به گزارش شهرآرانیوز، عادت هر روزه اش بود. ظهر به ظهر هر جای نجف بود، خودش را برای نماز ظهر میرساند حرم مطهر علوی. نماز را به جا میآورد و پس از آن زندگی را از سر میگرفت. توی سجده پایانی پیش از برخاستن نیز عین هربار دست به دامن امیرالمومنین (ع) میشد که تا نفس میکشد، شوق علم آموزی مثل خون توی رگ هایش جریان داشته باشد در غیر این صورت، قسمتش کنند برود خانه خدا همانجا توی مکه یا مدینه عاقبت به خیر شود و از دنیا برود.
دلش هم هر بار، مابین دو حاجتش دست و پا میزد. همان قدری که شیفته زیارت خانه خدا و ائمه بقیع بود، شب و روزش را گذاشته بود برای خواندن و مباحثه و آموختن. توی نجف اسم و رسمی داشت. خانواده اش جد اندر جد، روحانی مسلک و اهل علم بودند، اما هنوز با آن درجه علمی، رنگ بیت ا... الحرام را ندیده بود. گلایهای نداشت. منتی نبود.
تفحص در اقیانوس بینهایت علوم اسلامی کم از هزار حج مقبول نداشت. آن روز هم همین طور که قدم قدم عقب میرفت و سلام آخر را رو به حرم میداد، سری چرخاند و همان اول بازار، چشمش افتاد به زن عرب دست فروشی که یک سبد تخم مرغ گذاشته بود برای فروش. به ظاهر او هم یکی از بسیار دست فروشهای بازار بود، اما آنچه پای رفتن آیت ا... مرعشی را سست کرد، گوشه کتابی بود که از زیر دنباله چادر زن عرب بیرون میزد.
کنجکاو و مردد، بعد از کلی کلنجار با خودش، دست آخر رفت جلو پرسید: «این کتاب چیست؟» و زن، عین بدل فروشی که قدر گردن آویزِ طلا با مسِ جلاخورده را ندانسته باشد، گفت: «کتاب است دیگر. از حراجی برداشتم. میخری؟» کتاب، از آن نسخههای خطی کمیاب بود. اثری ارزشمند از علامه میرزا عبدا... افندی که توی دکان هیچ سمساری پیدا نمیشد.
حالا آیت ا... مرعشی مثل تشنهای که بعد از فرسخها بیابانگردی به چشمهای خنک و جاری رسیده باشد، دست برد توی جیبش، یک مشت پول بیرون آورد و با اشتیاق گفت: «این تمام نقدینگی من است. میفروشی؟» کتاب هنوز، بلاتکلیف میان زن دست فروش و آیت ا... در باد ورق میخورد که کاظم دجیلی عین اجل معلق سر رسید و مشتی بزرگتر از مرعشی گرفت برابر زن و گفت: «بیست برابرش را میدهم. به من بفروش» زن که چیزی از عیار کتاب نمیدانست، نگاهی به بساط تخم مرغ هایش انداخت. این پول، ماهها او را از دست فروشی بی نیاز میکند. کتاب را از یک حراجی مرسوم توی شهر گرفته. رسم است هر عالمی که از دنیا میرود، کتابهای کتابخانه اش را حراج میکنند.
از تردید نگاه زن، چشم آیت ا... مرعشی میسُرد سمت گنبد حرم علوی: «آقاجان، شما شاهدید. من دار و ندارم را خرج خدمت به شما میکنم. روا نبینید این کتاب از کف من برود، بیفتد دست این دلال از خدا بی خبری که ملعبه انگلیسی هاست و میخواهد هرچه اثر قیمتی داریم بفرستد برود لندن.» کلامش هنوز منعقد نشده، زن کتاب را به آنی از دستان کاظم دجیلی میکشد بیرون و قرص و محکم میگوید: «نمی فروشم! قبلا به این مرد فروخته ام.»
همان مردی را میگفت که دست آخر رنگ خانه خدا را ندید، اما روزها از وعدههای غذایش زد، نماز و روزه استیجاری قبول کرد، روزها توی کارگاه برنج کوبی عرق ریخت تا هرطور زورش میرسد، دو لقمه کمتر بخورد مگر بتواند دست امثال کاظم دجیلی را از غارت کتابهای ارزشمند تاریخی کوتاه کند. با پول آن کتابها میشد صدها بار برود خانه خدا و برگردد. اما حالا کتابخانه باعظمتش در قم با بیش از ۲۵۰ هزار کتاب چاپی و ۲۵ هزار نسخه کتاب خطی، دست کمی از کتابخانههای بزرگ کشور ندارد.
سال هاست از زادگاه خود عراق، به ایران برگشته. درس و بحث به جای خود، اما جنبشهای انقلاب را نمیتواند نادیده بگیرد. سیاست، جان اسلام است. حضرت امام (ره)، راه را روشن کرده و چهره هایی، چون آیت ا... مرعشی شانه به شانه مردم ایستاده اند برای عبور از این بزنگاه تاریخی. آن ایامی که آمده بود مشهد، چشم اهالی حوزه علمیه به حضور گرم و برکات و فیوضاتش روشن شده بود، اما رسالت تنها کتاب و منبر نبود.
وزنه سنگینی، چون آیت ا... مرعشی، عین تخته سنگی ثقیل و بزرگ در دریای انقلاب، موجهای بزرگی ایجاد میکرد. اعلامیه صادر کرده بود ماه به ماه افرادی از تهران بیایند مشهد تا جوانان را از آخرین اخبار و شرایط آگاه کنند، خط مبارزه را تشریح کنند و به این ترتیب، موج انقلاب در شهرهای مختلف مخابره شود. آیت ا... مرعشی، چشم امید امام (ره) بود.
حتی زمانی که حاج آقا مصطفی بعد از تبعید امام (ره)، برای گفت و شنود به خانه آیت ا... آمد و همانجا به جرم ملاقات با او، دستگیرش کردند و به ترکیه تبعید شد، امام (ره) خم به ابرو نیاورد و در جواب تلگراف دل جویانه آیت ا... مرعشی نوشت: ضمن تشکر و قدردانی از حضور فعال و اجتماعی او (فرزند ایشان)، صلاح در تقدیر الهی نهفته است. دل تنگی امام (ره) در سالها تبعید، یکی اش یاد و خاطره نمازهای جماعت حرم حضرت معصومه (س) در قم بود. آیت ا... میایستاد و امام (ره) به او اقتدا میکرد. اصلا نماز جماعت حرم حضرت معصومه (س) اولین بار به همت او برپا شد. رسم نبود کسی نماز صبح برود حرم حضرت معصومه (س).
خودش پیش از اذان صبح، در قامت نخستین زائر بی بی فاطمه معصومه (س) به حرم وارد میشد و کم کم جماعت ظهر و مغرب را هم مرسوم کرد. کتابخانه باعظمتش، مدارس علمیهای که بانی تأسیس آنها بود، همین نمازهای جماعتی که امروز به یک روش معمول دل نشین هرروزه بدل شده، همه از برکات مردی است که ۹ دهه در این عالم زیست، اما آثار زندگی عالمانه اش، همچنان جاری و ساری است. انگار نه انگار که ۳۴ سال از رفتنش میگذرد و دیگر در این عالم فانی نیست.