اگرچه گلایه و شکایت همه ما این روزها گرفتار شدن در چرخه روزمرگی و متوجه نشدن گذر زمان و آمدن هفتهها، ماهها و فصلها یکی پس از دیگری است و اغلب غر میزنیم که کی بهار خود را به تابستان رساند و چطور پاییز هزاررنگ جای روزهای گرم و بلند تابستان را گرفت، اما هستند زمانها و مناسبتهایی که هیچ روزمرگی و مشغلهای نمیتواند مانع از حس و درک آنها شود. اصلا مدتها قبل از آمدنشان، حس حضورشان بر جان مینشیند و آدمی را مهیای رسیدنشان میکند.
برای ما ایرانیها با آن پیشینه غنی فرهنگی و حب و عشق خاص به اهلبیت (ع)، کم نیستند چنین موقعیتهای زمانی که از قعر چاه مشغولیتها بیرونمان میکشند و چنان جلایی به زندگیهای ما میدهند که دلمان میخواهد زمان متوقف شود و در همان حال و زمان بمانیم؛ مثل محرم که مدتها قبل از آمدنش، این نسیم زمان است که شمیم خوشش را مهمان مشام جان محبان حسین (ع) میکند.
چند روز مانده به محرم، دیگر درودیوار شهر و خیابان، رسیدن محرم را فریاد میزند و تا چشم کار میکند، همه از حسین (ع) و محرمش میگویند؛ داربستهایی که ردیف شدهاند تا زیر سایه پرچمهای سیاه عزای امامحسین (ع) قد بکشند، کتبیههایی که سردر خانهها و مغازهها آویخته میشوند تا بگویند «این خانه عزادار حسین (ع) است» و بازهم شعر معروف محتشم و «باز این چه شورش است» که گردنآویز شهر و کوچههایش میشود تا یادمان بیاورد بازهم رستخیز محرم در پیش است.
ایستگاههای صلواتی که در سالهای اخیر با نگاه به ماجرای اربعین، اسم موکب به خود گرفتهاند و کنار مسجدها، سر کوچه و خیابانها به اسم مبارک سیدالشهدا (ع) خودنمایی میکنند، علامتهایی که از انبار مساجد و هیئات بیرون آمدهاند و سربهزیر، محزون و ماتمزده عزای اشرف اولاد آدمند، طبل و سنجهایی که باز صدایشان از مساجد و هیئات بلند میشود، دیگ و دیگچههایی که در حیاط مسجد، هیئت و حسینیه بهصف شدهاند تا با طبخ نذری با همه روسیاهی ظاهری خود، با نذریپزان برای عزاداران حسین (ع) روسفید شوند و همچنین بنرها و پوسترها و اطلاعیههایی که هرکدام حکم فراخوان و دعوت عام برای حضور در مجالس سیدالشهدا (ع) را دارند، همه جلوههایی است که شور محرم را مثل اکسیژن پخش میکند و مهم آنکه هیچ درودیوار و پنجره دوجدارهای هم نمیتواند در این انتشار، سد راهشان شود.
اینطور هم نیست که فقط گروه و قشر یا جنسیت و سن خاصی با این شور همراه باشند و دیگران نخواهند حتی به قدر نمیاز این دریا وجودشان خیس عشق شود؛ به همین دلیل هم محرم، موسم آشتی و بازگشت خیلی از آنهایی با مسجد و هیئت است که شاید در دیگر ایام سال، همان بهانه روزمرگی و دلایل دیگر، مانع از حضورشان در چنین فضایی است، اما محرم که میشود، خودشان راهی مسجد و هیئت، تکیه و حسینیه میشوند.
جوانترها پرچم سیاه و کتیبه میزنند، تمرین علامتکشی و زنجیرزنی میکنند. زنها هم سوروسات نذریهای معروف محرم را تدارک میبینند و البته بچهها هم بینصیب نیستند و در خوان گسترده محرم برای آنها هم جای نشستن هست. مگر نه آنکه در همین سالهای اخیر، بسیار خوانده و شنیدهایم که هیئات کودکان و نوجوانان، بانی چه اتفاقات مبارکی شدهاند؟
شاید برای آنها که تجربه تنفس در هوای محرم و چشیدن شیرینی عزاداریهای آن را ندارند، این شوق سیاهپوشی، اشک و آه، عزاداری و شرکت در مراسم حسینی عجیب باشد. خردهای نمیتوان به آنها گرفت؛ چون فقط ما میدانیم که تحویلسال حقیقی شیعه، محرم و حزن و عزاداریهای آن است.
همانطور که بهار طبیعت را زنده میکند، ما هم در محرم و در مجالس حسینی زنده میشویم. یک چای روضه کافی است تا روحمان تازه شود و قطرهای اشک بر مصائب حسین (ع) زنگار از قلبمان میگیرد؛ برای همین هم محرم اگرچه ظاهرش غصه و ذکر مصیبت، سیاهپوشی و گریه و عزاداری است، در باطن آن زندگی و زنده کردن جریان دارد. این غمی نیست که غمگساران را ازپا بیندازد و نفسشان را بگیرد، بالعکس تاریخ ثابت کرده است تکرار محرم و ذکر مصائب حسینی، شیعه را زنده کرده و او را منتظر منتقم کربلا نگاه داشته است.