به گزارش شهرآرانیوز، باغ وکیلآباد، باغ ملی و خانه تاریخی ملک فقط نمونههای شناختهشدهتر از فضاهایی هستند که ملک برای مشهد و مشهدیها به یادگار گذاشته است. در کنار این موارد باید خود بولوار وکیلآباد و اغلب منازل حاشیه آن را هم بهعنوان یادگارهای او نام برد؛ یادگارهایی که امروز از نمادهای مهم فرهنگیاجتماعی شهر مشهد به شمار میروند.
اغلب مردم زمانه ما سعادت زیستن در دوران زندگی این بزرگمرد را نداشتهاند؛ ازاینرو روایت آنهایی که در آن دوران زندگی کرده و با او همنشینی داشتهاند، بسیار شنیدنی و متفاوت است. سالگرد درگذشت این بزرگخیر و واقف فرهنگی ایرانزمین بهانهای بود تا روایت حاجحسینآقا ملک را از زبان چندچهره فرهیخته مشهدی همدورهاش بشنویم.
مرحوم محمد جابانی، خراسانپژوه و رئیس سابق انجمن قوچانیهای مقیم مشهد
من در محله حاجملکی قوچان، زاده و بزرگ شدم. محله به نام حاجحسینآقای ملک آوازه داشت. او در قوچان کاروانسرایی داشت که تجاری که از روسیه و جاهای دیگر میآمدند، آنجا میایستادند و از آن بهره میبردند. اصلا هنگامی که «کاستیگر» اتریشی راه باجگیران را نتوانست پایان دهد، حاجحسینآقای ملک آن راه را پایان بخشید. سراسر راه تا باجگیران، هرجا کاروانسرایی بود، به نام کاروانسرای ملک آوازه داشت. کاروانسرای حاجملک در قوچان بسیار بزرگ بود. مدیر دیوان، نویسنده و مورخ شهری، مینویسد: «روزی چهارصد گاری و هزار شتر میان مشهد، قوچان، سبزوار و جاهای دیگر به این کاروانسرا میآمدند و از آن میرفتند.»
سالها گذشت و کاروانسرا از رونق افتاد و زمین ورزشی شد که ما سالهای ۱۳۱۶ و ۱۳۱۷ خورشیدی در آنجا جشن نهالکاری گرفتیم و زمین فوتبال هم بود که در آن بازی میکردیم.
دیدار من با حاجحسینآقای ملک به سال۱۳۳۹خورشیدی بازمیگردد که سرپرستی دانشآموزان قوچان را در اردوگاه وکیلآباد بر عهده داشتم. او را آن سال در اردوی وکیلآباد دیدم. روانش شاد باد! ما آنجا اول شدیم و جایزه هم گرفتیم. جایزههایمان را در اردوگاه که زمینهای حاجحسین آقا بود، از دست خودش گرفتیم. دیگر پیر شده بود. نزدیکش رفتیم و یکییکی جایزه را از او گرفتیم.
هریک از دانشآموزان کاری انجام داده بودند که به نظرش میرساندند؛ موسیقی، نقاشی، ورزش و خیلی هنرهای دیگر. میآمد با ما و دیگران صحبت میکرد. اینگونه نبود که از مردم کناره بگیرد. میگفت و میخندید. حرکت برایش اندکی مشکل بود و پرستارهایش مراقب بودند. آنجا بهترین مکانی بود که به کار اردوگاه میآمد. آب و درخت داشت و باصفا بود؛ بههمیندلیل اداره فرهنگ خراسان اردوهای دانشآموزی را آنجا برگزار میکرد.
وکیلآباد یک مکان همگانی بود که آن مرد بزرگ برای مردم وقف کرده بود. همه زندگیاش وقف مردم بود. مساحت وکیلآباد بیش از هفتاد هکتار است؛ بهترین گردشگاه برای مردمی که به آن منطقه میآمدند. باغملی را هم در مرکز مشهد به سال۱۳۴۵خورشیدی به شهرداری واگذار کرده بود. نام مردان نیک هیچگاه از میان نخواهد رفت. اگر هرکس بخواهد نام این مردان را کوچک کند، خود را کوچک کرده است.
