالیتهای هنری خود را از سرگرفت و با پیشنهاد بازی در فیلم «لرزاننده چربی»، برابر دوربین محمد شیروانی قرار گرفت. دوری از فضای سینما و عبور از ایام طلایی جوانی، هرچند او را با شرایط فیزیکی متفاوت و نامی ناآشنا برای رشد و پیشرفت، به دشواری انداخته بود، اما پذیرش نقش متفاوت پرویز در فیلمی به کارگردانی مجید برزگر، همه چیز را درباره لوون هفتوان دگرگون کرد.
پیراهنِ کاراکتر «پرویز» آن چنان بر تن لوون هفتوان نشسته بود که گویی نقش را برای او نوشته اند. اما شهرتش در سینمای هنر و تجربه، تنها به مخاطبان خاص سینما محدود نشد و پس از چهار تجربه سینمایی دیگر با بازی در کمدی سینمایی «دراکولا» به کارگردانی رضا عطاران، با اقبال مخاطبان عام سینما نیز روبه رو شد و نام لوون هفتوان به عنوان بازیگری ایرانی-ارمنی در فهرست چهرههای نام آشنای بازیگری قرار گرفت.
به دنبال این موفقیت بود که بار دیگر توانمندیهای خود را با بازی در فیلم سینمایی «کوپال» اثری از کاظم ملایی هنرمند مشهدی اثبات کرد و به دنبال آن در سه اثر سینمایی دیگر از جمله «هجوم» ِ شهرام مکری، «کار کثیف» خسرو معصومی و «اژدر» رضا سبحانی برابر دوربین قرار گرفت تا اینکه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶، در صحنه فیلم برداری مجموعه تلویزیونی «بوی باران» بر اثر سکته قلبی به بیمارستان مدرس تهران منتقل شد. در نهایت بر اثر ایست قلبی در سن پنجاه ویک سالگی از دنیا رفت در حالی که سرشار از ایدههای نو و مشتاق به فرداهایی درخشان بود.
شاید هر کسی جز لوون هفتوان ایفای نقش پرویز را در این فیلم بر عهده میگرفت، این چنین ملموس، باورپذیر و اثرگذار به نظر نمیآمد. روزگاری که لوون هفتوان برابر دوربین مجید برزگر قرار گرفت، هنوز در میان هنرمندان رشته بازیگری عنوان دار نبود. چه بسا کسانی گمان میبردند این اولین تجربه بازیگری لوون هفتوان باشد. تعلیق ها، خشم ها، سکوتهای ممتد و نفس زدنهای کاراکتر پرویز از سوی کارگردان به درستی مدیریت و طراحی شده بود، اما توانمندیهای لوون در کنترل بازی و پیشبرد داستان با فیزیک خاص و سالها تجربه بازیگری، این اثر را به یکی از ماندگارترین آثار حوزه سینمای هنر و تجربه تبدیل کرد. قصه این فیلم حول محور شخصیتی به نام پرویز است که به مرور از پوسته صبور و سازگار خود بیرون میآید و با تحول شخصیت خود، کلیت داستان را شکل میدهد.
موفقیت فیلم و فیلم نامه «کوپال» را میتوان در گرو بازی حساب شده و چند لایه لوون هفتوان در نقش یک شکارچی و تاکسیدرمیست عبوسی یافت که در پرداخت شخصیت به شخصیتهای سیاه متمایل است، اما حرکات، میمیک و فیزیک لوون در اجرای نقش، چنان در دل مخاطب جا باز میکند که در پیچیدهترین نقاط داستان نیز آرزوی مرگ شخصیت اصلی را نداشته باشد.
داستان این فیلم درباره یک شکارچی به نام «دکتر احمد کوپال» است که در روزهای آخر سال، با چالشی غریب در زندگی اش روبه رو میشود. چالشی به مثابه گرفتاری انسان معاصر در دنیای ماشینی که با دستهای خودش ساخته است. این فیلم در دهها جشنواره داخلی و خارجی با دریافت جوایز متعدد در بخشهای مختلف مطرح شد.