هانیه وهابی - این مجموعهی خوب نوشته احمد خضرویهی بلخی است که توسط مژگان شیخی روایت شده است و داستانهای احمد خضرویه را روایت میکند که از عارفان بزرگ زمان خود بوده است.
این کتاب در دوازده جلد منتشر شده است اما هر جلد داستانهای خود را دارد و به کتاب قبلی مربوط نیست.
در هر یک از این داستانها با قصههای افراد مختلفی از جمله خود احمد خضرویه و نزدیکان او روبهرو میشویم که هریک پند خود را به مخاطب میدهد.
همچنین، هر جلد منحصر به یک داستان نمیشود و شامل دو یا حتی سه داستان خواندنی و حکمتآموز است.
در بخشی از جلد ۹ این کتاب که «پاداش دزد» نام دارد میخوانیم:
شبی از شبها دزدی به خانهی احمد آمد. دید همه خواباند. رفت و همهجا را گشت اما چیزی پیدا نکرد. خواست برگردد که ناگهان احمد گفت: «ای جوان، سطل را بردار و از چاه آب بکش. وضو بگیر و نماز بخوان. امیدوارم خدا روزیات را از از جای دیگری بفرستد.»