علامه مهدی محقق، فقیه و اندیشمند بزرگ معاصر
مرحوم حاجحسینآقا را تنها یکبار دیدم، آنهم در مجلس فاتحه مادر مرحوم سیدجلالالدین تهرانی، تولیت وقت آستانقدسرضوی در مشهد. با مرحوم پدرم، حاجشیخعباسعلی محقق خراسانی که از وعاظ درجه یک مشهد بود، در ارتباط بودند. ازآنجاکه حاج حسین آقا ثقلسامعه (سنگینی گوش) داشت، از پدرم خواسته بود، روضهای در گوشش بخواند.
حاجحسینآقا ملک علمدوست بود. به قول فرنگیها تنها کلکسیونری نبود که کتابهای قدیمی و خطی و آثار تاریخی را گرد آورد. آن کتابها را خودش نیز میخواند، حتی پارهای از آنها را بهخط خود استنساخ کرده بود، بهویژه در زمینه دیوانهای شاعران فارسی اهل ذوق بود. شخصا کتابها را برمیگزید و میخرید. کتابخانهاش دری باز و رویی گشاده برای جویندگان علم داشت. بسیاری از کتابهای منتشرشده در ایران وامدار کوشش بزرگ اوست. بسیاری از کسانی که رساله دکتری ادبیات نوشتهاند، از نسخههای کتابخانه ملک بهره بردهاند. گردآوری چنین منابعی و واگذاری آسان به بهرهگیرندگان، خدمتی بزرگ به فرهنگ و ادب ایران بهشمار میآید.
در آن زمان که حاجحسینآقا ملک و چند نیکاندیش دیگر کتابهای خطی را میخریدند و نگه میداشتند، دلالها آنها را به خارج میفرستادند. در ایران کم بودند کسانی که بخواهند این کتابها در ایران بماند و بیرون نرود. برای اینان باید واژه «غیرت» را به کار برد که عبارتی در «مقامات حریری» است؛ «و غیرتهم علی بنات الافکار کغیرتهم علی بنات البکار»، یعنی «غیرتشان بر دختران خیالی، همچنان است که بر دختران بکر خودشان» که به دست نااهل نیفتند و ضایع نشوند. شاید تعداد کسانی که این حس را داشتهاند از تعداد انگشتان دست تجاوز نکند و مرحوم حاجحسینآقای ملک از آن جمله بوده است.
از جمله کسانی که از مجموعه کتابخانه مرحوم حاجحسینآقا بسیار بهره میبرد، مرحوم سیدمحمدتقی مدرسرضوی بود. یکبار به من گفت: «ساختمان کتابخانه برای بنایی و تعمیر بسته بود، اما حاجحسینآقا سپرده بود اگر من بیایم، در اتاقی مستقر شوم که به دستور ایشان در پشتبام مهیا کرده بودند. شخصی را هم معین کرده بودند که کتابهای موردنظرم را بیاورد و بدین ترتیب در ایام تعطیلی کتابخانه هم از آن گنجینه بهره میبردم.» یعنی حاجحسینآقا تاایناندازه توجه داشت که کسی از اهلعلم حتی در شرایط ویژه هم از بهرهجویی کتابخانه محروم نماند.
دکتر علی رواقی، ادیب و عضو برجسته فرهنگستان ادب فارسی
من زاده سال۱۳۲۰خورشیدیام. در سال۱۳۳۵ در دبیرستانهای مشهد در زمینه ادبیات آزمونی از ما گرفته شد. من در آن آزمون شاگرد ممتاز شدم. ما را به اردو بردند. اردوگاه در منطقه وکیلآباد جای داشت که زمین حاجحسینآقا ملک بهشمار میآمد. پدرم با حاجحسینآقا دوستی داشت. زمان اردو دو هفته بود.
