کمال خجندی | شهرآرانیوز؛ «نورالدین ناصری» به قول خودش بیشتر عمر ۸۴سالهاش را در خانه اهلبیت (ع) نوکری کرده است. او در همه این سالها نوحه گفته و مداحی کرده و حالا از آن همه نوحهسرایی، کتابی فراهم آورده است بهنام «حسینیه». حسینیه حاصل یک عمر عشق و ارادت نورالدین ناصری به ساحت قدس ائمهاطهار (ع) است.
این کتاب محرم امسال در انجمن ادبی رضوی، در حرم امامرضا (ع) در جمع شاعران پیشکسوت آیینی رونمایی شد. نورالدین ناصری نمونهای از شاعران گمنام آیینی است که سالها عمر و توان هنریشان صرف اعزاز و اکرام اهلبیت (ع) شده است.
حاجآقا این طبع شعر چطور به شما رسیده است؟
پدرم، آقای «کربلاییابراهیمناصری»، هم خیاط بود، هم مداح؛ طبع شعر داشت و اگر نوحهای پیدا میشد که بندی از آن نظم نداشت، درستش میکرد. درواقع پدرم طبع شعر را از مادرش «حواخانم» به ارث برده بود.
پدرم میگفت که مادربزرگم، حواخانم، در جوانی شعری برای حضرتعلی (ع) گفته و، چون مداد نداشته است، آن را با گوگرد کبریت روی تکهکاغذی نوشته و برای سالها مثل یک گنج و شیئ عزیزی حفظش کرده است. آن روزها حواخانم در روستا زندگی میکرد و در روستاهای آن زمان، امکانات چندانی وجود نداشت. من خودم متولد «چرمه» هستم که یک روستای تاریخی در چهلکیلومتری فردوس و پانزدهکیلومتری سرایان است. من تا کلاس ششم قدیم درس خواندم. درسم خیلیخوب بود.
کنارش با پدرم به کار خیاطی مشغول بودم. اولین شعرم را اوایل دهه ۳۰ قرن گذشته گفتم. کلاس پنجم یا ششم بودم که ماجراهای مصدق و ملی شدن نفت پیش آمد. من آنجا شعری در حمایت از او درست کردم. این شعر را وقتی برای آقای «حسینی» که معلم ما و اهل فضل و ادب بود، خواندم، خیلی استقبال کرد و به من گفت که راه شعر را دنبال کنم.
من این بیت را هم آن دوران برای او گفتم: «آقای حسینی عَلم علم جهان است/ در علم و ادب سرمه چشم دو جهان است». این آقای معلم بعدها کتابی به من هدیه داد که در حاشیه ورق اولش چند جملهای برایم نوشته بود قریب به این مضمون که «از اول سال درصدد بودم تا از ذوق و ادب نورالدین ناصری تقدیر کنم. این کتاب را بههمینسبب پیشکش میکنم.»
پس اینها نخستین جرقههای شاعری بودند در طبع شما. درست است؟
بله. من البته بیشتر طبعم به سرودن نوحه و مرثیه مایل بود. یادم هست که نوجوان بودم و رفته بودیم بیرون روستا که خار بکنیم. شب هفتم محرم بود؛ شبی که اشقیا آب را بر اهل بیت (ع) میبندند. آنجا -در همان صحرا- نوحهای نوشتم که مضمونش چنین بود: «آقا! اینها آبی را که متعلق به مادر شماست به روی شما و اهلبیتتان بستهاند.» حالا منظومش خاطرم نیست، اما از صحرا که برگشتیم، آن نوحه را دادم به پدرم که بخواند. پدرم هم نوحه را برده بود و در هیئت در جمع عزاداران خوانده بود.
در چرمه آقایبرهانینامی بود که از بزرگان آنجا بود. ایشان پسری هم داشت که الان در آمریکا پزشک حاذقی است؛ پروفسور برهانی که بیمارستان و تشکیلاتی دارد. حاجآقای برهانی به پدرم گفته بود: «کربلایی ابراهیم! عجب نوحهای خواندی. این را از کجا آوردهای؟» پدرم گفت بود: «این را نورالدین گفته است.»
چیزی از آن شعر به خاطر دارید؟
نه. همه هوشم رفته است. من شصت سال مداحی کردم و در آن شصت سال کتاب دست نگرفتم. حالا طوری شدهام که یک خط شعر یادم نمیآید.
هیچوقت به صرافت نیفتادید که کار شعر را در محیطهای رسمی ادبی پی بگیرید؟
در چند مقطع این فرصت فراهم شد که قدم به محیطهای ادبی تهران یا مشهد بگذارم، اما وابستگی به خانواده و اینکه من پسر بزرگ خانواده بودم نگذاشت از فضای روستا فاصله بگیرم؛ البته برای مدتی به تهران رفتم، اما دوباره به ولایتمان برگشتم و همراه پدر مشغول کار خیاطی شدم.
