حسن یک ساله بود که حاجی عبدالرحیم صراف داشت یکی یکی آجرهای مدرسه رحیمیه را در بالاخیابان روی هم میگذاشت. اولش قرار بود یک قرائت خانه باشد با مجموعهای کتاب برای اهل مطالعه. کم کم همین طور که حسن توی کوچه پس کوچههای خیابان سرشور قد میکشید، سر و شکل قرائت خانه هم عوض میشد.
حسنِ خانواده عمیدی، ابتدا تا انتهای بازار سرشور را گرم بازی بود بی آنکه بداند اولین کلاس درس زندگی اش دارد سر و شکل تازهای میگیرد. او اقبال بلندی داشت که میتوانست در همان هفت هشت سالگی، تحصیل را در یکی از مدارس فرهنگی شهر آغاز کند. جایی که عنوان نخستین مدرسه نوین پسامشروطه در مشهد را به خود اختصاص داده بود.
جایی که دانش آموزانش به راحتی مستعد آیندهای درخشان بودند. روی صندلی مدیریت مدرسه سیدحسین اردبیلی نشسته بود. اردبیلی مؤسس روزنامه خراسان خبر نداشت روزی روزگاری یکی از همین شاگرداولیهای کوتاه قامت با سر تراشیده و شانههای افتاده، قرار است سردبیری همان روزنامهای را برعهده بگیرد که نخستین بار به همت او افتتاح شده بود.
سن و سالی ندارد. توی انجمن ادبی آرام و سر به زیر میآید مینشیند و چشم میدوزد به دهان استادان جمع. استاد بهار بیست سالی از او بزرگتر است. آن طرفتر شیخ احمد بهار نشسته دارد شعر تازهای میخواند. میرمرتضی رویین تن هم آمده. انجمن روی دست شیخ احمد میچرخد. خودش همت کرده اولین چراغ محفل روشن شود. به ظاهر جمع، جمع ادبای مشهد است و آمده اند شعرهای تازهای بخوانند، اما اول و آخر تمام جلسات ختم میشود به سیاست. به انتقاد از حکومت مستبدی که کمین کرده قلمها را بشکند.
از هر سه چهار شعری که قرائت میشود دست کم دوتایش بوی استعاره و کنایه و ایهام میدهد. حسن عمید هم در حاشیه جلسه همین طور که درس سیاست میآموزد، مشق ادب میکند و کم کم با همان سن و سال کم، جایش را بین استادان اهل قلم باز میکند. خوب مینویسد. نگاه نقادانه ویژهای دارد. توی انتخاب کلمات سنجیده عمل میکند. خوب میداند با چه واژ های حق مطلب را ادا کند. از دل همین آمد و شد هاست که چشم باز میکند میبیند دارد توی روزنامه طوس قلم میزند.
کلماتش توی چاپخانه توی حوالی مدرسه روزهای دبستانش چاپ میشود. همان جایی که بعدتر محل چاپ شمارگان روزنامه خراسان شد. حسن عمید حالا نام معتبری میان روزنامه نویسها شده است. مقالات تند و تیزش از چشم اهل سیاست پوشیده نمیماند. دست آخر هم از مصاحبت با کلمات است که کارش میکشد به تبعید و آوارگی.
هنوز پای سربازهای شوروی به مشهد باز نشده بود که حسن عمید پابه پای روزنامه نگاری، یک مجموعه از واژگان فارسی را در قالب «فرهنگ نو» در اختیار اهل ادب قرار داد. سال ۱۳۰۸ بود و نخستین واژه نامه عمید منتشر شد. این اولین واژه نامه استان خراسان بود.
حالا او نه فقط یک روزنامه نگار قابل، که نویسنده یکی از فرهنگ لغات قابل توجه بود و تازگیها سردبیری روزنامه طوس را هم به او واگذار کرده بودند. اما در روزگاری که شهر به دست اشغالگران شوروی افتاده بود، مقالات تند و تیز یکی از مطرحترین نویسندگان شهر، هیچ به مزاق روسهایی که از بی عرضگی حاکمان استفاده و برایشان خط و مشی تعیین میکردند خوش نیامد.
اینگونه بود که عمید به اجبار تبعید شد تهران. توی بار و بندیل رفتنش هیچ نداشت جز فرهنگ نو و کتابهایی که مایه حیات روح و روانش بودند. حالا در تهران، همین طور که مشغول نامه نگاری با سفارت و نخست وزیری و مقامات عالی رتبه برای برگشت به مشهد است، همچنان نوشتن و پژوهش را ادامه میدهد. یک دستش به مهر و موم نامه هاست و دست دیگرش به تورق کتابهایی که او را در تکمیل فرهنگ نامه تازه اش یاری میدهند. توی تبعید است و کاری ندارد جز ویرایش فرهنگ دوجلدی عمید که قبلا تقدیم انتشارات ابن سینا کرده بود.
در گیرودار همین روزهای غربت است که مقدمات نگارش «غلطهای فاحش فرهنگهای فارسی» را ترتیب میدهد. او هنوز فکرهای زیادی توی سرش دارد. فرهنگ نویسی، راهی است که پایان ندارد. زبان فارسی، زنده و پویا و جاری است و در این بین حسن عمید هر روز با پشتکاری بی نظیر، به ویرایش نسخههای قبلی و نگارش نسخههای تازه مشغول است. حالا نامه نگاریها هم نتیجه داده است. حسن عمید به مشهد برمی گردد.
وقتی از مشهد میرفت، یک لغت نامه کوچک در قطع جیبی با ۹۳۶ صفحه داشت و وقتی به مشهد برگشت یک مجموعه دوجلدی با هزار و ۱۱۴ صفحه توی چمدانش داشت. برگشته بود تا با قدرت بیشتری کار را تکمیل کند. سال ۱۳۵۵ بود که در قبال بالاترین حق تألیف آن سالها به مبلغ یک میلیون تومان به انتشارات امیرکبیر، انتشار مجموعه فرهنگ عمید را به عبدالرحیم جعفری واگذار کرد.
حالا حسن عمید شده بود جلودار فرهنگ خراسانی ها. هرچند تا آن زمان «فرهنگ تاریخ و جغرافیا»ی او آن چنان که باید مورد توجه اهل مطالعه قرار نگرفت، اما فرهنگ عمید خیلی خوب جای خود را در کتا ب فروشیها و کتابخانهها باز کرده بود. مشتاقان ادبیات با شور و حال ویژهای کتابش را ورق میزدند. آن روزها هنوز خبری از فرهنگ معین نبود و فرهنگ عمید هم از روی دست هیچ فرهنگ دیگری نوشته نشده بود. حسن عمید کاری کرده بود کارستان. قرار بود یک فرهنگ لغات و اعلام هم بنویسد و همین فرهنگ دوجلدی را هم در آیندهای نزدیک مفصلتر کند.
اما با مصادره انتشارات امیرکبیر، سرنوشت نسخه نهایی فرهنگ عمید به معمای پیچیده و مبهم تبدیل شد. عمید سه سال بعد از انتشار فرهنگ عمید در شصت ونه سالگی از دنیا رفت. مجالی نماند تا فرهنگ اعلامش را بنویسد، اما یادگار ارزشمند او پس از بارها تصحیح، تجدید چاپ شد و تا امروز در زمره ارزشمندترین فرهنگهای فارسی در قفسه کتابخانه ها، به میراثی گران بها در مجموعه آثار معاصر تبدیل شده است.