در اردوگاه فعالیتهایی کردیم که موجب شد در اردو نیز شاگرد برگزیده باشم. روبهروی ما در اردوگاه صندلیهایی گذاشته بودند که حاجحسینآقا ملک و چند نفر از همراهانش همچون پدرم روی آنها مینشستند. فعالیتهای گوناگون پیرامونی مانند ورزشهای گوناگون هم در برنامههای اردو بود. خیمههایی در اردوگاه زده بودیم که آنجاها با دیگر دانشآموزان گرد هم میآمدیم. از همه نفرات اردو نزدیک ۱۰ نفر برگزیده شده بودیم. حاجحسینآقا محبت کرد و هدیهای به ما داد.
بچهها در زمینههای گوناگون کار کرده بودند؛ مثلا کسی سنتور زده و در زمینه ساز و موسیقی برگزیده شده بود. دانشآموزی دیگر خواننده بود. کسی در زمینه نقاشی و من هم در ادبیات رتبه نخست را آورده بودم. روزی که آقای ملک برای اهدای هدیههای بچهها آمد، دانشآموزان برنامههای گوناگون موسیقی نیز اجرا کردند. قرار شد دانشآموزان ممتاز اردو را به رامسر ببرند.
بسیار شاد شده بودیم از محبتی که حاجحسینآقای ملک با سنوسال زیاد کرده بود. در آن روزگار بیش از هشتاد سال داشت. همه ما را از نزدیک پذیرفت؛ هم دستی به سرمان کشید، هم پیشانیمان را بوسید. به همه خیلی محبت کرد. آنروز هیچگاه از یادم نمیرود. برایم جالب بود که آدمی با آن اندازه مشغله و البته ثروت و آوازه، برای دانشآموزان زمان میگذارد. خود رسیدگی به باغ وکیلآباد کلی دردسر و گرفتاری داشت. این برنامهها دو سال بعد، باز هم در وکیلآباد با همان ویژگیها برگزار شد. من دوباره شاگردنمونه شدم.
آنجا برنامههایی گوناگون داشتیم. آن اردوها که اداره فرهنگ خراسان در باغ وکیلآباد برای دانشآموزان برگزیده شهرهای گوناگون استان میگذاشت، تأثیری فراوان در رشد فکری و اشتیاق به کار گروهی در میان نوجوانان و جوانان دانشآموز خراسانی داشت. همین مسئله که یک ثروتمند پرآوازه و مجموعهدار بزرگ مانند حاجحسینآقا ملک در اردوگاه -که البته در زمینهای خودش بود- حضور مییافت و بچهها را ملاطفت میکرد، هنوز در یادم مانده است.
فریدون جنیدی، شاهنامهپژوه و اسطورهشناس
خیلی شگفتانگیز است که من چگونه با نام حاجحسینآقا ملک آشنا شدم. سال ۱۳۲۵ یا ۱۳۲۶ خورشیدی در هفتیاهشتسالگی که به همراه خانواده به گردش در دامان طبیعت اطراف مشهد رفته بودم، از سوی روانشاد مادرم مأمور شدم هیزم گردآورم. چون آن زمان نه گاز بود، نه میشد چراغنفتی به طبیعت برد. هرکس به دامان طبیعت میرفت، از هیزم و خار برای گرما و آتش بهره میگرفت. من راه افتادم و هیزمهای ریز را جمع کردم. خارها و هیزمها در دستانم فرورفته بود؛ این از یک سو، از سوی دیگر، یکباره گم شدم.
گریهام گرفته بود. با آه و ناله و زاری میترسیدم مادرم را دیگر نبینم. خیلی دردمند بودم. همان زمانی که پیرامون را بدون نقشه میگشتم، یکباره صدای مادرم را از دور شنیدم که با زنان خدمتکار صحبت میکرد. به شادمانی سوی او رفتم. او را دوباره یافتم و دیدم. آن جای بسیار بزرگ که در آن گم شده بودم، وکیلآباد بود؛ هدیه مرحوم حاج حسینآقا ملک به مردم مشهد.