در ایوان طلای صحن عتیق حرم امام رضا (ع) در دوره قاجار است
عکاس: عبدا... قاجار / تاریخ عکس: ۱۳۰۸ قمری.
و در همه این سالها کار سرودن نوحه را ادامه دادید؟
بله. نمیتوانستم نگویم. در کل این سالها، نوحه مینوشتم و در حسینیه چرمه مداحی میکردم. شعر مثل میوهای است که وقتی رسیده و پختهشده باشد، خودش میافتد؛ یعنی وقتش که رسیده باشد، شعر خودش میآید. من از سربازی که آمدم، دیگر به شکل جدی مداحی میکردم و شعر میگفتم.
آنجا به خدا گفتم: خدایا! نمیگویم به من صدای خوبی بده، اما صدایی بده که در آن سوزی باشد و مستمعان بشنوند و حالی پیدا کنند. حالا بعد سالها نوکری بهنظرم میآید که همان دعایم اجابت شده است. من از بیستسالگی نوحهسرا و نوحهخوان بودهام و تا امروز که دیگر رمقی برای شعر گفتن و مداحی کردن در من باقی نمانده، بیشتر از شصت سال است که افتخار نوکری خانه اهلبیت (ع) را دارم. من برای حضرتسیدالشهدا (ع) فراوان نوحه گفتهام.
من همه عمرم در این خانه نوکری کردهام. برای شهدا هم خیلی شعر ساختهام. هر شهیدی که میآوردند، من شعری برایش میساختم. حیف که شعرها را نمینوشتم. نمیدانستم که روزی همه از یادم میروند. یادم هست که حوالی سال ۱۳۶۰ در ایام محرم و صفر، مخصوصا دهه آخر صفر، گاهی هیئت را میآوردیم مشهد و معمولا من نوحهسرایی میکردم. یک سال هیئت را که آورده بودیم مشهد، من برای فلسطین نوحهای ساخته بودم و همان را در جمع خواندم.
کرسیچهای داشتم در مغازه خیاطی. در صحن جمهوری همان کرسیچه را گذاشتم و رفتم بالا و نوحه فلسطین را خواندم. نوحه را که میخواندم، مردم بهقدری جمع شده بودند که حد نداشت. فردا هم که رفتیم، باز گفتند که همان را بخوانم. در همه این سالها، هرجا بودهام، ایام عاشورا و تاسوعا برمیگردم به چرمه و نوحههایم آنجا خوانده میشود.
البته چرمهایهای مقیم مشهد حسینیهای هم در انتهای خیابان عنصری دارند. میدانید که همه چرمهایها و فردوسیها و سرایانیها که آمدهاند مشهد، آنجا ساکن هستند، در عنصری و چمن و آنطرفها. چرمهایها آنجا حسینیهای دارند و چهلوهشتم که هیئتها میآیند مشهد، ما آنجا مراسم داریم.
کتاب «حسینیه» چطور شکل گرفت؟
اینها جزو کوچکی از همه آن نوحههایی است که از قدیم گفتهام. مقداری از شعرها را خودم یادداشت کرده بودم که بعدها کاغذها را علیآقا، پسرم، جمعوجور کرد. بخش دیگری از شعرها را هم تا سالهای پیش که یادم بود، بچهها نوشتهاند و به آن قبلیها اضافه کردهاند. آقای حسین سیدی که از شاعران جوان و نامدار شعر آیینی است، شعرها را ویرایش کرد و محرم امسال اشعار چاپ شد.
همینکه اینکتاب به دست مردم رسیده است خوشحالم. همین سعادت برای من کافی است. من ممنون و منتدار دستگاه حضرتامامحسین (ع) هستم. آقا ما را از درِ خانه خودشان رد نکردند.
اگر خودتان بخواهید یکی از شعرهای کتاب را برای ما بخوانید، کدامشان را انتخاب میکنید؟
من نوحهسرا بودهام، اما شعری برای حضرت امیرالمؤمنینعلی (ع) ساختهام که آن را هم خیلی دوست دارم. دلم میخواهد این شعر را برای شما و برای خوانندههای روزنامه بخوانم. هرکس این شعر را شنید، من را به دعای خیر یاد کند.
پردهدار حریم لمیزلی
آفتاب سپهر عدل، علی
خانهزاد خدای حی قدیر
بنده خالق و بهخلق امیر
در شب توطئه، زمان خطر
خفت در خوابگاه پیغمبر
همدم مصطفی و زوج بتول
منشی کارگاه رد و قبول
در مدیحش رسیده از سبحان
سوری هلاتی علیالانسان
اسدا...، فاتح خیبر
جانشین بحق پیغمبر
که به امر خدا به خم غدیر
بر همه ماسوا شده است امیر...