خب، آن سالها باغ و روستایی به این بزرگی را که کودکی در آن گم میشود و یک ساعت میگردد تا مادرش را بیابد، بزرگمردی برای مردم شهر مشهد و مسافران و زائران وقف کرده بود؛ کاری که کوچک به شمار نمیآمد. این وکیلآباد خوشبختانه هنوز نیز هست و مردم مشهد از آن بهره میجویند. کسانی که دارای پول و ثروت میشوند، معمولا کمکم جذب عناصر ضدانسانی میشوند و بهجز پول به هیچچیز دیگر نمیاندیشند.
ما کم داشتهایم کسانی همچون حاجحسینآقای ملک را که باغ یا روستای بزرگ وکیلآباد را با قنات و درختان فراوان وقف مردم کند. این نشان میدهد او مردی واقعا وارسته بوده و به پایداری مال دنیا باور نداشته است. بندی از گفتار آتورپاک مان اسپندان در نوشتههای زبان پهلوی هست که میگوید: «مال گیتی همانند مرغی است؛ گاه روی این درخت گاه روی آن درخت مینشیند و بر هیچ درخت پایدار نمیماند. » نخستین برخورد من با حاجحسینآقای ملک اینگونه بود؛ آن گریههای یکساعته هم همراهش شد.
رضا سجادی، شهردار پیشین مشهد و نخستین گوینده مرد رادیو در ایران
سال۱۳۳۹خورشیدی شهردار مشهد شدم. نخستینبار که خدمت حاجحسینآقا رسیدم، گفتم: «حاجآقا این وکیلآباد که شما درست کردید برای چه است؟» گفت: «تو چه میخواهی؟» گفتم: «میخواهم این را به مردم مشهد واگذارید.» گفت: «امروز نه، فردا و پسفردا.» چندبار درخواست خود را طرح کردم. سرانجام پذیرفتند و سندش را هم دادند. پسازآن دستور دادم مجسمهشان را درست کردند و در وکیلآباد گذاشتند. ایشان با پدرم، حاجسیدمصطفی سرابی خراسانی، دوستی داشتند.
سهچهار ماه دیگر باز خدمتشان رفتم. گفتم: «آقا! میگویند این باغ ملی در مشهد، مال شما بوده است.» گفت: «بله، رضاشاه از من گرفت.» گفتم: «خب این را مرحمت بفرمایید برای مردم مشهد، شما که نمیخواهید آن را بفروشید.» عزت ملکخانم، دختر بزرگشان، آنجا بودند. آن باغ را نیز به مردم مشهد بخشیدند. لوحهای سنگنوشته در ورودی باغ نصب کردیم که نشاندهنده بخشندگی ایشان بود. سپس باغبان آوردیم و گلکاریها را مرتب کردیم و برای استراحت مردم میز و نیمکت گذاشتیم. باغملی مشهد اینگونه به مردم شهر رسید.
ایشان در وکیلآباد از نظر درختکاری کاری بزرگ رقم زده بود. حاجحسینآقا هنگام اهدای وکیلآباد شرط کرده بود کسی مانع نشود مردم میوههای درختها را بکنند. وقتی که زمینهای وکیلآباد را به مردم مشهد بخشید، شرط گذاشت آن بولوار پهن از وکیلآباد به مشهد کشیده شود. خیابانی بینظیر شد. گفته بود سراسر آنجا را درخت توت بکارند. ملت میرفتند توتها را میکندند و میخوردند.
زمانی هم که بخشی از زمینهای وکیلآباد را به فرهنگیان مشهد بخشیدند، من شهردار بودم. از حدود سر خیابان ایرجمیرزا تا سرازیری وکیلآباد، همه را قطعهبندی کردند و به فرهنگیها دادند. برای ایشان مراسم بزرگداشت گرفتیم. مردم مشهد در آن مراسم میگفتند: «خدا او را بیامرزد!» آنجا بودم و گفتم: «ایشان هنوز نمرده است.» میگفتند: «خب، از حالا میگوییم برای زمانی که مرد.»
ابتدا کتابخانه اش را پشت حرم درست کرده بود، میان حرم و مسجد گوهرشاد. بعدها به تهران برد ش. حاجحسینآقا در مشهد با شاعران و ادیبان بسیار نشستوبرخاست داشت؛ حافظهاش شگفتانگیز بود. قصیده میخواند در چهل خط. اگر ملکالشعرابهار در مشهد بود یا فروزانفر به آنجا میآمد، حتما جلسهای همراه با دیگر شاعران بزرگ زمانه همچون محمود فرخ میگذاشت. محمود فرخ را بسیار دوست میداشت و به او لطف فراوان میکرد.
با همه ثروتی که داشت متواضع بود. پیشسلام بود و تا کسی وارد میشد، حاجحسینآقا سلام میکرد. بسیار شوخ و بذلهگو بود. خوب متلک میگفت. هیچکس جرئت نداشت با او مشاعره یا مطایبه کند. تا کسی یکی میگفت، دو تا میشنید. حساب همه داراییهایش را داشت. صورت آنها که هیچ، همه را به حافظه سپرده بود. فردی بینظیر به شمار میآمد. با آنکه در سیاست وارد نمیشد و به کارهای سیاسی نمیپرداخت، هیچ نایبالتولیه و استانداری نمیتوانست به حرفهایش گوش ندهد. اگر کسی یک قران در حساب و کتاب دروغ میگفت، پدرش را درمیآورد.
راضیه مروارید، نخستین سردبیر هفتهنامه خراسان بانوان
آشنایی من با مرحوم ملک بسیار دیرینه است. حاجحسینآقای ملک از دوستان قدیمی پدر بود و یکی از املاکش در تربتجام به نام سجادیه در اجاره پدر قرار داشت. بزرگترین و دلنشینترین خاطره من از ایشان در مراسم عروسیام ثبت شد. من و قدسنهری وقتی ازدواج کردیم هر دو روزنامهنگار و اهلرسانه و البته دانشجو بودیم.
در نتیجه علاوه بر فامیل، طیف گستردهای از دوستان و آشنایان انتظار دعوتشدن به جشن عروسی را داشتند. برخی افراد را هم بهدلیل شرایط کاری باید دعوت میکردیم. این ماجرا باعث شد مراسم را در یک عصرانه خلاصه کنیم و از دادن شام عروسی که همان اول زندگی برای ما هزینه زیادی در پی داشت، خودداری کنیم.
جشن عروسی ما در حالی در باشگاه کوهسنگی برگزار شد که علاوه بر فامیل و دوستان و همکاران، تعداد درخورتوجهی از زعمای قوم، از جمله استاندار، فرماندار و مسئول لشکر دعوت بودند. حاجحسین هم بود. حدود ساعت۸ شب که مهمانان در حال بلندشدن و رفتن به سمت خروجی بودند، حاجحسینآقا که کمی دیرتر رسیده و در جریان فقط عصرانه بودن مراسم نبود، جویای دلیل این حرکت شد و وقتی فهمید مراسم تنها عصرانه بوده است و شام ندارد، نهری را خواست و به وی اعلام کرد که از رفتن مهمانان جلوگیری کند؛ زیرا شام عروسی هدیه وی به عروس و داماد است. بدینگونه به سفارش حاجحسین ملک جشن عروسی ما با یک شام اعیانی به پایان رسید.
حاج حسین ملک مرد بسیار نازنین و باسخاوتی بود. وی دورهای بخشی از زمینهای خود در محدوده بولوار وکیلآباد را به فرهنگیان بخشید. البته آن زمان من فرهنگی نبودم، اما او برای ازدواج من و آقای نهری زمینی را به ما هدیه داد که الان سر زندان مشهد افتاده است.